eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 ✓جلد اول؛ «از روزی که رفتی» https://eitaa.com/Manavi_2/70878 ✓جلد دوم؛ «شکسته‌ هایم بعد تو» https://eitaa.com/Manavi_2/73927 💚اسم رمان: ✓جلد سوم؛ 🤍نویسنده؛ سَنیه منصوری با ما همـــراه باشیـــــن 😍 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀 #رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو 🥀جلد اول این رما
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬 ⵿〬🇮🇷⸽⵿〬 ⵿〬〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..•• •°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی •°•جلد سوم ؛ •°•قسمت ۱ و ۲ ✓مقدمه: در دنیای امروز که رسانه‌ها فعالیت چشمگیری دارند و دولت مردان غرب با راه‌اندازی جنگ رسانه‌ای، به مقابله با ایمان و اعتقاد ما برخاسته‌اند و داشتن حجاب را محدودیت نشان میدهند و مد و مدرنیته را در برهنگی نشان میدهند، قلم‌ها را به صدا درمی‌آوریم تا شاید از جمله‌ی یاوران سربازان منجی موعود باشیم. ❤️رهبر انقلاب: اگر همسران جوانی که شوهران فداکار و جوانمردشان به میدانهای نبرد رفته بودند،به بهانه‌ی داشتن فرزندان، زبان شکوه باز میکردند، باب شهادت و مجاهدت بسته میشد. شما به گردن این انقلاب و این کشور و این ملت و تاریخ ما حق دارید.۱۳۸۰/۱۱/۲ ✍بسم الله الرحمن الرحیم آخرین گل را پرپر کرد و بر مزار تازه و بدون سنگ قبر ریخت. زینب سادات اشک‌هایش را با پر چادرش پاک کرد؛ به مادرش نگاه کرد که هنوز ساقه‌ی خالی از گلبرگ را نگاه میکرد. _مامان، بریم دیگه؛ همه رفتن. آیه نفس عمیقی کشید و نگاهش را به دخترک نوجوانش انداخت و او که توجه مادرش را به خود جلب کرده بود، ادامه داد: _ایلیا تنهاست. او نگاهی به دور و برش انداخت: _بریم سر خاک بابات، بعد میریم. زینب بعد از چند روز لبخند زد: _آره، کلی حرف با بابا مهدی دارم. آیه بوسه‌ای بر ترمه‌ی روی مزار زد و دختر هم مانند مادر، خاک را بوسید. آیه که برمیخاست زیر لب زمزمه کرد: _گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است! زینب کنار مادر آمد، دستش را گرفت: _دلم براش تنگ شده. آیه فشار ملایمی به دستهای دخترکش آورد: _منم دلم تنگ شده؛ باید بریم. _الان کجا میریم. خونه‌ی بابا حاجی؟ ِ_آره دیگه؛ مگه دلت شور ایلیا رو نمیزد؟ زینب سادات اخم کرد: _نخیرم. کی دلش واسه اون نق‌نقو شور میزنه. خرس گنده است دیگه! دل شور زدن نداره. آیه نگاه به خاک سید مهدی دوخت... " یار سفر کرده مرا یادت هست؟ نکند آنجا دور و برت را شلوغ کرده و مرا از یاد برده‌ای؟ مهمانت را دیدی؟ به استقبالش رفتی؟ آیه بانوی تو این روزها درد روی درد دارد. آیه بانوی تو این روزها دلتنگ است. آیه بانوی تو این روزها جانان است... حواست هست؟ به آیه‌ات، به زینبت، به همه‌ی آنها که به تو چشم دوخته‌اند، حواست هست؟ " زینب بوسه‌ای بر سنگ قبر پدر زد. تمام سهم دختری‌اش از پدر را با همین بوسه‌ها به یاد داشت. تمام بی‌پدری‌هایش را لبخند کرد و به صورت مادر پاشید: _دلم برای بابا مهدی تنگ شده بود! آیه لبخند زد...