داروخانه معنوی
#سفر_پرماجرا ۴۴ #استاد_شجاعی همون خدایی که دنیا رو خلق کرده جهانِ بعد از دنیا رو هم خلق کرده❗️ وقتی
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد محمد شجاعیسفر پر ماجرا 45.mp3
زمان:
حجم:
6.6M
#سفر_پرماجرا ۴۵
#استاد_شجاعی
☑️همین جا اونقدر تلاش کن
تا با یه روح خوشگل و سالم متولد بشی.
✨اونوقت استقبال فرشته ها
با نـوایِ قشنگِ "اُدخلوها بسلامِ آمنین"...
میشه مجوزِ خدا، برای ورودت به بهشت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز دوشنبه
قضای ⇠ #نماز_عصر
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
امروز دوشنبه ختم انعام داریم هر کس مایله شرکت کنه وارد لینک زیر بشه .هم میتونید سوره رو کامل بخونید هم یک قسمت ۵۵ آیه ای .لطفا اسم و فامیلیتون رو بنویسیدو اعلام کنید کامل میخونید یا یک قسمت تااسمتون تو لیست ثبت بشه
روزهای شنبه ختم سی جزء قرآن روزهای دوشنبه ختم انعام هدیه برای ظهور و سلامتی آقا جانمون حضرت مهدی(عج)
لینک گروه👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب صلوات خاصه سلطان علی بن موسی امام رضا علیه السلام رو بخونیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
بار الها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسندیده پیشواى پارسا و منزه و حجت تو بر هر که روى زمین است و هر که زیر خاک بسیار راستگو و شهید، درود و رحمتى فراوان و کامل و با برکت و متصل و پیوست و پیاپى و دنبال هم همچون بهترین رحمتى که بر یکى از اولیائت فرستادى.
#امام_رضا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#داستان_کرامت
شیخ محمد، کفشدار روحانی، از موثقین اهل منبر مشهد می گفت: سالها قبل، هنگام تحویل سال نو، در حرم مطهر حضرت رضا علیهالسلام بودم.
با وجود تنگی جا، در پهلوی خود جوانی را دیدم که بزحمت نشسته است. رو به من گفت: هر چه میخواهی از این امام بزرگوار بخواه.
من چون دیدم جوانی خوش تیپ و امروزی است، خیال کردم از روی استهزاء این حرف را میزند.
گویی حال مرا فهمید وگفت: خیال نکنی از روی بیاعتقادی این حرف را زدم، حقیقت همین است؛ من از این بزرگوار معجزهی بزرگی دیدهام.
منتظر شدم بگوید. بعد شروع کرد به شرح آن معجزه و گفت: من اهل کاشمرم. در جوانی اتفاقاتی افتاد که راهی سفر شدم و تنها و پیاده به عشق امام رضا علیه السلام راهی مشهد شدم. چون جایی را نداشتم و کسی را هم نمیشناختم یکسره به حرم مطهر آمدم و حسابی زیارت نمودم. در همان روز یکدفعه چشمم به دختر جوانی افتاد که با مادر خود به زیارت آمده بود.
همین که یک نگاه من به آن دختر افتاد، منقلب شدم و عشقش در دلم نشست، به طوری که حالم تغییر کرد. جلوی ضریح رفتم و شروع کردم به گریه و عرض کردم:
آقا من به عشق شما این مسیر را آمده ام و الان گرفتار این دختر شدهام. من فقط همین دختر را از شما میخواهم؛ بعد هم شدید گریه کردم. بطوری که بیحال شدم. وقتی به خود آمدم دیدم؛ چراغهای حرم روشن شده و وقت نماز مغرب است؛ لذا نماز خواندم و با همان حال پریشانم باز جلو ضریح مطهر رفته و شروع کردم به گریه کردم.
در حال التماس بودم تا که صدا بلند شد که ایها المومنون فی امان الله. می خواستند درب حرم را ببندند.
من هم چون دیدم حرم شریف خلوت شد و مردم همه رفتهاند، با اینکه جایی را نداشتم ناچار بیرون آمدم.
همین که به کفشداری رسیدم که کفشم را بگیرم، دیدم کفشدار گفت: نصرالله کاشمری تو هستی؟
باتعجب گفتم بله. گفت: بیا برویم که تو را خواستهاند.
ترسیدم. اما با او راه افتادم. با خودم گفتم چون من از کاشمر بی خبر آمدهام، شاید پدرم به یکی از دوستان خود خبر داده که مرا پیدا کنند و به کاشمر برگردانند.
ما در تاریکی شب رفتیم و مرا به خانهی بسیار بزرگی برد. پس از ورود به اطاقی راهنمایی نمود که مرد محترمی در آنجا نشسته بود.
همین که آن آقا چشمش به من افتاد، احترام کرد و نشستم.
ایشان گفت: نصرالله کاشمری تو هستی؟
گفتم: بله
سری به نشانه تایید تکان داد و به دوستش گفت: برو به برادر زنم بگو بیاید!
پس از اندک زمانی برادر زنش آمد و نشست. من هم متعجب که اینجا کجاست و ماجرا چیست!؟
آن مرد به برادر زنش گفت: حقیقت مطلب این است که من بعد ازظهر خوابیده بودم، همسرم با دخترم برای زیارت به حرم مطهر رفته بودند؛ در عالم خواب دیدم که یک نفر به منزل آمده و گفت: حضرت رضا علیهالسلام تو را میخواهد؛ فورا به حرم و ایوان طلا رفتم؛ دیدم آن بزرگوار در ایوان، روی یک قالیچه نشسته اند، چون مرا دید فرمودند:
این آقا نصرالله کاشمری دختر شما را دیده و او را از من میخواهد. شما دخترت را به ازدواج او در آور. وقتی بیدار شدم، یکی را فرستادم در کفشداری تا او را پیدا کرده و بیاورد. حالا او را پیدا کرده، آورده اند. و آقا نصرالله همین آقایی است که اینجا نشسته، شما را خواستم تا ببینم در این موضوع چه نظری داری؟
گفت: جایی که امام فرموده است من چه بگویم؟
خلاصه بگویم که وقتی این سخنان را شنیدم شروع کردم به گریه کردن.
آن آقا که حال منقلبی داشت ادامه داد: من جوان و بیکار که هیچکس را نداشتم با وساطت این آقا با همان دختری که می خواستم ازدواج کردم.
من به مرحمت حضرت رضا علیهالسلام به وصال آن دختر رسیدم و الحمدلله زندگی خوبی دارم.
برای این است که میگویم هر چه می خواهی از این بزرگوار بخواه که زائران را دست خالی رد نمی کند...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
یکم #ربیع_الاول سالروز هجوم اول به درب خانه #امیرالمومنین " سلام الله علیه "
🔻در این روز اولین هجوم به خانه امیر المؤمنین علیه السّلام صورت گرفت. هنگامی که امیر المؤمنین علیه السّلام متوجه غسل و کفن و دفن پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله شد و غاصبین خلافت در سقیفه بودند، در شب چهارشنبه که اول ربیع الاول بود بدن مبارک آن حضرت را دفن فرمود و طبق وصیت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله متوجه جمع آوری قرآن شد. آن حضرت فرموده بودند: «علی جان، تا سه روز از خانه خارج مشو و قرآن را جمع آوری کن. ..».
در این ایام، سه بار به منزل آن حضرت هجوم آوردند: بار اول در روز اول ربیع بود که برای بیعت آمدند و آن حضرت فرمود که قسم یاد کرده ام که تا جمع قرآن تمام نشود از خانه بیرون نیایم و آنان بازگشتند. پس از آن امیر المؤمنین شبها صدیقه طاهره و حسنین علیهم السّلام را بر در منازل اصحاب می بردند و طلب یاری می نمودند.
🔻بار دوم هفت روز بعد از دفن پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله بود که زبیر و عده ای دیگر در منزل امیر المؤمنین علیه السّلام جمع شده بودند . آن روز زبیر شمشیر کشید تا عمر را بکشد.
🔻بار سوم به منزل حضرت هجوم آوردند، و پس از آتش زدن در منزل و ضرب و جرح صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها و کشتن حضرت محسن علیه السّلام، امیر المؤمنین علیه السّلام را با دست بسته بیرون بردند.
📚تفسیر فرات: ص 398.
📚 توحید صدوق: ص 73 هفت روز و
📚 امالی طوسی: ج 1، ص 263 نه روز است
📚کتاب سلیم: ص 128.
📚احتجاج: ص 75 ،190
📚توحید صدوق: ص 73.
📚 احتجاج: ج 1، ص 111 _95.
📚بحار الانوار: ج 28، ص 321
📚کتاب سلیم: ص 249_ 82.
📚الکوکب الدری: ج 1، ص 194.
📚الجمل: ص 117.
📚کامل ابن اثیر: ج 2، ص 326.
📚تاریخ طبری: ج 3، ص 203)
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2