📿📖 #احکام_متفرقه
📕سؤال
اگر کسی به ما بگوید سلام مرا به فلان شخص برسان، آیا رساندن سلام او به شخص مورد نظرش، واجب است؟ اگر وی قصد جدی در این امر داشته و صرف تعارف نباشد چطور؟
📗پاسخ
واجب نیست، مگر اینکه با قصد جدی، وعده دهید که این کار را می کنید.
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
﷽ #احکام_نماز
❓پرسش
اگر کسی در نزد ما قرائت نمازش اشتباه باشد لازم است به او بگوییم؟
📝پاسخ
- آیت الله خامنه ای : اگر ناشی از جهل به حکم باشد ارشاد جاهل بنا براحتیاط واجب است در غیر اینصورت لازم نیست و شما وظیفهای ندارید.
- آیت الله وحید : او را راهنمایی کنید.
- آیت الله مکارم : کسانی که احکامی را نمی دانند لازم است آن احکام به آنها گوشزد شود.
- آیت الله فاضل : گفتن آن واجب نيست ولي اگر باروشي که ديگران نفهمد به او تذکر بدهيد کار خوبي است.
- آیت الله سیستانی : اگر از روی جهل به مسأله باشد بله
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#هر_روز_با_شهداء
شهید بزرگوار علی حیدری عزیز❤️
«طریق پرواز» به سبک شهید علی حیدری
🔹علی حیدری جوانی که دفترچهای داشت که نامش را «طریق پرواز» گذاشته بود و اعمال روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و منفی مشخص میکرد و اینگونه به حسابرسی اعمالش میپرداخت و به خود تذکر میداد ...
🔹در بخشی از وصیتنامهاش آمده است:
من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت بوی عطـر میخواستم از ته دلم میگفتم "حسین جان" آن وقت فضا معطر میشد.
🔹علی در سن ۱۹ سالگی در عملیات بدر به فیض شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد/ بخشی از کتاب «علی بیخیال» زندگینامه و خاطرات این شهید عزیز
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@Manavi_2
بسم_رب_العشق❤️
#رمان
#قسمت_بیست_هشتم
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
ـــ همینجا پیاده میشم
پول تاڪسي را حساب ڪرد و پیاده شد
روبه روی دانشگاه ایستاد خودش را برای یڪ دعواے حسابے با نازی آماده ڪرده بود
مغنعه اش را جلو آورد تا حراست دوباره به او گیر ندهد از حراست ڪه گذشت مغنعه اش را عقب ڪشید
با دیدن نازی و زهرا ڪه به طرفش می آمدند
برگشت و مسیرش را عوض ڪرد
ــــ وایسا ببینم ڪجا داری فرار مے ڪنی
ـــ بیخیالش شو نازی
ـــ تو خفه زهرا
مهیا با خنده قدم هایش را تند ڪرد
ـــ بگیرمت میڪشمت مهیا وایسا
مهیا سرش را برگردلند و چشمڪی برای نازی زد
تا برگشت به شخصی برخورد ڪرد و افتاد
ــــ واے مهیا
دخترا به طرفش دویدن وڪنارش ایستادن
مهیا سر جایش ایستاد
ـــ وای مهیا پیشونیت زخمی شده
مهیا با احساس سوزشی روی پیشونیش دستش را روی زخم ڪشید
ـــ چیزی نیست
با دیدن جزوه هایش در دستان مردونه ای سرش را بلند ڪرد پسر جوانی بود ڪه جزوه هایش را از زمین بلند ڪرده مهیا نگاهی به پسره انداخت اولین چیزی ڪه به ذهنش رسید مرموز بودنش بود
ــــ شرمنده حواسم نبود خانم....ِ
نازی زود گفت
ـــ مهیا .مهیا رضایی
مهیا اخم وحشتناڪی به نازی ڪرد
ـــ خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید
مهیا تا خواست جزواش را از دستش بکشد
دستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی زد و دستش را جلو آورد
ـــ صولتی هستم مهران صولتی
مهیا نگاهی به دستانش انداخت با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه را از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند
تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت
ـــ تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی ها
ـــ باشه خو چی شد مگه ولی چه جیگری بود
ــــ بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی بزنی
زهرا برای آروم ڪردن اوضاع چشم غره ای به نازی رفت دست مهیا را گرفت
ـــ نازی تو برو کلاس ما بریم یه چسب بزنیم رو زخم مهیا میایم
و به سمت سرویس بهداشتی رفتن
ــــ آخ آخ زهرا زخمو فشار نده
ـــ باشه دیوونه بیا تموم شد
نگاهی به خودش در آینه انداخت
به قیافه ے خودش دهن کجی زد
به طرف ڪلاس رفت تقه ای به در زد
ـــ اجازه هست استاد
استاد صولتی با لبخند اجازه داد
مهیا تا می خواست سر جایش بشیند با دیدن مهران صولتی اخمی ڪرد و سرجایش نشست
همزمان نازی در گوش شروع به صحبت کرد
ــ وای این پسره مهران برادر استاد صولتیه
ـــ مهران ڪیه
ـــ چقدر خنگے تو همین که بهت زد
مهیا با این حرف یاد زخمش افتاد دستی به اخمش کشید
ـــ دستش بشکنه چیکارکرد پیشونیمو
با شروع درس ساڪت شدند
#ادامه_دارد
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4