طــُـــور؎ حَـــــرم سـٰــــازیـــــم
⇇ بـــــر رو؎ مـــــزٰارت
أنگـــــشت حِیـــــرت،
بــَـــردهـــٰــان گـــــیرند أعـــــداء⇉
❍↲صـــــدها ¹⁰⁰نفـــــر اُستـــٰــاد،
⇠مـــــأمـــــور ضَـــــریحنـــــد ...
أصـــــلاً حرمســــٰـاز؎ بُـــــود
╰─┈➤
◇◇دَر خـــــون مــٰـــاهـــٰــا ⤹⤹
#یا_کریم_اهلبیت
#دوشنبه_های_حسنی
#دوشنبه_های_حسنی_حسینی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز دوشنبه
قضای ⇠ #نماز_عصر
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
داروخانه معنوی
تــُـــو کَریم أهـــــلبیتے ،⇩⇩⇩
⇦ مَـــــن تُهے دَســـــت و فَقیـــــر
⇦ا؎ عصـــٰــا؎ دَســـــت مـٰــــادر ،
⇦⇦دَســـــت مــٰـــا رٰا هَـــــم بِگـــــیر...
#دوشنبه_های_حسنی
#امام_حسن
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۷ گله از قريش 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۷🎇🎇🎇 🍂شكوه از قريش خدايا من بر ضد قريش، و يارانشان از تو كمك مي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۷ گله از قريش 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۷🎇🎇🎇 🍂شكوه از قريش خدايا من بر ضد قريش، و يارانشان از تو كمك مي
خطبه ۲۱۸
كساني براي جنگ با حضرت به بصره رفتند
🎇🎇🎇#خطبه۲۱۸🎇🎇🎇
🔻افشاي خيانت ناكثان
بر كار گذاران و خزانه داران بيت المال مسلمانان كه در فرمان من بودند، و بر مردم شهري كه تمامي آنها بر اطاعت من، و وفاداري در بيعت با من وحدت داشتند، هجوم آوردند، آنان را از هم پراكندند، و به زبان من در ميانشان اختلاف افكندند، و بر شيعيان من تاختند، گروهي را با نيرنگ كشتند، و گروهي دست بر شمشير فشرده با دشمن جنگيدند تا صادقانه خدا را ملاقات كردند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_پنجاه و نهم ✍ بخش سوم 🌸گفتم وای عمو جون چشم راست م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_پنجاه و نهم ✍ بخش سوم 🌸گفتم وای عمو جون چشم راست م
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_پنجاه و نهم ✍ بخش چهارم
🌸موقع رفتن داشتیم از هم خدا حافظی می کردیم که عمه گفت: تو مگه نمیای بریم خونه ما؟ مینا با تعجب گفت: نه من کلاس دارم. عمه گفت امروز ولش کن… الان موقع کلاس نیست… امشب رویا و دخترا رو می بریم خونه توام بیا اصلا زنگ می زنیم سوری و آقای حیدری هم بیان… مینا بدون چون و چرا قبول کردو با ما اومد.
🌸تو فرصتی که من بیمارستان بودم ایرج و عمه خیلی از وسایلی که باید دوتا می شد و تهیه کردن جز تخت. برای همین اون دوتا نازنینم رو کنار هم توی یک تخت می خوابوندم. ولی یک گهواره هم برای پایین گرفته بودیم که وقتی اونا رو میاریم پایین جا داشته باشن. من و مینا بالای سرشون بودیم اونا خیلی شکل هم بودن ولی جفت نبودن و کاملا با هم فرق داشتن.
🌸سوری جون و آقای حیدری هم اومدن. چون متوجه شده بودن که رفتار عمه و علیرضاخان با اونا کاملا فرق کرده همه دور هم بودیم. بالاخره خودم از عمو پرسیدم حالا که دور هم هستیم اسم دخترا با شما. بفرمایید امشب اسم اونا رو تعین کنید… عمه جون شما هم نظر بدین… علیرضا خان بادی به غبغب انداخت و گفت: آره اسم بچه رو پدر بزرگ تعیین می کنه. من خودم می خوام بگم اسم بچه ها چی باشه… کمی دست دست کرد و سینه ای صاف کرد و چایی شو سر کشید. عمه تحملش تموم شد و گفت: ای بابا بگو ببینیم چی می خوای بگی…
🌸عمو خندید و گفت: میخوام اسم نوه هام رو بزارم ترانه و تبسم… همه دست زدن ولی من در حالیکه چشمم پر از اشک بود رفتم و برای اولین بار دست انداختم دور گردنش و بوسیدمش.
