eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
دولت و بزرگی هر که روزی صد《100》 بار 《》 بگوید خدا او را به مردم و مردم را به او گرداند و این ذکر دولت عظیمی در هر دو جهان است 📚 هزار و یک ختم ۷۶۹ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات #امام_زمان 🔹 داستان #تشرف شیخ حسین ال رحیم #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🤲 «داروخان
تشرف ابوسعيد کابلی در غيبت صغری ☑️ ابن شاذان می‌گويد: ▪️ بـه گـوشم خورده بود، که ابوسعيد کابلی در کتاب انجيل صحت و حقانيت دين مقدس اسلام را ديـده و لذا به سوی آن هدايت شده است و از کابل، برای تحقيق از اسلام خارج گشته، و به آن جا رسـيده بود. به همين جهت در فکر بودم او را ببينم. تا آن که ملاقاتش کردم و از احوالش پرسيدم، او اين طور نقل کرد: ▫️من برای رسيدن به محضر حضرت صاحب الامر (ع) زحمت زيادی کشيدم، تا آن کـه وارد مـديـنـه مـنـوره گشته، مدتی در آن جا اقامت نمودم. دراينباره با هرکس صحبت می‌کردم، مرا نهی می‌نمود. تـا آن کـه شيخی از بنی هاشم به نام يحيی بن محمد عريضی را ملاقات نمودم. او گفت: 🔹 آن کسی که تو به دنبالش هستی، در صاريا می‌باشد. بايد به آن جا بروی. ▫️ وقـتـی اين خبر را شنيدم، به طرف صاريا براه افتادم. در آن جا به دهليزی که آن را آب پاشی کرده بـودنـد، وارد شـدم. ناگاه غلام سياهی از خانه ای بيرون آمد و مرا از نشستن در آن جا نهی کرد و گفت: 🔹 از اين جا بلند شو و برو. ▫️ هر قدر اصرار کرد، من قبول نکردم و گفتم: 🔸 نمی‌روم و به التماس افتادم. ▫️ وقتی اين حالت مرا ديد، داخل خانه شد. بعد از لحظاتی بيرون آمد و گفت: 🔹 داخل شو. ▫️ وقـتی داخل شدم، مولای خود را ديدم که در وسط خانه نشسته اند. همين که نظر مبارک حضرت بر من افتاد، مرا به آن نامی که کسی غير از نزديکانم در کابل نمی‌دانستند، خواندند. عرض کردم: 🔹 مولاجان خرجی من از بين رفته است. - در حالی که اين طور نبود. - ▫️ وقتی حضرت اين جـمله را از من شنيدند، فرمودند: 🔸 نه، خرجی ات هست، اما به خاطر اين دروغی که گفتی، از بين خواهد رفت. ▫️ بعد هم مبلغی عطا فرمودند و من هم برگشتم. طولی نکشيد که آنچه با خود داشتم، از بين رفت و مبلغی را که به من عطا کرده بودند، ماند. سال دوم هم به صاريا مشرف شدم، اما آن خانه را خالی يافتم و کسی در آن جا نبود. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 🏷 عجل الله تعالی فرجه «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت خورشید ری 🩶شرح زندگی حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)🥀 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
21.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚پیام امام رضا(علیه السلام ) 💚به عبدالعظیم حسنی (رحمة الله علیه) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ □فَتـــــح بــٰـــاب سَحَـــــرم؛ ⇇ بـــَــر تـــُــو ســـــلٰام أســـــت سَـــــلٰام... _آیِہ رُوشـــــن حـــــقّ، ⇇ نـــــور کَـــــلٰام أســـــت سـَــــلٰام۔۔۔ ◇بـــٰــا تــــُـو آغــــٰـاز شَـــــود روزم‌↡↡ و پــــٰـایــــٰـان بــٰـــا اوســـــت⇉ ↶بِهتَـــــرین ذِکـــــر شَبـــــم، حُســـــن ختـــٰــام أســـــت ۔۔ ⇠⇠⇠«سَـــــلٰام𔘓»↷ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