مادر که باشی، عاشقانه‌های پدر دختری را خوب حس میکنی و دوست میداری! _زودتر حرفاتو با بابات بزن باید بریم عزیزم! و او شروع به حرف زدن کرد... برای حرف زدن با پدر به هیچ چیز جز پدر فکر نمیکرد. برای پدر از همه‌ی روزهایش گفت و گفت و گفت... ************ کلید را به دست گرفت و در را باز کرد. از صدای باز شدن ایلیا به سمتش آمد: _چقدر دیر کردی مامان. بابا حاجی، چندبار زنگ زد که بیاد دنبالمون، گفتم قراره بیایید خونه. دستی روی سر پسرکش کشید _سلام یادت رفت؟ ایلیا نیش تا بناگوش در رفته‌اش را نمایش داد: _سلام. زینب سادات گفت: _کی میخوای یاد بگیری برادر جان؟ _هر وقت تو یاد گرفتی! زینب اخم کرد: _من از تو بزرگترم؛ تو باید به من سلام کنی! ایلیا خواست حرفی بزند اما صدایی هر دو را ساکت کرد: _باز شروع کردین شما دوتا؟ زینب خندان به سمت ارمیا رفت: _ببینش بابا! ارمیا صورت دخترکش را بوسید: _به خواهرت احترام بذار ایلیا! ایلیا به آیه نگاه کرد. دست مادر به سمت او دراز شد و دست‌های پسر تازه جوش بلوغ زدهاش را گرفت. او را بوسید و به جانب‌داری از او گفت: _انگار یادتون رفته که پیامبر همیشه اول سلام میکرد! از این به بعد شصت و نه تا ثواب مال من و پسرم، اون یه دونه‌ش مال شما پدر و دختر! زینب سادات دست‌هایش را به هم کوبید: _دو به دو مساوی شدیم. بعد پشت سر ارمیا قرار گرفت، دستش را پشت ویلچر او گذاشت: _بیا بریم به بابا کمک کنیم حاضر شه؛ دیره، عمو محمد ناراحت میشه. ارمیا نگاه غمگین آیه را شکار کرد.... " غصه داری جانانم؟! غصه‌هایت را بر جان من بیاویز و سبکبال بخند... بال پروازم!میدانم زمین‌گیرت کرده‌ام! " آیه روی مبل نشست. چقدر آن روزها دور به نظر میرسید. روزهای جدالش با ارمیا، روزهای دلواپسی، روزهای بیقراری و ندانم‌ها. چه شد که روزگار اینگونه شد؟ ارمیایی که با همه‌ی عشق و آرزوهایش، با همه‌ی رضا بودن‌هایش، با همه‌ی ارمیا بودنش قصد رفتن کرد. آیه‌ای که باز هم،... •°•ادامه دارد...... •°•نویسنده؛ سَنیه منصوری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 هر طور شده بخوان!!! 🔹شخصی از امام صادق(عليه‌ السلام) پرسيد كه چه وقتی نماز_شب بخواند. 🔸 امام صادق (عليه‌ السلام) در پاسخ فرمود كه در پايان شب نماز را اقامه كند: 🔹 آن شخص گفت كه بيدار نمی شود 🔸 و حضرت امام صادق (عليه‌ السلام) فرمود: وقتی كه بيدار می شود، نماز بگزارد و هرگاه بيدار نشد، قضای آن را به جا آورد كه وقتی برای به جا آوردن قضای آن اهتمام ورزد، بيدار خواهد شد. 📚 تهذیب الاحکام ج۲ ص۳۶۰/ تسنیم ج۱۳ ص۳۷۱ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
765.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا💕 امشـب تمنا دارم 🙏 ﺑﻪ ﻗﻠﺒﻤﺎﻥ ، ﺁﺭﺍﻣﺶ💓 ﺑﻪ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ، ﭘﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻴﻤﺎﻥ ، برکـت ﺑﻪ وعده ها ، پایبندی🌺 به رفاقت ها، صداقت وبه خانه هایمان آرامش عطا فرمایی✨🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 🌺 هرچی دلگرمی ودلخوشیه 🌺 امیدوارم خدای مهربون 🌺 امشب براتون رقم بزنه 🌺 خانه هاتون ازمحبت گرم و 🌺 "آرامش" مهمون دلاتون باشه..‌ 💛 شبتون آروم ودرپناه خدا...🙏 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
اعمال قبل خواب😍 شبتون پر نور⭐🌜 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا