eitaa logo
داروخانه معنوی
7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
آبــــِـرو؎ «حُسیــــﷺـن»⇩⇩⇩ ⇦ بہ کــَـــهکشــــٰـان مےأرزَد، ⇇یک¹ مـــــو؎ ِ«حُسیــﷺـــن» ، بـــَــر دو² جهــــٰـان مےأرزَد، گــُـــفتـــَــم کِہ بِگـــــو↓↓↓ بِهشـــــت رٰا قِیـــــمت چیـــــست؟ ⇇ گـُــــفتــــٰـا کِہ ﴿حُسیـــــن ﷺ𔘓﴾ ╰─┈➤ _بیـــــش أز آن می أرزَد...🤍⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در روایتے از پیامبر داریم کہ امتم را از گذاشتن انگشتر در انگشت شصت و سبابه (اشاره)نهے مےکنم. 📚وسائل الشیعه «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرار دادن انگشتر در این انگشتها نماد چیست؟؟ قرار دادن انگشتردر بند اول نماد قوم لوط است!!!! قرار دادن انگشتر در انگشت شصت نماد شیطان پرست هاست!!! قرار دادن انگشتر در انگشت سبابه نماد هم جنسگراهاست!!! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجم بخش_سوم 🌼🌸مامانم همیشه خرده پول هاشو جمع می کر
" "بر اساس قسمت_پنجم بخش چهارم 🌼🌸گفتم نمی گیرم به خدا نه ناراحت میشم …. گفت: اگر نگیری من ناراحت میشم این باشه …تا سر برج پول برات بریزن من سپردم تو بانک فقط بدن به خودت ولی توام دفتر و از خودت جدا نکن ، ممکنه ازت بلند کنه والله از اینا هر چی بگی بر میاد .. برو عمو ولی سفارش نکنم هیچی نگو تا من بیام ….و پولو کرد تو کیف من گفتم به شرط اینکه حقوق گرفتم بهتون پس بدم …. 🌸🌼خندیدو گفت : باشه پس بده؛ کاش غیرت تو رو هادی هم داشت … زنگ زدم چند لحظه بعد اعظم در باز کرد و گفت : زود اومدی ؟ خبری بود ؟ موی دماغ شدی ؟ دلم می خواست چنگ بندازم و چشمای ریز و بد ترکیبشو در بیارم ولی خودمو نگه داشتم اون می دید که من با گریه اومدم خونه ولی بازم دست بردار نبود و داشت منو اذیت می کرد …. 🌼🌸خودمو کنترل کردم و از حیاط خلوت رفتم تو همون اتاق لعنتی … حالا بیشتر غصه ی من برای از دست دادن برادرم بود… آره من اونم از دست داده بودم کسی که با دل و جون دوستش داشتم ، عاشق فرید بودم و برای خودم یک دنیای زیبا ساخته بودم وقتی فرید به من می گفت عمه دلم براش ضعف می رفت ..و حالا همه ی اون چیزی که در ذهنم بود خراب شده بود. دیگه برادری وجود نداشت نه به خاطر پول چون شاید اگر به خودم می گفت و رو راست باهام بر خورد می کرد حاضر بودم جونم رو براش بدم ولی با این نوع برخوردش فهمیدم که نیت خوبی از اول نداشته و درست بعد ازمرگِ پدر و مادرمون برای همه چیز با نقشه پیش رفته …. 🌸🌼و من اون روز در سوگ برادر نشستم و با صدای بلند گریستم چنان که خودم هم باورم شد که دیگه اونو ندارم …. دری که انباری و اتاق رو از هم جدا می کرد یک قسمتش شیشه داشت …من تازه کمی آروم شده بودم که احساس کردم کسی از اونجا منو نگاه می کنه از رو تخت اومدم پایین در و نگاه کردم یک مرتبه جا خوردم برادر اعظم بود که داشت اتاق منو می پایید ( حسین برادر اعظم بود ازاون لاتهای بی سر و پا که بابام هیچوقت اجازه نمی داد بیاد خونه ی ما و اگرم جایی اونو می دید بهش محل نمیذاشت قدش بلند بود و موی پر پشتی داشت مثل اعظم چشمهاش ریز و بد ترکیب بود ) 🌼🌸داد زدم اینجا چی می خوای ؟ با پر رویی گفت : اومدم تو رو ببینم افتخار میدی در خدمت باشم و در و هول داد که بیاد تو اتاقم پریدم درو گرفتم و گفتم: گمشو عنتر الاغ …… ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 اگر تا به حال نماز شب، نخوانده ای خیلی به خودت زده ای. اگر می خواهی جلوی ضرر را بگیری از امشب تصمیم بگیر و بلند شو 📚خوشوقت «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا