امروز یکشنبه
قضای ⇠ #نماز_ظهر
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
هدایت شده از داروخانه معنوی
🔴 میخوای شوهرت مثل پروانه دورت بچرخه 😌🦋
هر روز بیشتر از دیروز عاشقت بشه
و محبتش چند برابر بشه؟ 😍💞
بیا وسیاست های زنونه رو یاد بگیر
همانطور که پرورش گل وگیاه نیاز به مهارت داره آرامش هم نیاز به مهارتهای داره .......
اینجا یاد میگیری 🌿🌸🌿
eitaa.com/TalieeZendegi
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
اُوليـــاء خـــدا ،
⇇در أواخـــر عمرشـــان كہ
↲↲روحشـــان بہ كمـــال رسيـــده بـــود،
بہ غيـــر ايـــن ذكـــر #صلـــوات متـــذكـّــر
⇠⇠نـــبـــودنـــد،
مـــن يـــادم هســـت کہ↡↡
گاهے روزی ده هـــزار،دوازده هـــزار،
چهـــارده هـــزار ذكـــر صلّـــوات را
↳❍↲ مےفـــرســـتـــادنـــد!➩
«آیــــتﷲآقـــامـــرتـــضےتهـــرانے𔘓»
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کرامت #حضرت_ابوالفضل ﷺ . به بركت نام اباالفضل هيچ كدام صدمه نديديم جناب حجه الاسلام و ال
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
#داستان_کرامت
#امیرالمومنین
حدیث حبابه
رُشَيْد هجرى گفت : من و ابوعبدالله سليمان و ابوعبدالرحمان قيس بن ورقا و ابوالقاسممالك بن سهل بن حنيف در محضر اميرالمؤمنينﷺ در مدينه بوديم كه ام النداء حبابه والبيه در حالى كه كوزه اى پهن و بزرگ بر سر داشت و لباس رنگى پوشيده وقرآنى را حمايل خويش ساخته و در دستش تسبيحى از سنگ ريزه و هسته (خرما) بود، برعلىﷺ وارد شد و سلام كرد و گريست و گفت :
يا اميرالمؤمنينﷺ، آه و افسوس ازفقدان شما و حسرت و اندوه بر غايب شدن شما به خاطر حظ و بهره اى كه (با نبودشما) از دست مى رود. اى اميرالمؤمنين ﷺ، از شما روى بر نمى گرداند وغافل نمى شود، هر كس كه خدا برايش مشيت و اراده (خير) دارد. همانا امر من ، بدين گونهاست كه بر يقين و روشنى و حقيقت هستم . با شما ملاقات مى كنم در حالى كه شما هر آنچه را قصد مى دارم مى دانيد.
على ﷺ دست راستش را به سوى او دراز كرد و از دست او سنگ ريزه سفيدى را كه ميدرخشيد و جلاء و شفافيتش مشهود بود، گرفت و انگشترش را از دستش درآورد و سنگ ريزه را مهر كرد و فرمود: اى حبابه ، اين خواسته تو از من است . حبابه گفت : آرى به خداسوگند يا اميرالمؤمنينﷺ، اين همان چيزى است كه از شما مى خواستم ؛ زيرا شنيده امشيعيان بعد از شما متفرق مى شوند و با يكديگر اختلاف مى كنند. پس دليلى خواستم تااگر بعد از شما زندگى نمايم - كه خدا به من عمر ندهد و اى كاش من واهل و خويشانم فدايت شوم - هر گاه آن مطلبى را كه اشاره نمودم (اختلاف شيعه ) واقع شود يا شيعه شك نمايد در كسى كه قائم مقام شماست ، اين سنگ ريزه را نزد او بياورم .پس اگر مانند كار شما را انجام داد، پقين پيدا مى كنم كه او جانشين شماست . البته اميددارم تا آن زمان ، خدا مرا مهلت ندهد.
حضرت فرمود: آرى ، به خدا سوگند اى حبابه . با اين سنگ ريزه دو فرزندم حسن ﷺو حسينﷺ و (بعد از آن ها) على بن الحسينﷺ و محمد بن علىﷺ و جعفر بن محمدﷺ و موسى بن جعفرﷺ و على بن موسىﷺ را ملاقات مى كنى و همگى آن ها، وقتى به نزدشان بروى ،اين سنگ ريزه را از تو طلب مى كنند و با همين انگشتر آن را براى تو مهر مى كنند. اما درزمان على بن موسىﷺ ، در خودت دليل و برهان بزرگى از آن جناب مشاهده مى كنى و مرگ را بر ميگزينى و از دنيا رحلت مى كنى و آن حضرت ، متولى امور تو خواهد شد و بركنار قبر تو مى ايستد و بر تو نماز مى گزارد. من به تو بشارت مى دهم كه از جمله زنان مؤ منى هستى كه با حضرت مهدىﷺ كه از فرزندان من است ، آن گاه كه ظهور فرمايد،به دنيا رجعت مى نمايى .
حبابه گريست و گفت : اى
اميرالمؤمنين ﷺ، (اگرفضل خدا و رسولش و فضل شما نبود) از كجا به كنيز ضعيف اليقين وقليل العمل شما چنين منزلتى كرامت مى شد؟ منزلتى كه به خدا سوگند به آنچه كه به من فرموديد يقين دارم ؛ زيرا يقين دارم كه شما
اميرالمؤمنينﷺ به حق هستيد، نهشخص ديگرى . يا اميرالمؤمنين ﷺ، برايم دعا كن تا ثابت باشم بر آن چه خداوند مرابه جانب شما هدايت فرموده و اين نعمت را از من سلب نفرمايد و مرا به فتنه نيندازد و مرااز اين طريق گمراه نفرمايد. اميرالمؤمنينﷺ، براى او دعا فرمود و عاقبت به خيرش گرداند.
