💢 #حجاب در يهود
✅ویل دورانت:
(( اگر زنی به نقض قانون يهود می پرداخت چنانکه مثلا بی آنکه چیزی بر سر داشت به میان مردم میرفت و یا با هر سنخی از مردان درددل میکرد ، یا صدایش آنقدر بلند بود که چون در خانه اش تکلم مینمود همسایگانش میتوانستند سخنان اورا بشنوند، در آنصورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه اورا طلاق دهد)).
📚 تاریخ تمدن ج۱۲ ص ۳۰
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سٰالهــــٰـا دَر حَســـــرتِ
⇇ دیـــــدٰار دِلبـــــر مـــٰــانـــــده ایم...
□أز غَـــــم دور؎تــُـــو؛
⇇ خِیلےمُکـــــدّر مـــٰــانـــــده ایم...
﴿یــُـــوسف زَهـــــرٰا ﷻ𑁍﴾کـُــــجٰایے؟!
⇠کُـــــشت مـٰــــا رٰا انتـــــظٰار۔۔۔
◇مےشَـــــود پـــَــس کِے؟
⤸⤸ ظُهـــــور تــُـــو مُقـــــدّر،
⇠⇠مــــٰـانـــــده ایم...
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۲۱ #استاد_شجاعی مهربونی؛ میشه دشمنت... و تا آخــر جهنم می برتت.... اگر بعد از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکنیک های مهربانی 22.mp3
8.83M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۲۲
#استاد_شجاعی
اگر دربرابر خوبیهات، بهت بدی کردن، غصّه میخوری؟
اگر یاد بگیری، بخاطر ذاتِ خوبی،
خوبی کنـــی؛
بخاطر لذّت بردن از خوب بودن،
لذّت بردن از مهربانی،
دیگه از بی وفایی دیگران، غصّه نمیخوری!
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
مُولےٰ أمیرألمؤمنینﷺمےفَرمــــٰـایند :
«اِنتَظِروا الفَرَجَ وَلا تَیأسُوا مِن رَوحِ الله.»
⤸⤸هَمـــــوٰاره دَر انتـــــظٰارِ
⇠فَـــــرج و ظُهـــــورِ؛
◇﴿صــٰـــاحبألزمـــــٰانﷻ𔘓⇉﴾بــــٰـاشیـــــد!
و یـَــــأس و نــــٰـااُمیـــــد؎ أز ،
⇠"رَحمـــــتِ خـُــــدٰا "،
□بہ خــُـــود رٰاه مَـــــدَهیـــــد.⇉
- بحـــــار، ج ¹⁵، ص ¹²³
#سخن_بزرگان
#حدیث
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
⇠هَـــــرچِہ بیشتـَــــر،
دَر طـــــولِ روز حـَــــرف زَده بـــٰــاشے۔۔۔
⇠⇠نَمــــٰـازت شُلوغتـَــــر أســـــت!!!
□ أگـــــر کُلاً تمــــٰـام روز،
مَـــــن مُـــــوٰاظـِــــب
⤸⤸نـــِــگٰاههـــٰــایم بـــــودَم،
⤸⤸مـــُــوٰاظـــــب زبــــٰـانم بـــــودَم،
⤸⤸مــُـــوٰاظـــــب گوشَـــــم بـــــودَم،
⤸⤸مُـــــواظِـــــب غــَـــذایے کہ مےخـــــورَم بـــــودَم،
⇇نَمـــٰــازم جَمـــــعتــَـــر أســـــت.⇩⇩⇩
۔۔۔ایـــــن قَطعے أســـــت،
◇◇دو² دو² تــٰـــا چهـٰــــار⁴ تــــٰـاست..! 𑁍⇉
«•آیــــــتﷲجــــــاودان•𔘓⇢»
#نماز
#سخن_بزرگان
#پندانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست_وسوم بخش_دوم که باز ایرج مثل فرشته نجات به داد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست_وسوم بخش_دوم که باز ایرج مثل فرشته نجات به داد
#رمان "
#رویای_من"بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_بیست و سوم ✍ بخش سوم
🌷یک کم نیم خیز شد و گفت : نگار و می خوام اگر پیشم بود خیلی آروم می شدم گفتم دیگه چی ؟ دلم می خواست رفعت بر گرده…. ..
گفتم : حالا یک سئوال دیگه … اونا رو یک روز نداشتی ؟ آیا خوشبخت بودی ؟ اگر نبودی پس می خوای چیکار ؟ بازم که خوشحال نمیشی … کِی تو زندگی خوشحال بودی؟ اونو بخواه …..
فکری کرد و گفت : هیچوقت از همش بدم میاد … بدم میاد …. از همه ی اونا بدم میاد …. می خوام بخوابم گفتم باشه بخوابیم ….ولی صبح شده …. هوا داره روشن میشه من برم تو اتاقم …..دستمو محکم گرفت و گفت نه همین جا بخواب ….اینجا ناراحتی ؟ گفتم نه می خوابم ….و تا سرشو گذاشت خوابش برد …منم خوابیدم …….
خیلی دیر بیدار شدیم با عجله رفتم به اتاقم و لباس عوض کردم رفتم تا چیزی بخورم و برم سر درس هر لحظه به کنکور نزدیک تر می شدم و درست همین موقع طوری پیش میومد که نمی تونستم درس بخونم … منم که خرافاتی همش فکر می کردم چون نمی خوام قبول بشم این طوری میشه ……
رفتم پایین …دیدم تورج هم خونه اس و داره صبحانه می خوره عمه ام داشت غذا درست می کرد . گفت : ساعت خواب خانم بیا صبحانه بخور عزیزم …… نگاهی بهش کردم که ببینم این متلک بود ؟ گفتم واقعا ؟ ….
عمه گفت : آره عزیزم مثل اینکه دیشب نخوابیدی آره حالا صبحانه که خوردی برو سر کارت نمی زارم کسی مزاحمت بشه ….
گفتم :عمه تو رو خدا این طوری نگو فکر می کنم داری مسخره م می کنی …..
گفت : آخه چرا مسخره ات کنم مگه چی گفتم ؟ نگاهی به تورج کردم هیچی نمی گفت و اخماش کرده بود تو هم ….ازش پرسیدم چیزی شده چرا ناراحتی ؟
گفت : دیگه چی می خواستی بشه همه چیز برای من تموم شد دیگه تو این خونه زندگی کردن فایده ای نداره هر روز به این امید که تو از حمیرا کتک خورده باشی میومدم ولی فکر کنم هیجان و شور حال از این خونه رفت … مثل اینکه دیشب قرار داد حمیراچای بسته شد و نصف قلمرو من و ایرج رفت دست دشمن ….الان شب می ری پیشش می خوابی فردا نمی زاره با ما حرف بزنی باید یک فکری برای بهم زدن این آشتی بکنم ……
البته من و عمه می خندیدم ولی من فهمیدم که عمه سر صبح برای چی اونقدر مهربون شده.
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2