و اسم دخترای من معلوم شد… عمه گفت: ایرج اون دخترِ بورتو بیار بده به من ببینم… خوب معلومه دیگه بوره ترانه است… بعد اونو در آغوش گرفت و سرش رو کنار گوش اون برد و نامش رو صدا کرد… “بسم الله الرحمان الرحیم… به نام خانم فاطمه ی زهرا اسمش فاطمه و ما ترانه صداش می کنیم” و در گوشش اذان گفت و برای تبسم هم زهرا رو اذان گفت…
🌸اونشب به اصرار ما مینا پیش من موند. وقتی رفتم جابجاش کنم تا بخوابه دستمو گرفت و گفت: وقتی می خوای بری دانشگاه بچه ها چی میشن؟ گفتم الان که خودم هستم ولی عمه هست، مرضیه هست، شاید براشون پرستار بگیرم. چطور مگه؟ گفت: من بیام از بچه ها مراقبت کنم؟ گفتم نه به خدا امکان نداره تو باید امسال قبول بشی. بعدم مگه نگفتی می خوای بری سرکار؟ گفت: منم همین رو میگم تو منو برای پرستاری بچه ها استخدام کن… نه. صبر کن بهم پول بده ولی به شرط اینکه به کسی نگی… بین من و تو باشه. هم بچه ها رو دست غریبه نمی دیم هم من کار دارم. چی میگی تو رو خدا اگر نمی خوای از من رو در واسی نکن…
🌸گفتم نمی دونم والله من که از خدا می خوام ولی باید به عمه و ایرج هم بگم. باشه عزیزم… تو حالا بخواب… ولی تو راهت دوره سختت نمیشه؟ گفت: نه تو کار نداشته باش من تا تو از دانشگاه بیای اینجا میمونم. صبح هم خودم رو می رسونم… تو فقط روش فکر کن.
🌸وقتی با عمه و ایرج مشورت کردم. عمه یک فکری کرد و گفت: می دونم چرا این کارو می کنه بزار بیاد. عیب نداره اقلا مطمئن هستیم بچه ها دست غریبه نیستن خاطرمون جمعِ. من خودمم هستم راست میگه این طوری بهتره با هم نگرشون می داریم. تو هم که یکی دوماه دیگه تعطیل میشی.
🌸من خودمم از این موضوع خوشحال بودم و قرارم رو با مینا گذاشتم…
صبح که مینا رفت دخترا هنوز خواب بودن. من رفتم تا کتابام رو بیارم که همین طور که کنار بچه ها هستم به درسم هم برسم… ایرج اومد و گفت عزیز دلم من دارم میرم زود بر می گردم. کار نداری؟ گفتم ایرج جان من از شنبه میرم دانشگاه تو اینو بدون… اومد تو اتاق و گفت زود نیست؟ گفتم چرا… ولی خیلی عقبم. برم ببینم چه خبره؟ نگاهی به اطراف انداخت و اخماشو کرد تو هم و گفت: تو نمی خوای این تابلو رو از دیوار بر داری؟ گفتم اینو تورج کشیده من خیلی دوستش دارم منو یاد روز اولم میندازه که اومدم اینجا. با غیض گفت:
🌸 برش دار بزارش یک جای دیگه… گفتم ولی اگر تورج بیاد ببینه نیست ناراحت میشه. گفت: تو ناراحت میشی یا تورج؟ اونوقت من این وسط……. همین امروز ورش دار …. و بدون خداحافظی رفت…
من سست شدم دلم نمی خواست این حرف رو به من بزنه و این بدترین توهینی بود که تا اون موقع به من کرده بود و من دیگه نمی دونستم باید چیکار کنم…
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_پنجاه و نهم ✍ بخش چهارم 🌸موقع رفتن داشتیم از هم خد
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصتم✍ بخش اول
🌸مدتی همون جا وایستادم …اصلا انتظار چنین حرکتی رو از اون تو اون موقیعت نداشتم ….. عصبانی بودم ….
دلهره داشتم که شاید اون بازم قهر کرده باشه و حالا مونده بودم که در مقابل حرف بدی که به من زده چیکار کنم ….
خودمو دلداری می دادم و مرتب می گفتم نه رویا ببین چقدر خوشبختی نکن تابلو رو بردار و دیگه تمومش کن … ولی می دونستم که این مسئله با برداشتن تابلو تموم نمیشه …….
این بود که لج کردم و تابلو رو بر نداشتم …..و رفتم تا به بچه ها برسم ….
اینکه من فکر می کردم کارِ اونا تموم میشه و من می تونم درس بخونم یک اشتباه بود چون وقتی اینو شیر دادم باید اون یکی رو شیر می دادم بعد عوضشون کردم پای یکی سوخته بود اون یکی باد گلو داشت…و خلاصه دیگه ظهر بود … و دوباره گرسنه شده بودن و من شیر نداشتم …
🌸عمه هم بود ولی خوب من نمی تونستم بی خیال بشم و برم سر درسم ….
ترانه گریه می کرد و تبسم با ولع دستشو می خورد…
عمه مرتب چیزایی که شیر رو زیاد می کرد میاورد و من با بی میلی می خوردم ، ولی دوتا بچه رو شیر دادن برام خیلی سخت بود …. عاقبت عمه کمی قند داغ درست کرد و تو شیشه هاشون ریخت و آورد دادیم خوردن و خوابیدن نگاه کردم ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته بود…. و من از بس در گیر اون دو تا بچه بودم که متوجه نشدم روز داره تموم میشه ……
🌸اون روز پنجشنبه بود و کارخونه زود تعطیل می شد ولی ایرج هنوز نیومده بود و من حدس زدم که حتما بازم قهر کرده ….
خوب تو اون موقعیت دیگه حوصله نداشتم که با ایرج مشکلی پیدا کنم برای همین رفتم و تابلورو گذاشتم پشت کمد …..
که دیدم صدای در اومد ….
داشتم از در اتاق میومدم بیرون که ایرج از پله ها اومد بالا گفتم سلام خسته نباشین ….
سلام سردی کرد و از کنار من گذشت و رفت …. ولی تا به بچه ها رسید با خوشحالی و صدای بلند گفت : عزیزای بابا خوبین ….خودمو رسوندم بهش و گفتم یواش ایرج جان تازه خوابیدن ….
🌸گفت : آخ ببخشید؛؛ چقدر اینا می خوابن …گفتم نه والله از صبح تا حالا ده دقیقه نخوابیدن ….
دیدم جواب نداد و لباس عوض کرد که بره پایین ….
بهش گفتم ببین ایرج به خدا این بار مثل هر دفعه نیست اگر قهر کنی قسم خوردم دیگه باهات آشتی نمی کنم هر چی تو دلت هست همین جا بگو ، از این در بری بیرون تمومه …. حالا اگر می خوای بری برو ….
گفت : آخه چی بگم ؟ دلم از دستت پره توام که زیر بار نمیری ….
گفتم نه بگو خواهش می کنم اگر اشتباه کردم قبول می کنم ….
🌸گفت : اون تابلو رو باید مدتها پیش بر می داشتی فکر می کنی من نمی دونم چرا میری اون اتاق درس می خونی ؟ …
گفتم ایرج جان بسه …. همون قهر باشیم بهتره برو بیرون…. لطفا با من قهر باش … برو …. صداشو بلند کرد که چرا نمی فهمی ؟ من دارم برای خودت میگم هر کس باشه همین فکر رو می کنه تو باید به من احترام می گذاشتی و اونو بر می داشتی …
🌸مینا که میره تو اون اتاق می خوابه با خودش نمیگه این تابلویی که تورج برای رویا کشیده هنوز اینجا چیکار می کنه ؟ بعد اونو می بری اونجا و اصلا عین خیالت هم نیست ….گفتم آره راست گفتی من عین خیالم نیست چون واقعا نیست من به این چیزا فکر نمی کنم و از تو انتظار داشتم اگر ناراحت بودی خودت بر می داشتی و به منم منطقی می گفتی بردار این همه گوشه و کنایه برای چیه قهر و بد رفتاری نداره که …. خوب آدم عاقل من قبول می کردم چرا به من تهمت می زنی ؟ دستشو کوبید بهم و حالت عصبی بدی به خودش گرفت که منو یاد علیرضا خان انداخت ترسیدم که رومون بهم باز بشه و سرنوشتم بشه مثل عمه … و گفت :
🌸چه تهمتی زدم؟ خودت صبح نگفتی اگر بر داری تورج ناراحت میشه ؟ نگفتی ؟ خوب چرا فکر نکردی اگر بر نداری من ناراحت میشم ….
بیشتر ترسیدم کار به جای بدی بکشه.
گفتم : ایرج تو در مورد من اشتباه می کنی من تو رو دوست دارم خودتم اینو می دونی باید اونقدر زن بد و پستی باشم که با وجود تو بخوام همچین کارایی رو بکنم که تو به من نسبت میدی منظور من این بود که همه چیز طبیعی باشه بهتره ….یا منو قبول داری؛؛ که خوب داری؛؛ پس این حرفا چیه ؟ اگر بهم اعتماد نداری یک حرف دیگه اس باید یک فکری بکنیم ……
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
آیت الله خـویـی قدس سره:
اهدای ثواب نمـازشب به حضرت ام البنین
سلام الله علیها، جهت بـرآورده شـدن
"حــاجــات سـخـت"مفیـد و مجـرب است."
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصتم✍ بخش اول 🌸مدتی همون جا وایستادم …اصلا انتظار
سلام عزیزانم قسمت دوم رمان ویرایش شد
اشتباه فرستاده بودم
🍁دستانم لایق
💫شکوفه های اجابت نیستند
🍁اما از آنجایی که
💫پروردگارم را
🍁رحمان و رحیم
💫میشناسم بهترینها را
🍁در این شب پاییزی
💫برایتان طلب میکنم
#شب_بخیر 💫🍁
🌙#شبتون_مهدوی✨
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
امروز سه شنبه۱۴۰۳/۹/۲۷
⇠هــَـــمہ جـــٰــا بـــِــروم↡↡
⇠⇠بہ بهــــٰـانہ تـــُᰔــو
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#سه_شنبه_های_امام_زمانی
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
✴️ سه شنبه 👈27 آذر/ قوس 1403
👈15جمادی الثانی 1446
👈17 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌺 ولادت امام سجاد علیه السلام (به روایتی)
🔥هلاکت ولید بن عبدالملک " 96 هجری قمری" آن ملعون امام سجاد علیه السلام را به شهادت رساند.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز سه شنبه برای امور زیر مناسب است.
✅مسافرت.
✅داد و ستد و تجارت.
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅شکار و صید و ماهیگیری.
✅دیدار با اشراف و بزرگان و علما.
✅و آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله و... خوب است.
🚖سفر : مسافرت خوب است.
👶مناسب زایمان نیست.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج سرطان است و برای امور زیر خوب است:
✳️امور کشاورزی و کاشت.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️درختکاری.
✳️خرید و فروش.
✳️و معامله املاک نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است.
🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید.
@taghvimehamsaran
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری ،سلامت آفرین است.
✂️ ناخن گرفتن.
سه شنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است.
و علامات و بالنجم و هم یهتدون...
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به
حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و امام_باقر_علیه_السلام و امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🎁 بسته معنوی روز سه شنبه 🌺
💙جهت دستیابی به مطالب ، روی عبارات آبی رنگ زیر ضربه بزنید 👇🏻
💥⃢1🌸دعای روز سه شنبه همراه با معنی
🎙صوت دعای روز سه شنبه
💥⃢2🌺 زیارت روز سه شنبه
🎙صوت زیارت روز سه شنبه
💥⃢3🌸صلوات خاصه امام سجادﷺ و امام باقرﷺ و امام صادقﷺ
💥⃢4🌺صوتی زیارت امام سجادﷺ و زیارت امام باقرﷺ و زیارت امام صادقﷺ(ائمه بقیع)
💥⃢5🌺تعویذ روز سه شنبه
💥⃢6🌺ختمهای روز سه شنبه
💥⃢7🌺اعمال ماه جمادی الثانی
#سه_شنبه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
☀️ #حــدیث_روز
🔖 پیامبر اکرم صلوات الله علیه:
چه بسیار شهوتی که ساعتی بیش نپاید، اما اندوهی طولانی در پی آرد.
📚بحارالانوار
یـا ارحـم الـراحمیــن.
سه شنبـه... صدمرتبه...
#ذکر_روز "سه شنبه"﷽"
"100مرتبه"
✨یا ارحم الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم آقابیا🌙
اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعدازحمد یک بارسوره
تین، توحید، فلق ،ناس
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نیایش_صبحگاهی :
#سه_شنبه27آذرماه1403❤️
💟 خدایا🙏
به من توفیق تلاش در شکست،
صبر در نومیدی،
رفتن بیهمراه،
جهاد بیسلاح،
کار بیپاداش، فداکاری در سکوت ...
دین بیدنیا،
مذهب بیعوام، عظمت بینام،
خدمت بینان، ایمان بیریا،
خوبی بینمود، مناعت بیغرور،
عشق بیهوس،
تنهایی در انبوه جمعیت،
و دوست داشتن، بیآنکه دوست بدارند،
روزی کن ...!
🕴#دکتر_شریعتی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2