eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
#رمان ‍#رهایی_از_شب #قسمت_نود_و_دوم غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم :من دارم میرم بالا شما راحت
‍ ‌ ✹﷽✹ خواستم بگویم ممنون که به من فهماندیدهیچ عشقی بالاتر ازعشق معبود نیست.چون تنها این عشق است که یک معامله ی دوسر سوده.!! به امیدرستگاری همه ی دخترانی چون من وتوفیق روزافزون برای شما بااستعانت ازمادرم زهرا** بانوشتن نامه کلی سبک شدم. باخودم فکرکردم چقدرخوب میشوداگر این نامه روبه دست حاج مهدوی برسانم.رو به آسمون گفتم:خدایابازم میگم ریش وقیچی دست خودت...اگرصلاح میدونی شرایطش روجورکن تا ازخودم پیش حاج مهدوی دفاع کنم.میان دردلهام باخدا خوابم برد. الهام باهمان چادر درجایی شبیه امام زاده نشسته بود و نماز میخواند.به طرفش رفتم.بالبخند به صورتش نگاه کردم. او اخم مادرانه ای کرد وباگله گفت:چرا برام تسبیحات رو نخوندی؟ گفتم یادم رفت.. وشرمنده سرم روپایین انداختم. خندید. _حاجت روابشی سادات عزیز... طنین صداش درگوشم پیچید. .حتی دربیداری. انگارهنوزکنارم بود.روی سجاده نشستم. تسبیح روبرداشتم ودرجا براش تسبیحات حضرت فاطمه روفرستادم.از آن روز به بعدهرشب براش تسبیحات می‌فرستادم وبعدمیخوابیدم! روزهایکی بعدازدیگری به سرعت سپری میشدند ومن حضورمسعودوکامران کنارمسجد برام سوال برانگیز بود. همه ی این مسایل دست به دست هم داد تا از مسجد اون محل فاصله بگیرم و سراغ اون محله نرم. جمعه ظهر بود. طبق معمول بعد از اذان سجاده پهن کرده بودم تا نماز بخوانم که ناگهان در زدند.قلبم از حرکت ایستاد.این حالتی بود که بعد از هر صدای ضربه ای که به در خانه ام میخورد بهم دست میداد چون همیشه کسی که پشت در بود برای آزار من حاضر میشد. با چادر نماز به سمت در رفتم . خانوم همسایه که درطبقه ی سوم ساکن بود با یک ظرف غذا پشت در ایستاده بود.در رو با اضطراب باز کردم.او سلام گرمی کرد و در حالیکه به داخل خونه نگاه می انداخت گفت:مزاحم که نیستم؟ با لبخندی دوستانه گفتم:اختیار داریدمراحمید. _نمازمیخوندید؟؟ گفتم:هنوزقامت نبستم.بفرمایید داخل! اودرکمال تعجب کفشش رودر آورد وداخل اومد. درتمام این سالها این اولین باری بود که همسایه ام وارد خونم میشد.ظرف غذارو روی اوپن گذاشت وگفت: _مثلن همسایه ایم ولی ازهم خبر نداریم یک کم آش ترخینه درست کرده بودم گفتم بیام هم یه سر ببینمتون، هم اینکه از آشم بخورید. دردلم گفتم:عجب!!منم باور کردم!اصلا من وشما با هم صنمی داریم زن؟! حرف اصلیتو بگو. ولی بجاش گفتم:لطف کردید.خیلی خوش آمدین.بابت آش هم ممنون. اویک کم از این درواون درحرف زدوبالاخره با ظرافت تمام بحث رو به منطقه ی دلخواهش کشوند وگفت:راستش چند وقت پیش از خونتون سروصداودادوقال شنیدم..خیلی نگرانت شدم گفتم بیام بالاببینم چه خبرشده بعد گفتم بمنچه...یعنی حقیقتش ترسیدم... با تعجب پرسیدم:چه ترسی؟! اصلا ترس برای چی؟من که سروصدایی ندارم! اوباناراحتی مکثی کردوگفت:چی بگم..من خودمم گیج شدم! ازیه طرف همسایه هامیگن شما ...ولش کن.ولش کن.. بلند شد وبه سمتم اومد.:اومدم اینجا بگم حلالم کن! بخدا همش فکرم پیشته.هی تو خیابون و کوچه میبینمت اینقدر گلی. .اینقدرخانومی میمونم چی بگم.. پرسیدم:چراگیج شدی؟ خیلی راحت بگو همسایه ها درموردمن چی میگن؟ او نگاهش رو پایین انداخت وبعد قاطعانه گفت: _درست نیست بگم.