نماهنگ کجایی.mp3
3.59M
🎧 پٰاییز و یَلداش اومَد و نَبود؎
زِمستون همرٰاهش اومَد و نَبود؎
🎤 کربلٰایے حُسین سُتوده
#یلدای_مهدوی
#شب_یلدا
#یلدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
بسته معنوی غروب جمعه
🌹جهت دستیابی به مطالب ، روی عبارات آبی رنگ زیر ضربه بزنید 👇🏻
💥⃢1🌺خواندن صد مرتبه سوره قدر در عصر جمعه
💥⃢2🌺متن صلوات ضراب اصفهانی
💥⃢3🌺صوت صلوات ضراب اصفهانی
💥⃢4🌺دعای سمات
#غروب_جمعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
﴿شَـــــب یـــــلدٰا𔘓﴾↡↡
⇇ چہ شَـــــبے۔۔۔
□پـــُــر نَقـــــش أســـــت و نگــٰـــار،
شَـــــبِ ⇠سیـــــب أســـــت و أنــٰـــار۔۔۔
هَـــــمہ أش⇠ خــٰـــاطـــــره و مهمــــٰـانے۔۔۔
شَـــــبِ ⇠حــٰـــافـــــظ خـــــوٰانے۔۔۔
شَـــــبِ یـَــــلدٰا یـــَــعنے:
شَـــــبِ بــَـــرفے کِہ
↶زَنـــــد طَعـــــنہ بہ مَـــــستے بهـــٰــار↷
_هَـــــرچہ گُفتـــــم بہ کـــــنٰار
◇◇فـُــــرصّت خـــــوٰانـــــدن ،
╰─┈➤
﴿ شِعـــــرفَـــــرجَـــــش بیشـــــتَر أســـــت𑁍﴾
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#یلدا
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و یکم ✍ بخش سوم 🌸قبل از شام مینا گفت من دیگه با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و یکم ✍ بخش سوم 🌸قبل از شام مینا گفت من دیگه با
#رمان
"#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و یکم ✍ بخش چهارم
🌼بچه ها رو خوابوندم ولی هر کاری می کردم نشونه ی این بود که عصبانیم با غیض راه می رفتم و دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم و آخر سر منفجر شدم و اون می دونست که وقتی من به اون حال میفتم دیگه کسی نمی تونه جلوی منو بگیره و داد زدم پس می خواستی بشینم عزا بگیرم اینو می خواستی من آدم نیستم…
🌸بسه دیگه داری منو خفه می کنی ….. ولم کن؛؛ دیگه نمی تونم مثل احمق ها رفتار کنم ، هر کس برای خودش شخصیت داره…….. و بعد دستم گذاشتم روی گوشم و نشستم روی زمین ………
ایرج ترسیده بود اومد منو گرفت نمی خواست صدای ما رو تورج بشنوه اون درست بغل اتاق ما بود ……
🌼منو گرفته و می گفت الهی فدات بشم ببخشید منظوری نداشتم …
عزیزم ببخشید تو رو خدا آروم باش ……
گفتم : ولم کن تو حق نداری با من این طوری رفتار کنی … نمی خوام دیگه …. ولم کن ….
ایرج منو از زمین بلند کرد و من تلاش می کردم که دست به من نزنه….
🌸و همین باعث شد که بچه ها هر دو بیدار بشن و گریه کنن …..اون منو به زور کشوند تا لب تخت و با فشار روی بدنم نشوند روی تخت و در عین عجز و بیچارگی ؛؛هی عذر خواهی می کرد …….با گریه ی بچه ها به خودم اومدم یک کم آروم شدم……… و اون خودش رفت سراغ دخترا و با هزار زحمت هر دو رو بغل کرد و آورد توی تخت خودمون و گذاشت کنار من …و گفت : ببین ..بببین چقدر گناه دارن عصبانی نباش مامان رویا ایرج دوستت داره ….
🌼تو رو خدا مامان عزیزم ؛؛ ببین ما سه تا چقدر دوستت داریم …… رویا جان ؟ رویا ؟ول کن من یک چیزی گفتم دیگه ……. بیا بچه ها رو آروم کنیم ……
من حالا دیگه گریه افتاده بودم ….با همون حال بلند شدم و بچه ها رو بردم سر جاشون و به هردو پستونک دادم تا بخوابن ….. و خودم پشتمو کردم به اونو هر کاری کرد باهاش حرف نزدم چون می دونستم در اون موقعیت ممکن بود حرفی بزنم که پشیمونی بیاره ……..
🌸و متاسفانه من فهمیدم که این چیزی نیست که هرگز از زندگی من بیرون بره و من باید یک فکر درست و حسابی براش بکنم ……..
سال ۱۳۵۷ : بیست و ششم اردیبهشت بود روز تولد ترانه و تبسم اونا الان چهار سال داشتن و خونه ی ما بر و بیای عجیبی بود ….
عمه داشت برای اونا سنگ تموم می گذاشت حدود پنجاه نفر دعوت شده بودند که عده ای هم از فامیل علیرضا خان بودن ………
🌼اون خیلی دلش می خواست که فامیلش هم توی این تولد شرکت کنن و مخالفت عمه و ایرج و تورج فایده نداشت و اون اونقدر گفت تا موافقت عمه رو گرفت …..
🌸ایرج و تورج داشتن اتاق پذیرایی رو تزیین می کردن و مینا هم به عمه کمک می کرد برای تهیه ی شام پسر مینا تازه راه افتاده بود و باید یکی همش مراقبش باشه تا از جایی نیفته همین مسئله ای که ما با دخترا داشتیم پله ها رو از بالا و پایین در گذاشته بودیم ………….
🌼علی هم مثل دخترا عاشق این بود که از پله ها بره بالا و بیاد پایین ….
حالا هر سه تایی توی اتاق علیرضا خان بودن و مشغول بازی …..
راستی یادم رفت بگم مینا و تورج دو ماه بعد از اون خواستگاری ازدواج کردن و طبق خواسته ی تورج عروسی بی سر و صدا و ساده ای داشتن …. و از همون اول توی آپارتمان عباس آباد که خیلی هم بزرگ نبود زندگی مشترکشون رو شروع کردن ….
🌸ظاهرا خیلی خوب و خوش بودن ولی مینا همون تردید رو هنوز نسبت به تورج احساس می کرد …. و هر وقت حرف میشد به من می گفت : باور کن رویا هنوز نمی دونم واقعا چه احساسی نسبت به من داره ………….
وقتی خدا به اونا یک پسر داد تورج عرش آسمون رو سیر کرد…….. و حالا با اینکه علی فقط یک سال داشت مینا دوماهه بار دار بود …. تورج شوخی می کرد و می گفت من تو رو گرفتم که برام بخونی؛؛؛؛حالا تو اومدی هی بچه میاری …..
🌸البته ما که می خندیدیم ولی مینا تازگی نسبت به بعضی شوخی های اون حساس شده بود…….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان "#رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و یکم ✍ بخش چهارم 🌼بچه ها رو خوابوندم ولی هر کا
#رمان #رویای_من
قسمت_شصت و یکم ✍ بخش پنجم
🌸هم اون و هم من امسال فارق التحصیل می شدیم …
من هر چی می تونستم واحد بر می داشتم و خیلی جلوتر از همکلاسی هام درسم رو به اتمام بود در حالیکه با وجود مخالفت ها و قهرهای طولانی ایرج دو سال بود زیر نظر دکتر صالح توی بیمارستان کار می کردم …
دکتر ، متخصص قلب و عروق بود و امریکا تحصیل کرده بود ولی حالا پیر شده بود و شدیدا کار هاشو به گردن من می انداخت و دیگه طوری بود که منو انترن نمی دونستن و فکر می کردن منم مثل دکتر تخصص دارم …
حتی خود دکتر هم گاهی فراموش می کرد و از من انتظار هایی داشت که من قادر نبودم انجام بدم …..
منو ایرج بعد از دوماه تازه آشتی کرده بودیم من دیگه با این مسئله کنار میومدم چون قهر اون باعث می شد که حرف بدی به من نزنه که فراموش کردنش برام سختر بشه ……مثلا برای همین دکتر صالح ، وقتی قرار شد من برم بیمارستان کار کنم ….یک روز اومدم خونه و دیدم خیلی خوشحاله منو بغل کرد و بوسید و گفت که دلم برات تنگ شده بود …
🌸من گفتم : ایرج جان من از فردا قراره برم بیمارستان و مشغول بشم ….
اخمهاش رفت تو هم و پرسید : همون دکتر صالح که بهت نظر داره ؟ گفتم : ایرج جان ؟ خواهش می کنم می دونی دکتر صالح کیه ؟ اون الان شصت و هفت سالشه دو تا پسر داره و دوتا دختر همسرش آلمانیه و سه تا هم نوه داره که همه بزرگن چرا باید به من نظر داشته باشه؟ ….
داد زد پس چرا به تو گیر داده یکی دیگه رو پیدا کنه,, تو مگه شوهر و بچه نداری ؟
گفتم : ایرج برو بازم قهر کن چون من میرم و نه تو و نه کس دیگه ای نمی تونه جلوی منو بگیره …
🌸عصبانی شد و دستشو کوبید بهم و گفت : تو برو ببین چی می بینی ؟ و درو کوبید بهم و رفت از خونه بیرون …
من خیلی دوستش داشتم عاشق اون بودم و از این کاری که کردم پشیمون شدم نمی خواستم زندگیم جبهه ی جنگ بشه دویدم دنبالش……… می ترسیدم توی عصبانیت رانندگی کنه و یک بلایی سرش بیاره … تا اون داشت ماشین رو از پارگنیگ میاورد بیرون ,,خودمو رسوندم جلوی ماشین… نگه داشت و من سوار شدم …عمه متوجه شده بود و اومد دنبال ما بهش گفتم نگران نباشین…بچه ها دست شما سپرده الان بر می گردیم ….. و اون راه افتاد …..
🌸گفتم : تو موفق شدی من نمیرم نه برای اینکه تهدیدم کردی چون می دونم تو منو دوست داری و اذیتم نمی کنی ولی ایرج جان تا کی می خوای جلوی منو بگیری فدات بشم قربونت برم نکن عزیز دلم من تو و بچه هام رو دوست دارم بهت قول میدم قسم می خودم به جون تو به جون ترانه و تبسم هرگز جز به تو به کس دیگه ای فکر نکنم … من اینقدر دوستت دارم که اگر بگی همین جا درس رو هم؛؛ ول کن ول می کنم میرم تو آشپز خونه و همون جا اونقدر غذا می پزم تا بمیرم این طوری راضی میشی ؟ ولی اگر قراره پزشک بشم باید کار یاد بگیرم؛؛ الان دیگه همه توی بیمارستان هستن تنها دیگه من نیستم که ، حالا من شانس آوردم دکتر صالح منو برای دستیاریش انتخاب کرده……. ولی چشم اگر تو بگی نرو نمیرم …..
🌸اینو که گفتم آروم شد و گفت: من که نمیگم نرو می دونم که باید بری آخه من کی جلوی موفقیت تو رو گرفتم این من نیستم که به تو کمک می کنم ؟ من که هر روز مواظب بچه ها هستم تا تو درس بخونی؛؛ اینا رو نمی ببینی ؟….
.گفتم : چرا نمی ببینم این اصلا تو بودی که مشوق من شدی حالام تو حق داری؛؛شاید نگران منی ؛؛ خودت پرس و جو کن اگر صلاح دونستی بزار برم اگر نه باشه هر چی خدا بخواد …….
🌸اون آروم شد و نتیجه اش این شد که من هم رفتم بیمارستان و هم کلاس رانندگی اوایل خودش بهم یاد می داد ولی ده جلسه ای هم آموزش دیدم و بالاخره گواهی نامه گرفتم …. ولی باز با مشکل وسواس اون روبرو شدم که می ترسید من پشت فرمون بشینم و بازم نمی گذاشت تنها جایی برم …..و من داشتم مثل یک بچه که همش باید گولش بزنم باهاش رفتار می کردم …کاری که تو ذات من نبود؛؛ یعنی دورغ شده بود اسباب راه اندازی کار من با ایرج ؛؛؛؛؛ بهش دورغ می گفتم حق با توست و چون اینو خودم می دونستم از خودم بدم میومد دلم می خواست با اون عین صداقت زندگی کنم ولی خودش باعث شده بود که یک چهارم زندگی من به گول زدن اون بگذره تا من بتونم درس بخونم و بچه ها تو محیط آرومتری زندگی کنن ……..
🌸با همه ی این تلاشی که من می کردم, وقتی یک روز جلوی پنجره به بیرون خیره شده بودم تبسم اومد تو بغلم و دست کوچولوشو گذاشت روی صورت من و گفت : چی شده مامان بازم ایرج باهات قهر کرده ؟ یک لحظه مونده بودم که اون از کجا این حرف رو زده گفتم : منظورت بابا ایرج دیگه ؟ گفت : دوست ندارم با تو قهر می کنه …..
و من فهمیدم که با همه ی سعی من این بچه ها همه چیز رو متوجه میشن ….
