تـــــٰاریخانقضٰا؎،
تَمام«غمهـــــآ؎؏ـــٰالم۔۔۔✰»
﴿لَـــــحـظِه؎ظّهـــــورتُوســت...➩﴾۔۔◇◇
#امام_زمانﷻ
#ماه_رجب
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#رزق
#لیلةالرغائب
سلام کسانی که وسعت رزق میخواهند امشب در حرم امام یا امام زاده ای بدون صحبت با کسی
یک《1》 مرتبه سوره واقعه
《7》مرتبه آیه
«قل اللهم مالک المک الی آخر»
《114》مرتبه هم
« اللهم اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک»
رابخوانند و آخرش ختم به صدقه کنند آیات ۲۶ و۲۷ ال عمران👇👇
قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْء قَدیرٌ
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِساب
📚کشکول
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
وَقتے«ڪربَـــــلا۔۔𑁍»را۔۔دیدَم؛
فَهمیدَممےشَوَدبایِک نِـــــگاہ۔۔
﴿؏ـــاشــِقشُد . .﴾!
حَتےاَگراَزراہ یِک¹؏ـــکسباشَد..!
#امام_زمان
#ماه_رجب
#شب_جمعه
«داروخانہ مــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
#ماه_رجب
#نماز_هر_شب_ماه_رجب
💠نمازی بسیار ساده برای همه شب های ماه رجب🌴《هر شب دو رکعت》
✍رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود:
هرکس در ماه رجب ،در هر شب دو رکعت نماز بخواند👇
در هر رکعت از آن
🌸 یک بار سوره حمد
🌸یک بار سوره توحید
🌸 سه بار سوره کافرون،
⚜و پس از سلام هر نماز، دو دست خود را به آسمان بلند کرده و بگوید:
🌱لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ وَ آلِهِ🌱
🎀آن گاه دو دست خود را بر روی خود بکشد، خداوند سبحان دعای او را مستجاب نموده، و
ثواب شصت حج و شصت عمره را به وی اعطا می کند🤲❤️
📚منبع:بحارالأنوار، ج98، ص380 به نقل از اقبال الأعمال/ اقبال الأعمال،ص121
🍃🌻🍃
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#لیله_الرغائب_شب_آرزوها 🌺
#لیله_الرغائب
#ماه_رجب
از دست ندهید و زودتر برای دوستانتون بفرستید
🔷 اولین_شب_جمعه_ماه_رجب را
[[ ✨لیلة الرغائب✨]] نامند.
در این شب ملائك بر زمین نزول می كنند. برای این شب عملی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذكر شده است كه فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:
❶✨اولین پنج شنبه ماه رجب - در صورت امكان و بلا مانع بودن- روزه گرفته شود.
❷✨چون شب_جمعه شد؛ ما بین
نماز_مغرب و عشاء دوازده《12》 ركعت نماز اقامه شود كه:
🔸 هر دو《2》 ركعت به یك سلام ختم می شود
🔸 و در هر ركعت یك مرتبه سوره #حمد
🔸 سه《3》 مرتبه سوره قدر
🔸 دوازده《12》 مرتبه سوره توحید خوانده شود.
🔸 و چون دوازده《12》 ركعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذكر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود.
🔸 پس از آن در سجده هفتاد《70》 بار
ذكر
✨˝سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ˝ ✨
گفته شود.
🔸 پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد《70》 بار ذكر:
✨" رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْأَعْظَم" ✨
گفته شود.
🔸 در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألفرج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_بیستم در رو بستم و گوشهامو محکم گرفتم تا صدای فحاشیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_بیستم در رو بستم و گوشهامو محکم گرفتم تا صدای فحاشیه
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم
افسر با تعجب نگاهمون کرد وگفت:مگه این خانوم دوستت نیست؟
گفتم:نه..
پرسید: پس اگه دوستت نیست تو خونت چیکار میکرده؟
گفتم:من که از مسجدبرگشتم دیدم لای درخونم نامه انداخته ..نامه شو خوندم بعد که خواستم برم تو، دیدم تو پاگرد واستاده گریه میکنه..خیلی التماسم کرد اجازه ی ورود بهش بدم.منم دلم سوخت راش دادم ..
افسر پرسید:مگه اون ساختمون در وپیکر نداره که این خانوم تو راه پله بوده؟ کلید داشته؟
گفتم:نه
افسر به نسیم نگاه کرد.
_چطوری وارد ساختمون شدی؟
_هیچی!! یکی از اهالی ساختمون داشت وارد میشدمنم باهاش تو اومدم گفتم آشنای عسلم.!
افسر آهی کشید.
از من پرسید:کس وکاری داری یا نه؟!!!
به جای من آقای رحمتی گفت:اگه کس و کار داشت که این اوضاع واحوالش نبود!
چادرم رو روی صورتم کشیدم وسرم رو که بانداژ شده بود تکیه دادم به صندلی.از زیر چادر صورتهای اونها رو همونطوری که واقع بودند میدیدم.. سیاه سیاه!!
