eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
226 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
حکمت۲۲ 🔻روش گرفتن حق (اخلاقی، سیاسی) 🎇🎇🎇#حکمت۲۲ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : لَنَا حَقٌّ
حکمت۲۳ 🔻ضرورت عملگرای (اخلاقی،اجتماعی) 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇 ✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ . ✅ و درود خدا بر او فرمود: كسي كه كردارش او را به جايي نرساند، افتخارات خاندانش او را به جايي نخواهد رسانيد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا □تـــٰــا کِہ پـُــــرسیـــــدم ، زِ قَلبـــــم عَشـــــق چیـــــست↡↡ ⇇دَر جـــــوٰابـــــم اینچنیـــــن گُفـــــت: و گِریـــــست۔۔۔ □«لیـــــلےو مَجنـــــون»⇩⇩⇩ فَقط أفســــٰـانه‌أنـــــد۔۔ ◇◇عِشـــــق دَر دَســـــت _﴿حُسیـــــن بـــــن عـــــلّےﷺست𔘓⇉﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
حنیف طاهریenc_16906756983368718097883.mp3
زمان: حجم: 11.7M
من چه جوری رها کنم خاطرات قدیممو یا به کی بگم این غم و غصه های عظیممو 🎙حنیف طاهری ❣امام حسین علیه السلام «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
@Madahi_Zakerin2000_70357377603881.mp3
زمان: حجم: 4.2M
🎧 نماهنگ جدید غریب عراقی حرارت قلب منی حبیب عراقی بوی پیرهن تو بوی سیب عراقی 🎤 حاج صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
کربلایی احسان لطفی | @Ehsan_lotfie ehsan.lotfi (12).mp3
زمان: حجم: 5.6M
بی‌تو‌میمیرم‌حسین‌جان🖤🌱 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
رضـــــاخـــــان نتـــوانـــست، ولی اينـــستـــاگـــــرام تـــوانـــست! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۲۶ 🍃به روایت امیرحسین🍃 چی بهش میگفتم...میگفتم الان دو ساله که بابای
🌺 🌺قسمت ۲۷ 🍃به روایت حانیه🍃 تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد...بچه‌ها از ترس اون گشت که من فکر کنم حقیقت نداشت و منم تو فکر طرز فکر اون مرده که به لطف دوستش که صداش کرد الان میدونستم اسمش امیرحسینه.. نزدیکای خونه بودیم که بارون شروع شد .... من_نجمه من سر کوچه پیاده میشم. نجمه_باشه. . رسیدیم.پیاده شدم و خداحافظ ارومی زیر لب گفتم و منتظر جواب نشدم.عاشق پیاده روی زیر بارون بودم. عجیبه این موقع سال و بارون؟ دوباره رفتم تو فکر اتفاقات امروز. این اتفاقات تازگی نداشتن ولی اینکه یه مامور گشت وایسه جلومون برای دخترا و جمله اون مرده برای من تازگی داشت. کلافه زنگ در رو زدم. صدای مامان حکم آرام‌بخش رو برای من داشت. مامان_کیه؟ _بازکن. درو باز کردم و وارد حیاط شدم.مامان سریع خودش رو به دم در رسوند و.... مامان_ ای وای.این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا انقدر زود اومدی؟ خوب زبون باز کن ببینم چی شده؟ _ وای مامان مگه شما مهلت زبون باز کردن هم میدی؟ هیچی نشده یکم پیاده‌روی کردم خیس شدم.میزاری بیام تو حالا مامان جان؟ مامان بی حرف خودش رو از جلوی در کشید کنار و من وارد شدم و به اتاقم پناه بردم.... ادامه دارد.... نویسنده؛ ح سادات کاظمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2