eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿آیـــّــت الله شوشتــَـــر؎𑁍﴾: _أز مَـــــرحوم علّامہ طبـــٰــاطبــــٰـایے پــُـــرسیـــــدَم:↡↡ ⇠ آیٰا امـــــکٰان مُلاقــٰـــات «حَضـــــرت ولےِعَصـــــرﷻ»وُجـــــود دٰارد، ۔۔۔۔ یــــٰـا خِیـــــر!؟ □فَـــــرمودَنـــــد: بـــَــلہ، بہ سِہ³ شَـــــرط: ╰─┈➤ ¹ ⇠تَقـــــوٰا؎کٰامـــــل۔۔۔ ² ⇠عِشـــــق فـَــــراوٰان۔۔۔ ³ ⇠مُــداومَت بہ خـــــوٰاندن ↶« زیـــٰــارت آل یٰـــــس𔘓»↷ 🌤«اللّهمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّڪَ‌ الفَرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۸ در سفارش به تقوا 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💥سفارش به پرهيزكاري اي مردم شما را به پرهيزكاري
خطبه ۱۸۹ ايمان 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌿اقسام ايمان ايمان بر دو قسم است، يكي ايماني كه در دلها ثابت و برقرار، و ديگري در ميان دلها و سينه ها ناپايدار است، تا سرآمدي كه تعيين شده است. پس اگر از كسي بيزاريد، او را به حال خود گذاريد تا مرگ او فرا رسد، پس در آن هنگام وقت بيزاري جستن است. 💥 شناخت هجرت و مهاجر واقعي و هجرت، بر جايگاه ارزشي نخستين خود قرار دارد، خدا را به ايمان اهل زمين نيازي نيست، چه ايمان خود را پنهان دارند يا آشكار كنند. و نام مهاجر را بر كسي نمي توان گذاشت جز آن كس كه حجت خدا بر روي زمين را بشناسد، هر كس حجت خدا را شناخت، و به امامت او اقرار كرد مهاجر است. و نام مستضعف در دين، بر كسي كه حجت بر او تمام شد، و گوشش آن را شنيد، و قلبش آن را دريافت، صدق نمي كند (و معذور نيست) 🍁مشكل فهم برخي از احاديث عترت (ع) همانا كار ما (ولايت ما) اهل بيت پيامبر (ص) سخت و تحمل آن دشوار است، كه جز مومن ديندار كه خدا او را آزموده و ايمانش در دل استوار بوده، قدرت پذيرش و حمل آن را ندارد، و حديث ما را جز سينه هاي امانت پذير، و عقلهاي بردبار فرا نگيرد. ✅آگاهي ژرف امام (ع) اي مردم پيش از آنكه مرا نيابيد، آنچه مي خواهيد از من بپرسيد، كه من راههاي آسمان را بهتر از راههاي زمين مي شناسم، بپرسيد قبل از آن كه فتنه ها چونان شتري بي صاحب حركت كند، و مهار خود را پايمال نمايد، و مردم را بكوبد و بيازارد، و عقلها را سرگردان كند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند پنجاه و ششم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿پیــــٰـامبرأکــــــرمﷺ𔘓﴾ : ↶تــــٰـا زمــٰـــانے كِہ فَرزنـــــد آدَم ⇠بر نَمازهـٰــــا؎پَنجـــــگٰانہ مُـــــواظِبـــــت كـُــــند، □شِيـــــطان أز او وَحشـــــت دٰارد،↷ أمّا هَميـــــن كِہ آنهــٰـــا را ضـــٰــايع كـَــــرد، ⇇بــَـــر و؎دَليـــــر مےشــَـــود و اورٰا دَرفِتـــــنه‌هـــٰــا؎ ، ◇◇سَخـــــت مےأفكــَـــند..! 𑁍⇉ •📚 بحــٰـــارالأنـــــوار|ج ⁸²ص²⁰²• «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و ششم ✍ بخش دوم 🌹بعد از نهار صبرکرم تا عمه ت
" "بر اساس قسمت_بیست و ششم✍ بخش سوم 🌹سوار شدم و برای اولین بار جلو نشستم پهلوی اون ! … گفتم:سلام.. گفت :سلام خوبی؟ خیلی دیر نگردم که… گفتم: نه ، نه ، زودتر هم اومدی … تو خوبی دیشب نخوابیدی حالام که باید استراحت می کردی منو می بری … گفت :نه بابا من به زیاد خوابیدن عادت ندارم …. تو چی خوب خوابیدی ؟ گفتم منم مثل تو عادت به زیاد خوابیدن ندارم …. پرسید خوب نگفتی کجا می خوای بری ؟ گفتم راستش باید برم خونه ی مینا تا از سوری جون و آقای حیدری تشکر کنم و یک چیز دیگه ام می خوام ولی روم نمیشه بگم شاید مسخره ام کنی …. گفت : نه بگو چرا مسخره ات کنم این چه حرفیه …. بگو …کنجکاو شدم ببینم می خوای کجا بری ؟ 🌹گفتم: دلم برای فرید تنگ شده پسر هادی تا هوا تاریک نشده یک سر بزنم شاید بتونم ببینمش .. اعظم بیشتر عصر ها میره خونه ی مادرش و سر شب که هادی بر می گرده میاد خونه ..می دونم دوره ولی اگر زحمتت نیست خیلی دلم براش تنگ شده می خوام ببینمش حتی از دور ..حتما تو این چند ماه خیلی بزرگ شده …… نگاهی به من کرد و لبخندی زد و پرسید …. راستشو بگو نکنه دلت برای هادی تنگ شده؟ ….. 🌹گفتم نه بابا غلط بکنم بسه دیگه…. به خدا دلم برای فرید تنگ شده ولی اگر سخته نرو ناراحت نمیشم . گفت : نه عزیزم میره فقط بگو کدوم طرفه ….. از لحن مهربون و گرمش قلبم فرو ریخت …. عاشقش بودم و هر حرکت اون برای من دنیایی از تعریف بود … آدرس دادم ولی به تنها چیزی که فکر می کردم کلمه ی عزیزم بود که از اون شنیده بودم آخه این اولین بار بود و برای من هم معنای خاصی داشت ……. کنار هم نشسته بودیم و حرف می زدیم ولی هر دوی ما احساس همدیگر رو درک می کردیم …. می دونستم اونم مثل منه ایرج کسی نبود که بتونه احساسه شو پنهون کنه … من هر لحظه منتظر بودم که به من بگه چقدر دوستم داره ….. 🌹هوا هنوز تاریک نشده بود که ما به خونه ی هادی رسیدیم کمی دورتر نگه داشتیم ……… امیدوار بودم که اعظم بیاد تا من فرید رو ببینم ….. با خودم می گفتم اگر اومد که چه بهتر اگر نیومد خوب من با ایرج هستم و خوشحالم ……….ولی این خوشحالی پایدار نبود … نگاه کردن به اتنهای خیابونی که لحظات سخت و بدی رو گذروندم منو یاد روزی انداخت که حسین برادر اعظم یقه ی منو تو حیاط گرفت ، وای خدا جون اگر بلایی سرم آورده بود؟؟؟ و به قول اون مجبورم می کردن زنش بشم؟؟ و یاد روزهایی که با چه بدبختی توی کوچه می موندم تا هادی بیاد افتادم و حالم به طور کلی منقلب شد اصلا یادم رفت که ایرج پیشم نشسته لبهام بهم می خورد و دگرکون شده بودم بغض کردم و از اومدنم پشیمون شدم … ایرج پرسید : حالت خوبه رنگ از روت پریده …. 🌹گفتم ببخشید پشیمون شدم لطفا….لطفا زود از اینجا بریم ….. بریم تو رو خدا منو از اینجا ببر خیلی بد بود نمی تونی تصور کنی چی به من گذشته …. فورا روشن کرد و دور زد ولی دیدم که اعظم و فرید دارن میان بیشتر از اینکه از دیدن فرید خوشحال بشم از دیدن اعظم منتفر شدم ….. وقتی از جلوی اونا رد شدیم گفتم اینا بودن .. و بالافاصله بغضم ترکید و زدم زیر گریه … ایرج حیرت زده برگشت ولی دیگه اونا پشتشون بود و ما از کنارشون رد شده بودیم ولی یک نظر فرید رو دیدم بزرگ شده بود …. ولی از کار احمقانه ای که کرده بودم از خودم بدم اومده بود …… من حالم واقعا بد بود و دلم نمی خواست حرف بزنم ولی ایرج یک ریز می گفت چی شده ؟؟ چرا این طوری شدی ؟ گفتم : یک کم صبر کن آروم بشم از اول برات تعریف می کنم تا بدونی چرا این طوری شدم …….. 🌹احساس صمیمتی که با ایرج داشتم و میل به گفتن چیزایی که تو دلم مونده بود و به کسی نگفته بودم باعث شد از اول همه چیز رو تعریف کنم …. همه چیز رو حتی جریان حسین رو گفتم تا بدونه چرا از دیدن اون خونه این قدر منقلب شدم ….. و متوجه نبودم دارم با روح و روان ایرج چیکار می کنم یک مرتبه دیدم از عصبانیت به خودش می پیچه؛؛ رگ گردنش بلند شده بود با دو دستشش فرمون و فشار می داد … ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و ششم✍ بخش سوم 🌹سوار شدم و برای اولین بار جلو
