eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.9هزار ویدیو
229 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ _عُمـــــر؎پـــــدَرم گُفـــــت ↓↓↓ ⇇کہ فَرزنـــــد خــَـــلف بــٰـــاش۔۔!! یَعنے کِہ فَقـــــط ؛ ╰➤ □بَنـــــده ؎ سّلـــــطٰان ، ◇ ◇ ◇ نـــَــجف بــــٰـاش...💚⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ □شـــــٰاگرد؎ أز عٰالمے پــــُـرسیـــــد: ⇇شِیـــــخ آیـــــٰا «"أشهَـــــدُ أَنّ عَلیـــــاً ولـــــی‌َّاللهﷺ"𔘓» جُـــــزء أذٰان‌ أســـــت ؟! ◇شِیـــــخ گُفـــــت : أذان‌ جُـــــزء ، ﴿ "أشهَـــــدُ أَنّ عَلیـــــاً ولـــــی‌َّاللهﷺ"𑁍⇉﴾ اســـــت۔۔۔◇□◇ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزانم ان شاءالله امسال هم مثل سال گذشتہ تصمیم داریم کہ غذا پخش کنیم ان شاءالله از امروز شماره کارت مےگذارم هر کس تمایل داشت پول واریز کنہ برا؎ مشارکت در این امر مهم و ان شاءالله مثل سال گذشتہ اسامے بہ همراه عریضہ در حرم علے بن موسے الرضاﷺو حرم امام حسینﷺانداختہ میشہ و توصیہ ایی کہ دارم اینہ کہ حتما با نیت این کار را انجام بدید اینقدر خبر حاجت روایے داشتیم برا؎عید غدیر کہ برا؎خودمم شگفت انگیز بود چندین نفر پیام دادن کہ بہ نیت خانہ دار شدن بوده ہه برآورده شده وتعداد بالایے شفا گرفتن و بهبود؎ در بیماریشون و..... البته من پیشنهاد مےکنم نیت همگیمون ظهور آقا جانمون باشہ🌹 شماره کارت👇👇👇
6104 3386 2549 6803
بانک ملت زهرا حیدریان روی شماره کارت بزنید کپی میشه
واریزی تا الان
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۷۸ -تو چقدر میشناسیش؟ -اونقدری میشناسمش که ازتون میخوام شما هم ب
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۷۹ افشین یه کم ایستاد.بعد رفت. برنامه زندگی افشین و حاج محمود همین شده بود که افشین هر روز جلوی در مغازه به حاج محمود سلام میکرد. حاج محمود فقط جواب سلام شو میداد و میرفت تو مغازه ش.افشین هم بدون اینکه از در مغازه داخل بره،مدتی جلوی در می ایستاد،بعد میرفت. یک ماه دیگه هم گذشت. حاج محمود وقتی جواب سلام شو داد،گفت: _چی میخوای بگی؟ افشین سرش پایین بود. -من تمام تلاشمو برای خوشبختی دختر شما میکنم..سعی میکنم مرد باشم مثل شما. حاج محمود چیزی نگفت و رفت.بازهم افشین چند دقیقه ایستاد و رفت. پویان با فاطمه تماس گرفت. -سلام برادر...خوبین؟ -سلام..بله.خوبم.ممنون. صدای پویان سرحال بود. -اتفاقی افتاده؟ خیلی خوشحال به نظر میاین. -امروز آقای مروت باهام تماس گرفتن. گفتن که برم خونه شون. فاطمه هم خوشحال شد. -واقعا؟ چقدر خوب..خداروشکر. -خانم نادری،شما باهاشون صحبت کردین؟ -داداش ما رو! منو دست کم گرفتین؟ -ممنونم. -با کی میخواین برین؟ -تا قطعی نشده،نمیخوام به اقوامم بگم.فعلا تنها میرم. -منم جزو اقوام هستم؟!! معمولا خواهرها تو خاستگاری برادرشون هستن ها. پویان با ذوق گفت: _واقعا با من میاین؟ -برای کی قرار گذاشتین؟ -پس فردا عصر. -خوبه.با خانواده م صحبت میکنم.سعی میکنم بیام. بعد از شام همه تو هال نشسته بودن. فاطمه به امیررضا گفت: _داداشی،پس کی میخوای ازدواج کنی؟ امیررضا با تعجب گفت: _چرا؟!! چیشده مگه؟!! -تا حالا فقط خاستگار میومد،منم دوست دارم برم خاستگاری.عقده ای شدم خب. -متأسفم آبجی کوچیکه.من نمیخوام فعلا ازدواج کنم. -اینجوریه؟!..باشه.پس من برای یکی دیگه میرم خاستگاری. زهره خانوم گفت: _برای کی میخوای بری خاستگاری؟! -یه پسر خوبی هست.من مثل امیررضا دوستش دارم.میخواد بره خاستگاری مریم.اگه شما اجازه بدید،منم میخوام باهاشون برم. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا با تعجب و سوالی به فاطمه نگاه میکردن... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2