افسر گفت:خب فردا صبح پروندتون میره دادسرا.اگه تا صبح وثیقه یا ضامن معتبر دارید گرو بزارید برید خونه وگرنه درخدمتتون هستیم.
نسیم غر میزد و التماس میکرد.
من اما حرفی برای گفتن نداشتم.باورم نمیشد که بی جهت متهم شده باشم.
افسرصدام کرد.بیا زنگ بزن به دوستی آشنایی فامیلی بیان اینجا واست وثیقه بیارن. .
صدام در نمیومد..به سختی گفتم:من کسی رو ندارم..
پرسید:یعنی هیج کسی رو نداری؟!
رحمتی با طعنه گفت:چرا نداری؟! زنگ بزن به یکی از همون آقایون اراذل که دم به دیقه تو اون خونه پلاسن و دم رفتن برات بوس میفرستن؟!!!!
افسر گفت:آقا صحبت نکن شما..بیرون واستا تا من بهت بگم.
رحمتی دستهای مشت کردشو روی زانو گذاشت و با پوزخندی سرشو تکون داد.
بعد افسررو به من گفت:اینطوری مجبوریم شب نگهت داریم تو بازداشتگاه..
مثل باروت از جا پریدم.
_به چه جرمی آخه؟! مگه من چیکار کردم؟!
من باید شاکی باشم! سرمن شکسته. .من زخمی ام..به من توهین شده اون وقت من و بازداشت میکنین؟! این آقایون به من تهمت زدن بعد اینا شاکین؟
_بههرحال همسایه هات ازت شاکی ان..واست استشهاد جمع کردن.. راست یا دروغشو قاضی معین میکنه. بنده مامورم ومعذور!!
چقدر غریب بودم..
با بغض گفتم:کدوم استشهاد؟! به چی شهادت دادن؟!
گفت:به روابط غیر اخلاقی در ساختمون و سلب آسایششون ..
نگاهی به سوی همسایه هام انداختم.
با گریه از آقا رضا پرسیدم: شما از خونه ی من اصلا سرو صدای نامتعارفی شنیدید؟ چرا این قدر راحت بهم تهمت زدید؟ از خدا بترسید..من چه کار غیر اخلاقی ای کردم؟ چطور تو این ده ساله خوب بودم یهو بد شدم؟
او سرش رو پایین انداخت و زبانش رو دور دهان بسته اش چرخوند..
گفتم:باشه باشه آقا رضا.همتون عقلتون رو دادین دست یکی دیگه..هرچی اون بگه شما هم گوش میکنید..تو روز محشر همتون با هم محشور میشید..
رحمتی حرفمو قطع کرد:مثل اینکه ما یه چیزی هم بدهکار شدیم؟! با این ننه من غریبم خوندن چیزی درست نمیشه! حالا خوبه چندبار مچت رو گرفتیم!
با عصبانیت بلند شدم و گفتم: چی دیدی بگو خودمم بدونم؟!! انشاالله خدا جواب این تهمتهاتو بده مرد!
سروان گفت: بسه دیگه ..بحث نکنید ..
بعد نگاهی به اون سه نفر کرد وگفت: بیرون منتظر بمونید تا صداتون کنم.
نسیم پرسید:من کجا میتونم گوشیم و بگیرم یه زنگ دیگه بزنم به خونواده م..دیرکردن.
افسر که در حال نوشتن بود بی آنکه نگاهش کنه گفت بیرون تلفن هست!
خوش به حال نسیم! او حتی تماسهاشم از قبل گرفته بود.من کسی رو نداشتم بهش زنگ بزنم.ساعت نزدیک یازده بود..برای زنگ زدن به فاطمه خیلی دیر بود و دلم نمیخواست حامد بفهمه من اینجا هستم..فکرم فقط به یک نفر رای مثبت میداد. ولی او هم نمیتونست اینجا باشه..
من همه ی آبرومو برای او میخواستم..نه نمیتونستم بهش خبر بدم.
در بازشد و مسعود و کامران به همراه یک آقای میانسال داخل اتاق اومدند.
آقای میانسال گفت:مثل اینکه دخترم واینجا آوردن؟ نسیم پارسا
_بله دخترتون با یکی درگیرشده ازش شکایت شده.
کامران اینجا چیکار میکرد؟ ! او از کجا خبر داشت چه اتفاقی افتاده؟ مسعود مگه با نسیم حرفش نشده بود؟! پس چطور او هم به همراه پدر نسیم در کلانتری حاضر بود؟ حتما کامران بخاطر من اینجا بود..نسیم خبردارش کرده بود تا من آزاد بشم؟!!
کامران نگاهی گذرا بهم کرد.آب دهانش رو طبق عادت پشت سرهم قورت داد.صورتم رو ازش برگردوندم..لابد الان خوشحال میشد که کارم گیرشه.پدر نسیم سند آورده بود و داشت با افسر و آقا رضا حرف میزد تا رضایت شاکی رو بگیره..همون پدری که نسیم بارها آرزوی مرگشو داشت! وحتی این پدر اصلا براش اهمیتی نداشت که مسعود کامران دوست پسرهای دخترش هستند!
ادامه دارد...
═════ ೋღ🕊ღೋ════
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2