" "بر اساس قسمت_بیست و ششم ✍ بخش چهارم 🌷گفت : خوب شد اینا رو زودتر به من نگفته بودی و گرنه اونشب هادی رو کشته بودم ….بی شرف ….( زد روی فرمون ماشین ) آخه چطور دلش اومد این کارو با تو بکنه ….من اگر کسی بخواد به تو نگاه چپ کنه نمی تونم تحمل کنم اونوقت اون برادر تو بود ، مگه میشه ؟ باورم نمی شه فکر می کردم که شالاتان باشه ولی بی غیرت و بی همه چیز دیگه فکر نمی کردم … گفتم : خوب تو خودتو ناراحت نکن کاش بهت نمی گفتم ……. 🌷 داد زد نه باید زودتر بهم می گفتی تا حسابشو می گذاشتم کف دستش وقتی اومده بود تو بیمارستان گردن کلفتی می کرد من کوتاه نمیومدم می دونستم باهاش چیکار کنم …. ای داد بی داد ببین با تو چیکار کرده ؟ ای خدا کاش الان جلوی دستم بود به خداوندی خدا ناکارش نمی کردم ولش نمی کردم …….. عزیزم فراموش کن…… دیگه هم نمی خواد فرید رو ببینی هرگز نمی زارم چشمت به اونا بیفته … من خودم تا آخر عمرم مواظبت هستم دیگه ، خوای بیای با هم یک کیک بخریم ….برای خونه ی مینا …. گفتم : عمه بهت گفت؟ 🌷جواب داد نه خوب نمیشه که دست خالی بریم ….سرمو تکون دادم و با هم رفتیم اون دوتا کیک گرفت و دوتا بستنی نونی و برگشتیم تو ماشین …با خوردن اون بستنی حالمون کمی بهتر شد و تونستیم خودمون رو جمع و جور کنیم و بریم خونه ی مینا ….. خواهر کوچیک مینا در باز کردو سریع بقیه رو خبر کرد ایرج تو ماشین نشسته بود آقای حیدری رفت بیرون و تعارف کرد ….همه با هم رفتیم تو … 🌷مینا هی به من چشم و ابرو میومد… دلش می خواست بدونه چی شده … …سوری جون دستپاچه پذیرایی می کرد برامون زیر دستی گذاشتن و چایی آوردن و فورا برای ما از همون کیک آورد … من گفتم … به خدا هر وقت که یادم میفته اون روز چقدر به شما زحمت دادم خیلی ناراحت میشم …اون روز برای من سوء تفاهم شده بود و اشتباه کرده بودم و مثل اینکه خیلی شما رو اذیت کردم ….و شرمنده ی شما شدم ببخشید تو رو خدا ……. 🌷سوری جون و آقای حیدری خیلی لطف کردن و ساعتی با اونا نشستیم …… ایرج خیلی گرم و مهربون با اون صحبت می کرد ……….. با خودم می گفتم مگه میشه یک آدم اینقدر بی عیب باشه من حالا تو تمام لحظات زندگی با اونا بودم و می دیدم که به چیزی تظاهر نمی کنه ….. همین طور که با آقای حیدری حرف می زد تو دلم گفتم … عاشقتم …. 🌷از اونجا که اومدیم بیرون خودمو آماده کرده بودم تا حرفای ایرج رو بشنوم پس تصمیم گرفتم دیگه پر حرفی نکنم تا اون بتونه حرف دلشو به من بزنه ….ولی اونم ساکت شده بود فقط گه گاهی به من نگاه می کرد و لبخندی می زد …. پرسیدم چرا ساکتی ؟ گفت : خوب چی بگم فکرم هنوز مشغوله خیلی ناراحتم و هنوز کارای هادی یادم نرفته راستشو بگم دلم چی می خواد ؟ گفتم چی ؟ گفت : دلم می خواد الان برم در خونه شون و بکشمش بیرون و تا می خوره بزنمش … 🌷گفتم :واقعا ؟ تو این کارو می کنی …..گفت نه البته که نه فقط دلم می خواد…… فکر کنم این طوری راحت میشم ….. تا کی نمی دونم ….ولی این کارو یک روز می کنم …تو کار دیگه ای بیرون نداری ؟ جایی نمی خوای بری ؟ گفتم نه خوبه بریم خونه عمه دلواپس میشه …… موقعی که از ماشین پیاده می شدیم به من گفت : رویا جان کیک رو شما ببر … چنان قندی تو دلم آب کردن که گفتی نیست احساس کردم دیگه با هم یکی شدیم و منو و اون برای همه کیک خریدیم و آوردیم چقدر برام شیرین بود….. 🌷من زود تر اومدم تو تا ایرج ماشین رو گذاشت و اومد کمی طول کشید…. هیچ کس نبود …انگار هر کسی تو اتاق خودش بود … بیشتر وقت ها اون خونه همین طور بود….. کیک رو بردم گذاشتم تو یخچال … مرضیه داشت سبزی خورد می کرد پرسیدم عمه کجاس ؟ گفت تو اتاقش بچه ها هم بالان علیرضا خان هم رفته بیرون….تو دلم گفتم وای پس امشب هم مکافات داریم .. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گـــــفتہ مےشـــــود: احتمالاً پیکـــــر شهیـــــد نصـــــرالله ، بـــــرا؎ تشیــیــع بہ تهـــــران بیـــــایـــــد⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️ 🍁✨الــهــی یــاریــمــان فــرمـــا 🍂✨در ایــن شــب زیــبــای پــایــیــزیـی 🍁✨با احساﺱِ آرامش و وجدانی راحت 🍂✨شـــب را بـــســر بــبــریــــم 🍁✨آمـــــیــــن یــــــا رَبَّ 🙏 🍂✨امـیـدوارم در ایـن شـب هـای زیـبـای 🍁✨فـــصــل قــشــنــگـــ پــــایـــیـــز 🍂✨مثل هریه برگ پاییزی که زرد میشه 🍁✨و از درخــــت مـــیـــافــــتــــه 🍂✨یک دونه ازغمهای دلتون زرد بشه و بیفته 🍁✨و دیگه هیچوقت جوونه نزنه و سبز نشه... 🍂✨تا هیچ وقت غم نداشته نباشید . . . 🍁✨شـب پـایـیـزیـتـون آروم و در پـنـاه خـدا «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
اعمال قبل خواب😍 شبتون پر نور⭐🌜 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز دوشنبه9مهرماه1403 سخنرانی تاریخی سید حسن نصرالله🔥 👤استاد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
 ✴️ دوشنبه 👈9 مهر / میزان 1403 👈26 ربیع الاول 1446 👈30 سپتامبر 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز برای امور زیر خوب است: ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅خرید و فروش. ✅بردن جهاز عروس به خانه بخت. ✅درختکاری. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅صدقه دادن ثواب مضاعف دارد. ✅و دیدارها خوب است. 📛ولی ازدواج خیر ندارد و ممکن است به جدایی بکشد. 🚘 سفر: مسافرت اصلا خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد عمر طولانی دارد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️خرید باغ و خانه و زمین زراعی. ✳️داد و ستد و تجارت. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️قباله و قولنامه نوشتن. ✳️و امور آموزشی و زراعی نیک است. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب :فرزند چنین شبی دستانی سخاوتمند و بخشنده دارد. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه باعث رهایی از بلا می شود. 🔴 حجامت: خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث خلاصی از مرض می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 27 سوره مبارکه "نحل " است. قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین... و از معنای آن استفاده می شود که جاسوسی خبری به این شخص برساند و او در صدد تفحص در مورد این خبر شود و خبر صحیح باشد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸 📚 منبع مطالب ما. تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهماالسلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2