□دَرمیـــــان‌قَبــــــر‌مَـن↡↡ ⇇ اَزمَــــــن چِـہ مےپُـرسـے مَـــــلَـک؟!.. ↶ ایـن لِـبـــــاسِ مِـشکـےمَن‌؛ مُھـــــرِعَفـــــوِ "زِینـــــبۜ 𑁍 " اســــــت ..↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
دِلـــــدٰاده ایم مــٰـــا هَمہ ؛ ⇠ دِلـــــدٰاده «حَســـــنﷺ» کــٰـــاسہ بہ دَســـــت سُفـــــره ⇠ اُفتـــٰــاده «حَســـــنﷺ» "مَستیـــــم𝄞" ... دَر کنــٰـــار تـُــــو أز ، ⇠بـــــٰاده «حَســـــنﷺ» _عِطـــــر مَدیـــــنہ میـــــدَهے... ╰─┈➤ ◇◇﴿ اِ؎ زٰاده حَســـــنﷺ𔘓⇉﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
تکنیک های مهربانی 36.mp3
8.67M
💞 ۳۶ اگر یه کار خوب رو شروع کردی ؛ حتماً تا آخـــرش برو و تمامش کن! اتمامِ یک مهربانی، مهمتر از شروعِ آن است! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◇هَـــــر وَقـــــت کَسے↡↡ ⇇ «اِلتمــــٰـاس دُعــٰـــا» مےگـــــویـــَــد، ⇦وَقـــــت دُعــٰـــا،‌ هَـــــر چہ فِکـــــر مےکُـــــنَم، بِهتـــــر أز ﴿دُعـــٰــا؎فـَــــرج﴾ نمےیـــٰــابم. □چـــــرٰا کِہ بٰا آمَـــــدن مـُــــولٰا؎ مـــٰــا, ⇇بیمــــٰـار؎ نیســـــت کِہ ، ⇠⇠ شَفـــٰــا نیـــٰــابد۔۔۔ ⇇فَـــــقر؎ نیســـــت کِہ ؛ ⇠⇠ بہ غنــــٰـا نَینجــٰـــامد۔۔۔ ⇇خـَــــرٰابے نیســـــت کِہ ، ⇠⇠ آبـــــٰاد نَشَـــــود۔۔۔۔ ⇇رزقےنیســـــت کِہ ، ⇠⇠ وُسعَـــــت نیـــٰــابد ۔۔۔ و⇇حــٰـــاجتے نیســـــت کِہ، ⇠⇠ بـَــــرآورده نَگـــــردد.✿⇢ ✨ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـل ْ‌لِوَلـیِـڪ ْ‌ألْـفَـرَج✨ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_﴿ آیــّـــت الله شـــــوشتـَــــر؎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀⇉﴾ : أز⇠مَـــــرحوم عـــــلّٰامہ طبــٰـــاطبــٰـــایے؛ پــُـــرسیـــــدَم :↡↡ ⇇ آیٰا امـــــکٰانِ مُـــــلاقــٰـــات حَضـــــرت ؛ هَســـــت یــٰـــا خِیـــــر!؟ □فَـــــرمودَنـــــد: ⇦ بَـــــلے بِہ سہ³ شَـــــرط : ¹_ تَقـــــوٰا؎ کٰامـِــــل ، ²_ عِشـــــق فـَــــرٰاوٰان ³_ مـُــــداومَـــــت بہ زیــٰـــارت آل یـٰــــس۔۔ ↶(البّتہ آن نـــُــسخہ طـــــولٰانے)↷ . 📚غَـــــم عِشـــــق ،ص ⁹⁰ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۲ #خطبه_قاصعه (اين خطبه را «قاصعه» يعني تحقير كننده ناميدند كه در آن ارزشهاي جاهلي را كوچك
خطبه ۱۹۲ خطبه قاصعه ✅فراز ۳ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💥آزمايشها درمان تكبّر خداوند اگر اراده ميكرد، آدم عليه السّلام را از نوري كه چشمها را خيره كند، و زيباييش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاكيزگياش حس بويايي را تسخير كند ميآفريد، كه اگر چنين ميكرد، گردنها در برابر آدم فروتني ميكردند، و آزمايش فرشتگان براي سجده آدم عليه السّلام آسان بود، امّا خداوند مخلوقات خود را با اموري كه آگاهي ندارند آزمايش ميكند، تا بد و خوب تميز داده شود، و تكبّر و خودپسندي را از آنها بزدايد، و خود بزرگ بيني را از آنان دور كند. پس، از آنچه خداوند نسبت به ابليس انجام داد عبرت گيريد، زيرا اعمال فراوان و كوششهاي مداوم او را با تكبّر از بين برد. او شش هزار سال عبادت كرد كه مشخّص ميباشد از سالهاي دنيا يا آخرت است، امّا با ساعتي تكبّر همه را نابود كرد، چگونه ممكن است پس از ابليس، فرد ديگري همان اشتباه را تكرار كند و سالم بماند نه، هرگز خداوند هيچ گاه انساني را براي عملي وارد بهشت نميكند كه براي همان عمل فرشتهاي را محروم سازد. فرمان خدا در آسمان و زمين يكسان است«»، و بين خدا و خلق، دوستي خاصّي وجود ندارد كه به خاطر آن، حرامي را كه بر جهانيان ابلاغ فرموده حلال بدارد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند شصت و پنجم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
