eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
224 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ جعفر کاشف الغطاء(٢٢) کاشف‌الغطاء در جنگ های ایران و روسیه، فتوای جهاد علیه متجاوز
شیخ جعفر کاشف الغطاء(٢٣) علامه محمدتقی رازی داماد آیت‌الله کاشف الغطا است، نقل است روزی شیخ جعفر در موقع درس از شاگرد فاضل خود شیخ محمدتقی می‌پرسد که آیا ازدواج کرده‌ای؟ چون جواب نفی از او می‌شنود، طلاب را امر به انتظار کرده و به اتفاق شاگرد خود به اندرون خانه رفته و می‌فرماید، می‌خواهم تو را به دامادی خود برگزینم مرا دو دختر است، یکی صاحب علم و کمال و دیگری دارای حسن و جمال؛ هریک را که می‌خواهی اختیار کن؛ شیخ محمدتقی دختر عالمه را انتخاب کرده، صیغه نکاح جاری شده و سپس به مجلس درس بازگشتند. وی ابتدا به مشهد مقدس رضوی مشرف شد، در آنجا میرزا داود خراسانی فرزند حاج میرزا مهدی خراسانی، مشهور به شهید رابع او را میهمان کرد و به مدت 6 ماه نزد او به تحصیل پرداخت و قرض‌های او را که حدود یک هزار تومان بود، ادا کرد؛ وی از مشهد مقدس به یزد رفت و پس از مدتی به اصفهان آمد؛ ابتدا در مسجد ایلچی واقع در محله احمدآباد اقامه جماعت و تدریس کرد، سپس به محله حصارلله بیک واقع در جنوب غربی مسجد امام نقل مکان کرد و تا آخر عمر در آن مسجد به اقامه جماعت و تدریس پرداخت. ادامه دارد.. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا أگـــر را تحفـــظ کـــردیـــد هـــمہ چیـــزتــٰـان محفـــوظ مےمـــانـــد. ⇇و تسبـــیح صـــدیـــقہ کُـــبر؎ کہ أز ذکـــر کـــبیـــره بہ شُمـــار مےآیـــد و آیةالکـــرسے در تـــعقیـــب نمـــاز ⇠⇠تـــرک نشـــود.➛ «آیــــتﷲسیـــدعـــلی‌قـــاضے𔘓» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﷺ کندن در خیبر با قوت ملکوتی با صلح حدیبیه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از جانب نیرومندترین و سرسخت‌ترین دشمنان خود یعنی قریش آسوده خاطر شد. از این‌رو فرصتی به دست آمد تا کار دیگر دشمنان یعنی یهودیان و قبایل نجد را یکسره سازند تا امنیت و آرامش را بیش از پیش در جامعه اسلامی بگسترانند. در این میان خیبر مرکز آشوب‌های نظامی و تحریکات و جنگ‌افروزی‌ها علیه مسلمانان بود. مسلمانان پس از 10 روز محاصره و ناکامی برخی از فرماندهان پیامبر صلی الله علیه و آله در فتح خیبر، بالأخره با پرچمداری امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) توانستند این دژ مستحکم را از هم فروپاشند. در حین این نبرد سخت، سپر از دستان مبارک آن حضرت افتاد و متوجه در دژ شد و آن را از جای خود کند، و تا پایان جنگ به عنوان سپر از آن استفاده کرد، پس از آنکه آن را بر زمین انداخت، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از جمله ابورافع، سعی کردند آن را از این رو به آن رو کنند نتوانستند. شیخ صدوق در امالی خود می‌نویسد: امیرالمؤمنین در نامه‌اش به سهل بن حُنَیف رحمت الله علیه فرمود: به خدا قسم، من درِ خیبر را با نیروی جسمانی و حرکت غذایی از جا نکندم و چهل ذراع به پشت سر نیفکندم، بلکه با نیروی ملکوتی و نفسی که به نور پروردگارش روشن بود، تأیید شدم. و من از احمد مانند نور از نور هستم. به خدا قسم، اگر عرب‌ها همگی برای جنگ با من هم‌پیمان شوند، پشت نمی‌کنم، و اگر فرصت یابم که گردن‌هایشان را بزنم، باقی نمی‌گذارم. و کسی که باکی ندارد که مرگش چه زمانی بر او فرود آید، در سختی‌ها قلبش استوار است. 