حبابه گفت : وقتى اميرالمؤمنين ﷺبا ضربت عبدالرحمن بن ملجم - لعنة الله عليم - درمسجد كوفه به شهادت رسيد، نزد مولايم امام حسنﷺ آمدم . وقتى مرا ديد، به من خوشآمد گفت و فرمود: آن سنگ ريزه را بياور. پس دستش را دراز كرد، همان گونه كه اميرالمؤمنين ﷺ دستش را دراز نمود و سنگ ريزه را گرفت و آن را همان طور كه اميرالمؤمنين ﷺمهر كرده بود، مهر كرد و همان انگشترى را از دستش بيرون آورد.(حبابه مى گويد:) وقتيكه امام حسنﷺ با سم از دنيا رفت ، خدمت امام حسين ﷺ رسيدم . هنگامى كه مرا ديد، خوش آمدگفت و فرمود: اى حبابه سنگ ريزه را بياور. آن را گرفت و با همان انگشترى مهر كرد.
زمانى كه امام حسين ﷺبه شهادت رسيد، نزد على بن الحسين ﷺرفتم و اين در حاليبود كه مردم در مورد آن حضرت در شك بودند و شيعيان حجاز به محمد بن حنيفه متمايل شده بودند و بزرگان آن ها، همگى نزد من آمدند و گفتند: اى حبابه ، درباره ما ازخدا بترس ، از خدا بترس . برو نزد على بن الحسينﷺ با آن سنگ ريزه تا حق را روشن فرمايد.
خدمت آن حضرت رفتم ، هنگامى كه مرا ديد، خوش آمد گفت و دستش را دراز كرد و فرمود:سنگ ريزه را بياور. سپس آن را گرفت و با همان انگشترى مهر كرد. بعد با همان سنگريزه ، پيش محمد بن علىﷺ و جعفر بن محمدﷺ و موسى بن جعفرﷺ و على بن موسى ﷺرفتم .همگى همان كارى را كه اميرالمؤمنين ﷺ و امام حسنﷺ و امام حسينﷺ و على بن الحسين ﷺ انجام دادند به عمل آوردند. سن من (در آن زمان ) زياد و استخوانم باريك و پوستم نازك وسياهى مويم دگرگون شده بود؛ ولى در اثر نگاه زياداهل بيتﷺ، چشم و عقل و فهم و گوشم صحيح و سالم بود.
وقتى خدمت حضرت رضاﷺ رفتم و وجود كريمش را مشاهده كردم ، خنديدم . خنده اى كه شدت تبسم را بيان مى كرد؛ به طورى كه بعضى از افرادى كه در محضر آن جناب بودند خنده مرا زشت پنداشتند و گفتند: اى حبابه ، پير و خرفت شده اى و عقلت ناقص گشته ، مولايم به آنها فرمود: به شما مى گويم كه حبابه خرفت نشده و عقلش ناقص نگشته ، بلكه جدم
اميرالمؤمنينﷺ به او خبر داده كه هنگام ملاقات من با او، زمان مرگش مى باشد و همانا او از زنان مؤمنه اى است كه با مهدى ﷺاز فرزندان من رجعت مى كند.
حبابه به خاطر شوق و به اين موضوع خنديد و شاد شد از اين كه به زمان مرگش نزديك شده . گروه حاضر در مجلس گفتند: اى آقاى ما، از آن چه گفتيم استغفار مى كنيم واين موضوع را نمى دانستيم .
حضرت رضاﷺ به حبابه فرمود: جدم اميرالمؤ منينﷺبه تو خبر داد آن گاه كه مراببينى ، چه چيزى از من مشاهده مى كنى . عرضه داشت : اميرالمؤ منين ﷺ به من فرمود: بهخدا سوگند كه شما دليل بزرگى به من خواهى نمود.
حضرت فرمود: اى حبابه ، آيا سفيدى مويت را نمى بينى ؟ گفت : به حضرت عرض كردم: آرى اى مولاى من . فرمود: آيا دوست دارى آن را سياه و مشكى مانند زمان جوانيت ببينى ؟عرض كردم : آرى اى مولاى من .
به من فرمود: اى حبابه ، اين (كار) تو را ناراحت مى كند با اين كه براى تو اضافه مىكنم ؟
عرضه داشتم : اى مولاى من ، از فضلى كه خدا به شما مرحمت كرده ، به من افزونى دهيد.فرمود: آيا دوست دارى با سياهى مو جوان شوى ؟ گفتم : آرى اى مولاى من ، اين دليلى بزرگ است .
حضرت فرمود: بزرگ تر از اين ، آن چيزى است كه در تو به وجود آوردم كه مردم به آن آگاهى ندارند؟
عرض كردم : مولاى من ، مرا به فضل و كرمت اهليت ببخش . حضرت قدرى دعاى آهسته كرد ولب هايش را به آن دعاها حركت داد. پس به خدا سوگند، به جوانى و تر و تازگى برگشتم ؛ در حالى كه موهايم سياه شد، در نهايت سياهى .. نزد حضرت آمدم و در مقابلش بر روى زمين به سجده افتادم و عرضه داشتم . اى مولاى من (مى خواهم ) به پيشگاه خداى عزوجل بروم و به زندگى در دنيا نيازى ندارم .
حضرت فرمود: اى حبابه ، نزد امهات الاولاد برو كه وسايل (كفن و...) تو آن جاست .
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت ۱۴۶ 🌹ارزش دعا صدقه و زکات دادن(اخلاقی،اقتصادی) 🎇🎇🎇#حکمت۱۴۶ 🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا