eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
227 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
۶ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم هر روز یک فضیلت ، فضیلت شماره : ۶۴ ------------------------------ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ _سُـــــکٰان زَمیـــــن و آسمـــٰــان أست، «عَـــلّے ﷺ✿➺» _سُلـــــطٰان هَمہ جهٰانیــٰـــان أست ، «عَـــلّےﷺ✿➺» □گُلواژه؎منـــــشق أز ⇇عَـــلّےﷺأعـــــلٰاست۔۔۔ ◇◇سَرچشـــــمہ؎ فِیـــــض ، بےكـــــرٰان أست ﴿عَـــلّےﷺ⇉﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ □بـَــرتـــر ز« عـــلّےﷺ𑁍» ربّ جـــلّے خـــلّق نـــکـــَرد ⇦⇦آقـــــآ؎ هَـــمہ ◇ بـــهشتیـــٰان أســـت «عـــلّےﷺ𑁍» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا را شکر لیستها کامل شد غذا هم سفارش دادیم ان شاءالله موقع پخش عکس و فیلمش راهم در کانال قرار میدیم خدا را شکرمبلغ خوبی جمع شد که همه از برکت مولا جانمون امیرالمومنین و عنایت امام زمانه
ان شاءالله تمام کسانیکه در این خیرکثیر شریک شدند عاقبت بخیرو حاجت روا باشن و با عنایت مولا جانمون امیرالمومنین زندگیشون پربرکت و رزقشون وسیع و تنشون سلامت باشه و همیشه توفیق شرکت در کارهای خیر نصیبشون بشه ❤️❤️❤️
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۰۶ معلوم بود منتظر اجازه فاطمه ست. فاطمه جلو رفت.جعبه شیرینی رو
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۰۷ وقتی پاکت ها رو باز کرد،خیره موند. حتی پلک هم نمیزد. -فاطمه،یه چیزی بگو..علائم حیاتی نشان بده. به علی نگاه کرد.اشک هاش سرازیر شد. -مهریه مه؟ -بله. -...ممنونم علی. با اشک به هم خیره شدن؛همسفر کربلا میشدن. چهار ماه بعد، یه خونه خوب اجاره کردن.حاج محمود جهیزیه فاطمه رو فرستاد. و علی و فاطمه وسایل خونه شون رو چیدن.فاطمه منتظر بود علی از سر کار برگرده.علی در اصلی خونه رو با کلید باز میکرد. کسی صداش کرد. -افشین نگاهش کرد.مادرش بود. تعجب کرد.معمولا یکبار در هفته به پدر و مادرش سر میزد،ولی تنها.نمیخواست به فاطمه بی احترامی بشه. -سلام مامان! چیزی شده؟! اتفاقی افتاده؟! -نه. -پس..شما؟! اینجا؟! -اومدم خونه پسرم مهمانی،نمیشه؟ مطمئن بود مادرش برای کنجکاوی از زندگیش اومده.گفت: -بفرمایید. میخواست زنگ آیفون رو بزنه که به فاطمه بگه مهمان دارن ولی مادرش مانع شد. -میخوام زن تو غافلگیر کنم. علی که منظور مادرشو فهمید بالبخند گفت: _باشه،بفرمایید. در آپارتمان هم با کلید باز کرد. فاطمه تو آشپزخونه بود.وقتی صدای چرخیدن کلید توی قفل رو شنید،سریع سمت در رفت.مادر علی گفت: _اول تو برو. علی لبخند زد و داخل رفت.... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2