مخصوصا تبسم که شیطونی نمی کرد و همیشه حواسش به همه چیز بود …..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
🌸 از یکی از شاگردان آیت الله کشمیری پرسیدم:
چکار کنم تا ملائک مرا برای نماز شب بیدار کنند؟!
🌸فرمودند: غذای فرشتگان تسبیح است.. قبل از خواب با آنها صحبت کن و تسبیحات اربعه بخوان و به آنها هدیه کن...
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️✨خـــــدایـــــــا🤲
🤍✨شب یلدای هجران را به یُمن ظهور
♥️✨ماهِ کاملش کوتاه کن که شب پرستان،
🤍✨هم چنان چشم بر صبح صادقش بستهاند و
♥️✨مؤمنان،طلوع خورشیدجمالش رانزدیک میدانند
♥️✨بــــــارالــــهــــا🤲
🤍✨کاش فال شب یلدای همه این بشود
♥️✨یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
♥️✨الــــــهــــی🤲
🤍✨در این آخرین شب فصل پاییز
♥️✨گناهان مارا مثل برگ های رقصان پاییز
🤍✨بریزان و همه مارا مورد لطف و رحمت
♥️✨خود قرار ده🤲
♥️✨آمــــیـــن یـــــا رَبَّ🤲
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
امروز شنبه1دی ماه1403❤️
دِلےکہ نیســـــت دَر او↡↡
⇇مِهـــــرفـــــاطمہۜ سَنـــــگ أســـــت
چـــــرٰا کہ نـــــور وِ؎ ونـــــور حـــــقّ
╰─┈➤
⇠ همــٰـــاهَنـــــگ أســـــت✿⇢
#روز_مادر
#میلاد_حضرت_زهرا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
✴️ شنبه 👈1 دی / جدی 1403
👈19 جمادی الثانی 1446
👈21 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅عقد و خواستگاری و ازدواج.
✅تعلیم و تعلم و امور آموزشی.
✅خرید وسیله سواری.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅استحمام.
✅دیدار بزرگان.
✅و نوشتن کتاب و مقاله خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت حاجت روایی در پی دارد.
👶زایمان خوب و نوزاد مبارک و از او خیر انتظار می رود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید منزل و باغ و زمین کشاورزی.
✳️انواع معاملات کلان و خرد.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️و امور تعلیمی و کشاورزی نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری،باعث رفع درد بدن است.
💑حکم مباشرت امشب : منع یا توصیه ای نشده است.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 20 سوره مبارکه "طه " صلی الله علیه و آله است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. ان شاءالله. و از این قبیل امور قیاس شود.
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
@taghvimehamsaran
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🎁 بسته معنوی روز شنبه 🌺
💙جهت دستیابی به مطالب ، روی عبارات آبی رنگ زیر ضربه بزنید 👇🏻
💥⃢1🌸دعای روز شنبه
🎙صوت دعای روز شنبه
💥⃢2🌺 زیارت روز شنبه
🎙صوت زیارت روز شنبه
💥⃢3🌸صلوات خاصه حضرت محمدﷺ
💥⃢4🌺تعویذ روز شنبه
💥⃢5🌺ختمهای روز شنبه
💥⃢6🌺دعای عهد
💥7⃢ 🌺دعای فرج
💥⃢8🌺زیارت ال یاسین
💥⃢9🌺اعمال ماه جمادی الثانی
#شنبه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#حدیث_روز
حضرت رسول اكرمﷺ وآله فرمودند:
✍ترک غيبت از ده هزار ركعت نماز مستحبى پيش خدا محبوبتر است.
📚 بحار الانوار 75: 261 ح 66
❣ #ذكر_روز_شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[4رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نیایش_صبحگاهی
#شنبه1دیماه1403
مهربانا !
خیلی چیزارو نمیبینم ، یا قوه ادراک من متوجه نیست ،
فهمی به من عطا کن تا زمان را از دست ندهم...
چون میدانم این جهان بازتاب درون منست ، چه مسائل مالی و چه فرصت ها و چه عشق و محبت ...
پس باید خودم را کشف کنم ، پس ای خدای قدرتمند ، به آگاهی ام برکت ده تا با دنیای درونی خودم ارتباط بگیرم....
یاری کن فرصت هارو ببینم ، تا "ای کاش" تکیه کلام دوران سالخوردگی ام نباشد...
خدایا شکرت...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2