eitaa logo
داروخانه معنوی
6.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داروخانه معنوی
هدایت شده از داروخانه معنوی
24.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام الله علیه فاطمیه «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز سه شنبه قضای ⇠ بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«سیـــّــد عـَــــبدألکـــَــریم کِشمیـــــر؎𑁍» ؛ ⇇بـــــرٰا؎ نــُـــورٰانیـــــت قَلـــــب، ⇠⇠تَسبیحــــٰـات أربـــــعہ رٰا... ◇◇سے³⁰ مـــَــرتبہ ↲↲ بَعـــــد أز هَـــــرنمــــٰـاز بِگـــــویـــــَد✿⇉ 📚 روح و ریحـــــان ⁹⁰ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۱ در قدرت خداوند 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۱🎇🎇🎇 🍃شگفتي آفرينش پديده ها از نشانه هاي توانايي و عظمت خد
خطبه ۲۱۲ در نكوهش اصحاب 🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍂بسيج مردم براي جنگ با شاميان خدايا! هر كدام از بندگان تو، كه سخن عادلانه دور از ستمكاري، و اصلاح كننده دور از فسادانگيزي ما را نسبت به دين و دنيا شنيد، و پس از شنيدن سر باز زد، و از ياري كردنت باز ايستاد، و در گرامي داشتن دين تو درنگ كرد، ما تو را بر ضد او به گواهي مي طلبيم، اي خدايي كه از بزرگ ترين گواهاني و تمام موجوداتي كه در آسمانها و زمين سكونت دادي همه را بر ضد او به گواهي دعوت مي كنيم با اينكه تو از ياري او بي نيازي، و او را به كيفر گناهانش گرفتار خواهي كرد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«لا تَيـــــأَس و أَنـــــتَ تَعـــــلَم أنَّ الله دومـــــاً يَخـــــلق نـــــوراً جَديـــــداً بَعـــــد كلِّ ظَلام» ﴿نــٰـــااُميـــــد نَـــشـــــو𑁍↷﴾... ⇠وَقـــــتے ميـــــدونے، ↲↲خُـــــدا هَميـــــشہ بَعـــــد أز تـــٰــاريكے، ╰─┈➤ « نـــــور جــَـــديـــــد؎ مےســـــٰازه.✿⇢.» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_پنجاه و پنجم ✍ بخش سوم 🌸براش تعریف کردم … گفت : همی
" "بر اساس قسمت_پنجاه و پنجم ✍بخش چهارم 🌼و من توی تخت عمه در حالیکه چند تا پتو روم کشیده بود ولی هنوز می لرزیدم دراز کشیدم … وقتی لرز بدنم بند اومد و تبم رفت بالا خوابم برد ….. ایرج که اومد چنان شلوغ کرد و دستپاچه شد…. که انگار من بیماری لاعلاجی گرفتم و اصرار داشت دکتر بیاد …. عمه گفت : از دکتر ایزدی که بدش میاد اگر می خوای ببریمش پیش یک دکتر دیگه …. گفتم: ایرج جان من خوبم فقط تب دارم به خدا سرما خوردم چیزیم نیست…… قرص خوردم ، یک کم دیگه بهتر میشم … صبر داشته باش …. 🌸اونا بدون من جلسه شونو برگزار کردن و چقدر من خدا رو شکر کردم که تو اون جلسه نیستم ….. و بیهوش خوابیدم و هیچی نفهمیدم وقتی ایرج منو صدا کرد عرق کرده بودم و حالم بهتر بود یک بشقاب سوپ برام آورده بود اونو با میل خوردم و خواستم بریم بالا ایرج خواست منو بغل کنه …گفتم تو رو خدا ایرج جان نمی خوام مگه پام شکسته سرما خوردم این طوری می کنی پر رو میشم اگر پر رو نشم پر توقع که میشم …… گفت مثلا چجوری پر توقع میشی دلم می خواد بدونم ؟ گفتم هر روز سر پله ها می شینم تا تو منو بغل کنی ببری بالا ….. 🌼داشتیم می خندیدم که تورج اومد …و گفت : چطوری شنیدم سرما خوردی ؟ بهت بگم زن داداش زود خوب شو فردا میریم خواستگاری ….. گفتم واقعا ؟ بلند خندید و گفت : واقعا …..تو باید باشی لطفا خوب شو ….. گفتم باشه چشم خوب میشم …. سه تایی از پله ها رفتیم بالا … عمه هی به ایرج سفارش می کرد که مراقب من باشه …. از ایرج پرسیدم خوب نتیجه چی شد ؟ گفت : هیچی ، بابا که میگه اگر کردین روی من حساب نکنین مامانم که معلومه……. 🌸تورج گفت :مامان که خودش خوب میشه وقتی ببینه مینا چقدر خوبه عقیده اش عوض میشه من مطمئنم….. بابام برام مهم نیست می خواد بیاد می خواد نیاد …. گفتم عمه چی میگه ایرج؟ گفت : بنده خدا چی داره بگه تورج بچه اش میگه باشه ولی ازم نخواه که دوستش داشته باشم …این کارم می کنم تا بفهمی اشتباه کردی ؟ 🌼گفتم تورج تهدید کردی که میری بر نمی گردی ؟ گفت : آره باورت نمیشه هر دو استقبال کردن و گفتن برو و بر نگرد … بهتر از اینه که مینا رو بگیری …… و به این ترتیب ما فردا بعد از ظهر حاضر می شدیم که برای خواستگاری بریم خونه ی مینا ….. در حالیکه من هنوز حالم خوب نشده بود …. عمو زودتر از همه حاضر شد تا بره پیش دوستاش… موقع رفتن ایرج بهش گفت : بابا توام بیا به خاطر تورج بریم …. 🌸گفت:من اصلا دخالتی نمی کنم اختیار خودمو که دارم دوست ندارم ، تو به جای من برو هر کاری کردی منم قبول دارم …… عمه هم با خلق تنگ و اوقاتی تلخ راه افتاد که بریم …. 🌼تورج تو ماشین بهش گفت مامان جون اگر دوست نداری می خوای برگردیم این طوری نکن قربونت برم من نمی خوام شما ناراحت بشین فکر می کنی من عقل ندارم خوب لابد یک چیزی می فهمم که دارم این کارو می کنم تو رو خدا آبرومو نبر دل اون دختر و نشکن خواهش می کنم … ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2