همین قدر که اومدم ودیدم سجاده ت پهنه خیالم راحت شد.مردم حرف مفت زیادمیزنند.حلالم کن توروخدا...خوب من میرم نمازتو بخونی. خیلی سریع دروباز کرد وباعذرخواهی پایین رفت. درسرم دردی خفیف پیچید! دیگه تواین ساختمون زندگی کردن برام سخت شده بود.باید دنبال یک جای جدید میگشتم. دلم ازدنیا گرفته بود. چفیه روبرداشتم وتوی سجاده م گذاشتمش.با دیدنش یک دل سیر گریه کردم وبعد نمازم رو اقامه کردم.یادم افتاد که دیشب برای الهام تسبیحات نفرستادم. بدهیم رو پاس کردم و در دلم با او درددل کردم. _الهام..گفتی برام دعا میکنی! من هرچی دعا میکنم بدتر میشه.دارم کم میارم عرصه به هم تنگ شده.تو رو به صاحب این تسبیحات برام دعا کن. این روزها بدترین روزهای زندگی من پس از توبه بود!!! وقتی خوب نگاه میکنم تمام زندگی من بدترین بود.. چه پس از توبه چه قبل از توبه!!! خدایا کی بهار رو به زندگی من دعوت میکنی؟ مراقبم باش! مباداکم بیارم! چند وقتی گذشت..فاطمه بخاطر پاره ای از مشکلاتش عروسیش عقب افتاده بود و التماس دعاداشت تاقبل ازمهرعروسی بگیره. ومن برای برآورده شدن حاجتش نمازشب میخوندم! یک روز بهم زنگ زد که مشکلشون حل شده و تا دوهفته ی آینده میره سرخونه وزندگیش. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند بود.چون گمان میکردم خداوند دعای منونسبت به بهترین دوستم مستجاب کرده. اما برعکس آسودگی خاطر فاطمه،این اواخر دلم گواهی بدمی داد ودایم منتظر یک حادثه ی بد بودم.هر روزصدقه می انداختم و ازخانه خارج میشدم. تااینکه یک روزآن اتفاقی که منتظرش بودم افتاد. ادامه دارد.. آیدی نویسنده👈 @Roheraha «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 🌷﴿ آیـــَّــت الله بِهـــــجَت(ره)۔۔۔𑁍﴾ ✍ أگر أز ح‌ــآل اِنســـــٰآن، مَـــــ؏ــلوم شَود ڪِہ، مےخــــٰـواهَد۔۔ ༻۔۔ نَمـــــآز شَب۔۔༺ بِخوٰاند،بیـــــدٰارش مےڪُنَند، بِدون اِحتیآج بہ د؏ٰـاهآ و آیآت مــَـــ؏ــهودِه و اینْ بیـــــدٰار ڪَردنْ بہ طُرق مُخـــــتَلف أست۔۔۔! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️✨خـــــدایـــــــا🤲 🤍✨شب یلدای هجران را به یُمن ظهور ♥️✨ماهِ کاملش کوتاه کن که شب پرستان، 🤍✨هم چنان چشم بر صبح صادقش بسته‌اند و ♥️✨مؤمنان،طلوع خورشیدجمالش رانزدیک میدانند ♥️✨بــــــارالــــهــــا🤲 🤍✨کا‌ش فال شب یلدای همه این بشود ♥️✨یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ♥️✨الــــــهــــی🤲 🤍✨در این آخرین شب فصل پاییز ♥️✨گناهان مارا مثل برگ های رقصان پاییز 🤍✨بریزان  و همه مارا مورد لطف و رحمت ♥️✨خود قرار ده🤲 ♥️✨آمــــیـــن یـــــا رَبَّ🤲 @Manavi_2 @Manavi_3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤  🍂 خــدایــا🤲 🍂 در این آخـریـن 🍂 شبهـای پاییـزی  🍂 مهربانی به دلهـا 🍂 برکت تو خونـه ها 🍂 برطرف شدن غمهـا 🍂 برطرف شدن مشکلات 🍂 و مستجاب شدن دعاهـا 🍂 را نصیب همه عزيزانم بگردان 🍂آمـــیـــن یـــــا رَبَّ🤲 🍂 امـــــیــــدوارم 🍂 در واپسین شـبهایِ پاییـز 🍂 خـزان غصـه‌هاتـون بـرسه 🍂 و نسیـم شـادی‌ هاتـون 🍂 وزیــــدن بـــگــیـــره 🍂 و دســت آرامـــــش 🍂 نـوازشگر لحظـه‌ هاتون باشـه 🍂شـــبـــــتـــون آرومـ 😴 🍂حـال خـوب نصیـب دلهاتـون @Manavi_2 @Manavi_3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا