هدایت شده از داروخانه معنوی
AUD-20210820-WA0013.mp3
14.27M
#دعای_ندبه
*دعای ندبه*
🎙 با نوای سید مهدی میرداماد
⏰Time=33:31
التماس دعای فرج
@Manavi_2
سلام عزیزانم
کسانیکه تمایل دارند در ختم قرآن هفتگیمون شرکت کنند لطف کنید بعد از اذان ظهر در گروه ختم قرآن اسم و فامیل و جزء درخواستیتون را بنویسید
خواهشا زودتر ننویسید حتما بعد از اذان ظهر بنویسید ان شاءالله بعد از اذان مغرب وارد لیست میشه
داروخانه معنوی
دِگـــر فَـــــرقے نـــَــدْارد↡↡
⇠ جُـــــمعہ و شَنـــــبہ ،
□□فَقـــــط بــَـــرگـــــرد⇢!!!
_گرفتــــٰـاریـــــم مــٰـــا أز دَســـــتِ ایـــــن
╰─┈➤
◇◇ «هِجـــــرانِ طـــــولٰانـــے✤⇉»
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
□اُکتـــــبر مــــٰـاهِ یحیٰے سِنـــــوٰار أســـــت.
⇠²⁹ اُکتـــــبر بِہ دُنیـٰــــا آمـَــــد...
⇠⁷ اُکتـــــبر رٰا رَقـــــم زَد؛
⇠و ¹⁶ اُکتـــــبر بہ شهـٰــــادت رِسیـــــد.
_جهـــٰــان أز ایـــــن پـــَــس ،↡↡
◇◇اُکتـــــبر رٰا بـــٰــا او۔۔۔
❍↲بہ خــٰـــاطر خـــــوٰاهد آوَرد.⇉
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#یحیی_سنوار
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۲ فراز ۱۱ خطبه قاصعه 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۲🎇🎇🎇🎇🎇 فلسفه عبادات اسلامي خداوند بندگانش را، با نماز و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۲ فراز ۱۱ خطبه قاصعه 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۲🎇🎇🎇🎇🎇 فلسفه عبادات اسلامي خداوند بندگانش را، با نماز و
خطبه ۱۹۲
فراز ۱۲
خطبه قاصعه
🎇🎇🎇#خطبه۱۹۲🎇🎇🎇🎇🎇
🔴تعصّب ورزيدن زشت و زيبا
من در اعمال و رفتار جهانيان نظر دوختم، هيچ كس را نيافتم كه بدون علّت در باره چيزي تعصّب ورزد، جز با دليلي كه با آن ناآگاهان را بفريبد، و يا برهاني آورد كه در عقل سفيهان نفوذ كند، جز شما زيرا در باره چيزي تعصّب ميورزيد كه نه علّتي دارد و نه سببي، ولي شيطان به خاطر اصل خلقت خود بر آدم عليه السّلام تعصّب ورزيد، و آفرينش او را مورد سرزنش قرار داد و گفت «مرا از آتش و تو را از گل ساخته اند»، و سرمايه داران فساد زده امّتها، براي داشتن نعمتهاي فراوان تعصّب ورزيدند و گفتند: «ما صاحبان فرزندان و اموال فراوانيم و هرگز عذاب نخواهيم شد»«» پس اگر در تعصّب ورزيدن ناچاريد، براي اخلاق پسنديده، افعال نيكو، و كارهاي خوب تعصّب داشته باشيد، همان افعال و كرداري كه انسانهاي با شخصيّت، و شجاعان خاندان عرب، و سران قبائل در آنها از يكديگر پيشي ميگرفتند، يعني اخلاق پسنديده، بردباري«» به هنگام خشم فراوان، و كردار و رفتار زيبا و درست، و خصلتهاي نيكو پس تعصّب ورزيد در حمايت كردن از پناهندگان، و همسايگان، وفاداري به عهد و پيمان، اطاعت كردن از نيكيها، سرپيچي از تكبّر و خود پسنديها، تلاش در جود و بخشش، خود داري از ستمكاري، بزرگ شمردن خونريزي، انصاف داشتن با مردم، فروخوردن خشم، پرهيز از فساد در زمين، تا رستگار شوید.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و ششم✍ بخش اول 🌹به کمک عمه رفتم پایین با پر ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و ششم✍ بخش اول 🌹به کمک عمه رفتم پایین با پر ر
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_سی و ششم ✍ بخش دوم
🌸ایرج زد زیر خنده اونم یک نگاهی به ایرج کرد و گفت : شوخی کردن ؟
تورج گفت نه چرا شوخی کنم … عمه گفت تورج جان زودتر بخورین جمع کنیم رویا مریضه بره بخوابه …..
شهره به روی خودش نیاورد و از ایرج پرسید : شما مشغول چه کاری هستین ؟ به جای اون تورج گفت : ایشون بیکارن مال بابا رو می خوره راه میره …. و نگاه کرد به ایرج و گفت ناراحت نشو داداش بیکار و بی عار راه میری خوب چی بگیم الکی بگیم مهندسی؟ ….
🌸 ایشون درسشم تموم نکرده ….
شهره با صدای بلند خندید و گفت : شوخی می کنی راننده تون گفت که چیکار می کنین …. تورج تو چشمش ذل زد که پس چرا پرسیدین ؟ همون طور که با عشوه می خندید گفت : هیچی برای اینکه حرفی زده باشیم ……
🌸من از محیط گرم خوشم میاد دوست ندارم آدما با هم سرد رفتار کنن ما تو خونمون سر شام و نهار همش می خندیم ……
تورج پرسید : میشه بگین به چی می خندین حتما دست پخت مامان تون بده یا ته دیگ رو سوزونده شمام خندتون می گیره اگر نه که شام و نهار خنده نداره….
شهره نمی دونست تورج جدی میگه یا شوخی می کنه …. ولی خندید و گفت :
🌸 فکر کنم شما خیلی بامزه و شوخی …… و بعد برگشت به ایرج گفت : شما چرا حرف نمی زنی الهی بمیرم حتما خسته هستین …..
دیگه صبرم تموم شد اون کاملا بطور واضحی نظرش ایرج رو گرفته بود و بطور احمقانه ای خودشو رسوا کرد …..
توی فرصتی که اون محو ایرج بود به عمه اشاره کردم ترتیبشو بده ….
عمه گفت : تورج به اسماعیل بگو خانم رو برسونه …. ما کار داریم بیکار که نیستیم پاشو….
🌸تورج بلند شدو زنگ اسماعیل رو زد ……
شهره گفت نه امکان نداره خودم میرم … با اجازه دست شما درد نکنه خیلی مزاحم شدم … ولی بابام اجازه نمی ده با راننده برم خونه …. تورج پرسید : پدر گرامی به ایرج اعتماد داره ؟ گفت : البته ولی این طوری راضی نیستم بد میشه آخه نمی خوام باعث درد سر بشم …
🌸تورج گفت : نه چه مزاحمتی ایرج بیکاره ….. عمه پرید وسط حرفش و گفت : نه خیر اگر پدرتون به راننده ی ما اعتماد نداره با هر چی می خواین برین به سلامت …. و با تحکم به ما گفت شما ها بشینین من بدرقه شون می کنم بفرمایید ……
شهره با همه ی پررویی متوجه شد که هوا پسه
خدا حافظی کرد باز چند تا ماچ منو کرد و رفت….
🌸با اینکه اونشب ایرج هیچ کاری نکرد که من ناراحت بشم ولی از اون همه نگاهی که شهره به اون می کرد خوشم نیومده بود وقتی رفت … تورج گفت این دیگه کی بود دیوانه اس … چجوری رشته ی به این خوبی قبول شده ….. عمه اونو سپرد دست اسماعیل و برگشت …. همین طور با خودش حرف می زد دختره ی عوضی بی شعور اومدی اینجا که ما تو رو برسونیم اون عمدا این کارو کرده بود ….
🌸یک دفعه من فریاد زدم اون که روزه نبود من اومدم پایین داشت چایی می خورد به من گفت روزه ام ای بابا من چقدر ساده ام …
تورج گفت تازه فهمیدی ؟ باید بریم خود شناسی رو از این دختره یاد بگیریم ….. پر از اعتماد به نفس بود …. به خدا برای دست انداختن خوب بود کلی می خندیدم و حال و هوامون عوض می شد گفتم نه تورو خدا دیگه نه مثل کابوس بود
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2