فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند
🌺"تیر" پس از رها شدن از کمان!
❤️"حرف" پس از گفتن!
🌺"موقعیت" پس از پایان یافتن!
❤️و "زمان" پس از گذشتن!
🌺پس مواظب تیری که میاندازیم ،
حرفی که میزنیم ،
موقعیتی که در اختیارمان است
و زمانی که داریم باشیم ...
❤️آگاهانه زندگی کنیم ،
متفکرانه حرف بزنیم
و قدر لحظهها را بدانیم ....
🔴اینکه در سخت ترین تحریمها اقتصاد؛
✅ کشورت را ۳درصد رشد داده،
✅ نفت بیشتری فروخته،
✅ کریدورهای ترانزیتی را فعال کرده،
✅ ۲.۶میلیارد دلار بدهی خارجی
✅ و ماهی ۱۰/۰۰۰ میلیارد تومان
✅ بدهی دولت فشل سابق را
✅ تسویه کرده باشی
✅ و.....
و همچنان مردم از تو مطالبه گر باشند یعنی مسیرت درست است و تو با بقیه فرق داری!
✍عبدالرحیم انصاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊«تنها»«ماهی» که
💕«شهادت» ندارد، «شعبان» است
🎊و«تنها»«ماهی» که
💕«تولّد» ندارد«محرّم» است
🎊این یعنی«حسین»(ع)
💕محور«شادی و غم» است
🎊السلام علیک یااباعبدالله الحسین
💕ولادت با سعادت امام حسین (ع)
🎊پیشاپیش مبــــارک بــــاد🌸
میخوایم گروه رو چراغونی کنیم
جشن بزرگ درراه است
حلول ماه شعبان واعیادشعبانیه
💡💡◎◎◎ 💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
چراغونی اول به خاطر تولد امام حسین وابوالفضل(ع) 🌹🌹🌹🌹🌹
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
چراغونی دوم رو به یمن قدوم مبارک امام سجاد وعلی اکبر(ع) 🌹🌹🌹🌹🌹
💡💡◎◎◎💡💡 ◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
وسومین چراغونی رو به یمن قدوم سبز مولا وآقامون حضرت ولی عصر، مهدی صاحب الزمان(عج) 🌹🌹👏👏👏👏👏
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
تولد این نورهای امامت پیشاپیش برشما عزیزان مبارک ﻣﺒﺎﺭک🌹🌹
#ماه_شعبان
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشت پرده فرار سلبریتی ها از ایران
از نفوذ سرویسهای جاسوسی تا خروج اموال و نزدیکان برخی سلبریتی ها
#بسم_رب_العشق ❤️
#رمان
#قسمت_هشتاد_وهشتم
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
مهیا، در گوشه ای نشسته بود. فضای زیبا و معنوی معراج الشهدا خیلی روی او تاثیر گذاشت. آنقدر از رفتار شهاب
دلگیر بود؛ که اصلا چشمه ی اشکش خشک نمی شد؛ و پشت سر هم اشک می ریخت.
نگاهی به اطراف انداخت.
مریم و محسن کنار هم مشغول خواندن دعا بودند. سارا هم مداحی گوش می داد. نرجس عکس می گرفت؛ اما
شهاب...
کمی با چشمانش دنبال شهاب گشت. او را در گوشه ای دید که سرش پایین بود و تسبیح به دست ذکر می گفت.
آوای اذان از بلندگو به صدا در آمد.
مهیا از جایش بلند شد. به طرف سرویس بهداشتی رفت. وضو گرفت. همه دختر ها به سمت داخل رفتند، ولی او
دوست داشت تنهایی نماز بخواند. پس همان بیرون؛ گوشه ای پیدا کرد و به نماز ایستاد.
گوشه خلوت و خارج از دید بود و همین باعث می شد، کسی مزاحمش نشود.
نمازش را خواند. بعد از نماز، سرجایش نشست. این سکوت به او آرامش می داد.
چشمانش را بست. از سکوت و آرامشی که این مکان داشت، لبخندی روی لبانش نشست.
با شنیدن صدای بچه ها، از جایش بلند شد.
به طرف بچه ها رفت احساس کرد. به نظر اتفاقی افتاده بود. بچه ها آشفته بودند.
ـــ چیزی شده؟!
همه به طرفش برگشتند.
مریم خداروشکری گفت.
ـــ کجا بودی مهیا!! نگرانت شدیم.
ـــ همین جا بودم... دوست داشتم تنهایی نماز بخونم.
سارا خندید.
ـــ دیدید گفتم همین دور و براست!
شهاب با اخم یک قدم نزدیک شد.
ـــ این کار ها چیه مهیا خانم؟! شما با ما اومدید. باید خبرمون می کردید، که دارید میرید. اینقدر بچه بازی در
نیارید...
محسن با تشر گفت:
ــــ شهاب!!!
مهیا لبانش را در دهانش جمع کرد، تا حرفی نزند.
ببخشیدی گفت و از بچه ها دور شد. مریم نگاهی به رفتن مهیا انداخت. با عصبانیت به طرف شهاب آمد.
ـــ فکر نکن با این کارهات همه چی درست میشه... نه آقا! داری بدترش میکنی، دیگه هم حق نداری با مهیا
اینجوری حرف بزنی! اصلا باهاش دیگه حرف نزن...
روبه محسن گفت.
ـــ بریم محسن!
به طرف بیرون معراج الشهدا رفتند. مهیا کنار ماشین محسن نشسته بود.
مریم و محسن در ماشین نشستند.
ـــ ببخشید مزاحم شدم!
مریم لبخندی زد.
ـــ اتفاقا، خودم می خواستم بهت بگم بیای پیشمون.
مریم می خواست چیزی بگوید؛ که با اشاره محسن ساکت ماند.
مهیا سرش را به شیشه ماشین چسباند و نگاهش را به بیرون انداخت.
ماشین حرکت کرد.
همه ی راه، مهیا به مداحی که در ماشین محسن پخش می شد، گوش می داد و به خیابان ها نگاه می کرد... و هر
لحظه دستش را بالل می آورد و اشک روی گونه اش را پاک می کرد...
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4