﴿اُستــــٰـادفـــٰــاطمےنیـــٰــا⇠ ﴾: □حــَـــرف زَدن پُشـــــت سَـــــر مــَـــردُم ، ⇇قَلـــــب رٰا تیـــــره مےکـُــــند ، _تُـــــوفیـــــق رٰا أز آدم سَلـــــب مےکـــُــند، ◇ونشـــٰــاط عبـــٰــادت رٰا مےگـــــیرَد.𑁍⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و یکم ✍ بخش اول 🌷از عمه پرسید : بهتره ؟ اونم گ
" "بر اساس قسمت_سی و یکم ✍ بخش دوم 🌷مجبور بودم برم دانشگاه …. در حالیکه هیچی از محیط اطرافم نمی فهمیدم غیر از مشکلی که برای خودم پیش اومده بود. برای حمیرا هم نگران بودم .. و می ترسیدم مثل اون دفعه حالش بدتر شده باشه …..با خودم گفتم دنیای من چرا این طوریه وقتی فکر می کنم دیگه همه چیز روبراهه اتفاقی میفته که باورت نمیشه و درست برعکس وقتی دیگه هیچ امیدی ندارم راهی جلوی پام باز میشه که خیلی بیشتر از حد تصور منو …. 🌷 پس رویا بهش فکر نکن آرزوی تو قبول شدن تو دانشگاه بود که بهش رسیدی پس چیز بیشتری نخواه قرار نیست همه ی خوبی ها ی دنیا مال تو باشه …… هر چی خودمو دلداری می دادم دلم آروم نمی گرفت و بی قرار و گیج تر بودم… و وقتی یادم میومد الان تورج داره چی فکر می کنه داغون می شدم .. وای تورج هم به من علاقه داشت پس چرا من چیزی نفهمیدم اون هیچ وقت حتی اشاره ای نکرد… شاید هم کرده و من متوجه نشدم و تمام محبت هاشو به حساب مهربونی اون گذاشته بودمم و حتما ایرج هم متوجه شده بود آره خودش گفت حسوده و اونشب که با تورج بیرون رفته بودم حسودی کرده بود که اونقدر ناراحت شده بود … 🌷شرایط خیلی بدی برای من پیش اومده بود و نمی دونستم حالا چیکار کنم……… گیج و منگ برگشتم خونه ….. یکراست رفتم تو آشپزخونه عمه اونجا بود … سلام کردم پرسید گرسنه ای ؟ گفتم : نه زیاد عمه باید باهاتون حرف بزنم.. اول بگین حمیرا چطوره گفت : فعلا که دوباره آمپول زده و خوابیده خوب این مسکن ها هم روش اثر می زاره و حالشو بدتر می کنه باید ببرمش پیش یک دکتر دیگه ، این پدر سوخته فقط پول 🌷می گیره ولی کار بخصوصی برای حمیرا نکرد باید وقتی خوب بود کاری می کرد که دوباره به این حال روز نیفته آره می برمش پیش یک دکتر دیگه ………. یک دفعه صدای تورج اومد که گفت : خانم شما کی دکتر میشی که همه ی ما رو معالجه کنی قلبم یک آن از کار افتاد….. 🌷گفتم : سلام اومدی ؟ گفت : اره به خدا با هزار مکافات حالا شما برای چی دکتر می خواستین ؟ عمه تورج رو در آغوش گرفت و گفت حمیرا باز حالش بد شده ….. ناراحت شد و گفت : ای وای چه بد ایرج بهم چیزی نگفت : دیشب باهاش حرف زدم ……. در حالیکه قلبم داشت از کار میفتاد فورا پرسیدم کی باهاش حرف زدی ؟ گفت آخر شب .. برای چی ؟ 🌷من جواب ندادم و سرمو به کار گرم کردم .. تورج شوخی کرد حرف زد ولی اون تورج همیشگی نبود اونم تحت تاثیر قرار گرفته بود و دیگه نمی تونست احساس شو پشت شوخی های با مزه اش پنهون کنه و کاملا معلوم بود که استرس داره خواست بیاد با من حرف بزنه خودم زدم به اون راه و رفتم بالا تو اتاقم و درو بستم …. با خودم گفتم :رویا قایم نشو برو حرف تو بزن وگرنه دیر میشه ……. 