📚( الأمالی( للصدوق)، ص514 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت ۱۶۴ 🔻روش برخورد با متجاوزان (اخلاقی،سیاسی،(اجتماعی) 🎇🎇#حکمت۱۶۴ 🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام
حکمت ۱۶۵ 🔻پرهیز از نافرمانی خدا (اخلاقی،اعتقادی) 🎇🎇 🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ ✅و درود خدا بر او فرمود: هيچ اطاعتي از مخلوق، در نافرماني پروردگار روا نيست. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬 ⵿〬🇮🇷⸽⵿〬 ⵿〬〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصّ
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬 ⵿〬🇮🇷⸽⵿〬 ⵿〬〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..•• •°• جذاب و عاشقانه شهدایی •°•جلد سوم ؛ •°•قسمت ۳۵ و ۳۶ حاج علی از اتاق ارمیا بیرون آمد. آستین های بالا زده‌ی پدر، آیه را شرمنده کرد. از حاج علی شرمنده بود. سن و سالی از او گذشته بود. انجام کارهای ارمیا از توان او خارج بود، اما هنوز هم در نبود آیه، حاج علی پدری میکرد برای پسری که پدر ندیده بود و پدری که ارمیا را پسری میدید که هیچوقت بزرگ شدنش را ندید. 💭آیه آن شب شوم را به یاد آورد..... همان شبی که همسرش را زمین‌گیر کرد. همان شبی که بیمارستان پر شده بود از بیماران گلوله باران و آیه فکر کرد: ((به کدامین گناه؟)) آن شب و آن خودرو، آن شب و آن موتور سوار، آن شب و تمام گلوله‌های نشسته در تن ارمیایش! آنشب و دیده ها و ندیده‌هایش. آن شب و حاج علی سراسیمه، فخرالسادات بیتاب، سیدمحمد عاجز شده...شبی که آیه و زینب سادات و ارمیا، مسیح و مریم، همگی در اتاق عمل بودند. ماشینی که وقتی محمدصادق آن را دید بر زمین افتاد. ایلیا شوک‌زده شد، رضا و جواد گریه میکردند. وای از آن شبی که همه را به مشهد کشاند. آیه چهار گلوله در تن، زینب دو گلوله در کتف و پهلو، مریم یک گلوله در شانه اش، مسیح پنج گلوله در شکم و شانه و یکی هم نزدیک قلب و ارمیایی که جای خالی روی تنش نبود. آیه بعد از بهوش آمدنش، سراغ امانت سیدمهدی را گرفت.فخرالسادات بالای سر زینب سادات بود. زهرا خانوم به سختی آیه را روی ویلچر به دیدن دخترکش برد. آیه دست های دخترکش را بویید و بوسید.زینبش تحت تاثیر آرامبخش‌ها هنوز خواب بود. به سراغ ارمیا رفتند. بخش مراقبت‌های ویژه دل آیه را لرزاند. همسرش، همسفرش، روی تخت با چشمانی بسته در خوابی عمیق بود. سیدمحمد روی صندلی نشسته و چشمانش را بسته بود. عجز از چهره‌اش میبارید. آیه بغض کرد: _محمد! ارمیا چرا اینجوریه؟ بغض صدای آیه چشمان سیدمحمد را باز کرد. با دیدن آیه روی ویلچر و زهرا خانوم، به سرعت بلند شد: _تو اینجا چکار میکنی؟ میدونی چند ساعت تو اتاق عمل بودی؟ میدونی چند تا گلوله از تنت بیرون آوردن؟ باید استراحت کنی! آیه اشک چشمانش را پاک کرد: _ارمیا چی شده؟چرا اینجاست؟ راستشو بگو! سیدمحمد دستش را درون موهایش برده و آنها را از ریشه کشید، سرش را بالا گرفت و پوفی کرد: _چی بگم من؟از خدا بی خبرا ماشین رو آبکش کردن! پلیس دنبالشونه... آیه میان حرفش آمد: _ارمیا چی شده؟با این چیزا کار ندارم! باز چه خاکی توی سرم شده؟ باز چی شده؟ آیه هق‌هقش بالا گرفت. سید محمد کلافه‌تر شد: _ده تا گلوله از تنش در آوردن. خون زیادی از دست داده! بدتر از همه هم گلوله ای که تو ستون فقراتش گیر کرده. هنوز تو بدنشه و درآوردنش ریسک بزرگیه. آیه نگاه اشک آلودش را به همسر مظلومش دوخت.... " جان من! همسفرم! چه شده که بال گشودی؟ آیه‌ات را ندیدی؟ چرا نه تو مرا میبینی و نه سیدمهدی مرا دید؟ چرا همه‌ی شما در نهایت خودخواهی شاپرک‌های زندگی‌ام میشوید و به محض دیدن نور، پر کشیده و به آسمان میروید؟ ارمیای من! تو که مرد بودی! تو که قول دادی پای دخترکمان بمانی، پای احساست به من بمانی! مرد باش و مردانه بمان. سایه‌ی سرم باش. تو که سایه باشی، خورشید روزگار از پس من برنمی‌آید... تو که سایه باشی، در امان احساست، زندگی‌ام را میگذرانم! به سایه‌ات راضی‌ام مرد! فقط بمان! برای من. برای زینبم. برای ایلیایت. بمان آرزوهای زینب. بمان اسطوره‌ی ایلیا. بمان آرام جانم..." ************ صدای ارمیا آیه را از سخت ترین روز زندگی اش بیرون کشید: _کجایی بانو؟ غرق شدی؟ آیه شربتش را سر کشید و وارد اتاق شد. همانطور که چادرش را از سرش برداشته و تا میکرد گفت: _غرق اون روزا شدم. ارمیا با لبخند همیشگی‌اش ابرویی بالا انداخت: _کدوم روزا جانان؟ "جانان بودن را دوست دارم. جانانِ تو بودن، به جانم، جان میدهد..." آیه: _اون شب و تیراندازی! برای اولین بار صدای اسلحه رو از نزدیک میشنیدم. ارمیا به سختی لبخندش را حفظ کرد: _ترسناک بود؟ آیه: _به این فکر میکنم که اگه مانعت نمیشدم تا جواز اسلحه بگیری، اینجوری نمیشد. چقدر گفتی و من نذاشتم. اون شب اگه اسلحه داشتی، اینجوری نمیشد. تو قهرمان تیراندازی بودی، رو دستت پیدا نمیشد! ارمیا دست آیه را در دست گرفت: _بهش فکر نکن! تقدیر این بود. خداروشکر برای تو و زینبم اتفاقی نیفتاد! آیه: _من نگران بچه‌ها بودم که گفتم نگیری! خودت میدونی بچه‌ها چقدر بازیگوشن! میترسیدم بلایی سر خودشون بیارن! هر بار که میبینمت، عذاب میکشم! وضع الآنت تقصیر منه! ارمیا اخم کرد:...... •°•ادامه دارد...... •°•نویسنده؛ سَنیه منصوری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 💠پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله؛ 🔸هر بنده اى ، مرد يا زن ، كه نماز شب روزيش شود و از روى اخلاص براى خداوند عزّ و جلّ برخيزد و وضوى كامل بگيرد و با نيّت درست و قلب پاك و پيكرى خاشع و ديده اى گريان براى خداوند عزّ و جلّ نماز گزارد ،خداوند تبارك و تعالى نُه صف از فرشتگان را پشت سر او قرار دهد ،كه شمار فرشتگان هر صف را جز خداوند تبارك و تعالى نداند . يك طرف هر صف در مشرق باشد و طرف ديگرش در مغرب . و چون از نماز فارغ گردد  ، به تعداد آن فرشتگان  ، برايش درجه و مقام نوشته شود . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📚 الأمالی للصدوق ، ۱۲۵/۱۱۴ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2