🌷خوب چی بگم ؟با کاری که ایرج داره می کنه نمی تونم بگم به خاطر ایرج جواب مثبت دادم اونوقت اگر اون انکار کنه من خیلی سنگ رو یخ میشم وای خیلی بد میشه …. 🌷عمه الان با این حالش اگر از من بپرسه مگه من مسخره ی تو بودم چی بگم … ای وای خدا چیکار کنم خودت یک راهی بزار پیش پام …… ایرج تورو خدا به دادم برس …. چرا این طوری می کنی مگه قول ندادی تنهام نزاری ؟ ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و یکم ✍ بخش دوم 🌷مجبور بودم برم دانشگاه …. در ح
" "بر اساس قسمت_سی و یکم ✍ بخش سوم 🌹سردم شد و خیلی گرسنه بودم باز من بیست و چهار ساعت بود چیزی نخورده بودم …… که مرضیه زد به در و گفت : رویا خانم بیا نهار حاضره منتظر شما هستن ….. نشستم روی تخت در حالیکه احساس درموندگی می کردم که چیکار کنم ، برم حرفمو بزنم یا اینجا بمونم تا ایرج بیاد آخه واقعا نمیشد دیگه با تورج مواجه بشم این بود که گفتم من سیرم می خوام بخوابم … رفتم سر کمدم و یک تکه دیگه از شوکولاتی که ایرج بهم داده بود به زور خوردم که از حال نرم …… و همش به این فکر بودم که چیکار کنم …. 🌹دوباره مرضیه اومد و گفت عمه تون میگه حتما بیا باهات کار دارم ….. با خودم گفتم رویا شجاع باش دیگه کسی پشتت نیست … حالا خودت باید این مشکل رو حل کنی باید امشب به گوش ایرج برسه که من اون طوری که اون فکر می کنه نیستم ….و رفتم پایین … هنوز اونا منتظرم بودن و شروع نکرده بودن ….تورج سرش پایین بود و با قاشق و چنگال بازی می کرد … 🌹عمه گفت : من نمی فهمم شما ها مگه حرفا تونو با هم نزدین که الان با هم این طوری رفتار می کنین ….. با تندی گفتم چه حرفی …عمه ؟ شما در مورد من چی فکر کردین …تورج تو گفتی ؟ گفت نه به خدا ، مامان ؟ چی داری میگی مگه نگفتم نمی دونم چی فکر می کنه ؟ 🌹عمه گفت چه می دونم فکر کردم از رو شرم و حیا که اینو گفتی ؟ خوب پس بشینین حرفا تونو بزنین الان مثل غربیه ها شدین ……. من گفتم حرفی نیست…. من نفهمیدم شما چی دارین میگین ، خیلی منو ببخشید به خدا نمی خواستم این طوری بشه فقط شما حرف منو اشتباه فهمیدین…. تورج واقعا برای من مثل برادر و به این شکل خیلی دوستش دارم ولی غیر از این نیست و نمی تونم به چشم دیگه ای بهش نگاه کنم ….خوب حالام دارم تازه میرم دانشگاه و باید درس بخونم ……. 🌹تورج رنگش شد مثل گچ دیوار عمه حیرون شده بود گفت ولی تو دیشب گفتی ؛؛……وسط حرفش رفتم و گفتم خیلی ببخشید عمه جون معذرت می خوام ولی هر چی فکر کردم دیدم نمیشه واقعا معذرت می خوام تورج تو رو خدا منو ببخش خیلی بد شد ولی نمی تونم …واقعا تو برادر منی …(و اشکم اومد پایین )متاسفم نمی تونم .. 🌹عمه اومد چیزی بگه ولی پشیمون شد و گفت: من میرم شما ها حرفاتونو بزنین …نمی دونم والله چی بگم ….حالا شاید در آینده ببینیم چی میشه …. و رفت تورج گفت: بیا بریم بالا تو اتاق من حرف بزنیم … گفتم باشه بریم …… با اینکه می دونستم تورج خیلی ناراحت میشه باید کار و یک سره می کردم تحمل دوری از ایرج رو نداشتم و دلم نمی خواست از اون دور بشم …. من دیگه اون دختر دست و پا چلفتی یک سال پیش نبودم دیگه زندگی بهم یاد داده بود که اگر به موقع تصمیم نگیرم و حرف نزنم به ضررم تموم میشه … از آشپز خونه که اومدیم بیرون عمه هنوز همون جا بود و فکر می کنم می خواست گوش بده ما چی با هم میگیم ……. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا