داروخانه معنوی
#احسن_القصص
🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۴)
ملاقات آقای دوانی با شیخ بهلول
مرحوم استاد علی دوانی وقتی در سال 1347 شمسی بهلول را ملاقات می کند ماجرا را از وی جویا می شود و بهلول می گوید: پس از آن که از مهلکه ی گوهرشاد گریختم عازم کشور هم مرزمان افغانستان گردیدم تا در آن جا خودم را معرفی و پناهندگی سیاسی بگیرم، ولی آنها ناجوانمردانه مرا دستگیر کردند و راهی زندان نمودند.
جمعاً 31 سال در زندانهای مخوف و فاقد امکانات اولیه به سر بردم و اخیراً که آزاد شدم به مصر و از آنجا به عراق آمدم.
دوانی در ادامه ی نویسد: ایشان در بیت سید عبدالله شیرازی اسکان داشت و هنگامی که به دیدار ایشان رفته بودیم، بهلول که خوابیده بود، با ورود ما بیدار شد و شیخ واقعاً بهلول وار، لاغر اندام ولی شاد و با نشاط بود و پس از حدود چهل سال دوری از ایران، هنوز لهجه ی محلی خود (گنابادی) را حفظ کرده بود.
مرحوم شیخ بهلول علاوه بر چهره ی انقلابی خود دارای کراماتی در نوع خود منحصر به فرد نیز بود.
ماجرایی عجیب از ذکر بهلول که مانع دیده شدن او می شد!
حجت الاسلام و المسلمین حاج سید غلامرضا موسوی بروجردی خاطره ای جالب از ماجرایی که هنگام سفری کوتاه خود با بهلول برایش پیش آمده بود را این گونه نقل می کند:
خاطره دیگری که از ایشان دارم، در سفر سوریه بود.
شب جمعه ای بود، افتخار حضور در حرم مطهر حضرت زینب را در زینبیه درک کردم. آخر شب برادران سپاهی ما که در سوریه و لبنان مستقر بودند، دسته جمعی وارد حرم شده و به عزاداری و سینه زنی پرداختند.
یکی از آنها که مسئولیتی را هم به عهده داشت، حقیر را به خوبی می شناخت و سابقه دوستی دیرینه ای داشتیم، مرا دید، به طرفم آمد و در آغوشم کشید، و اظهار محبت زیادی کرد، اصرار داشت که مرا به لبنان ببرد.
مقرر شد، فردای آن روز به هتلی که محل اقامت حقیر بود مراجعه و با رعایت امکانات امنیتی در حالی که یکی دو اتومبیل دیگر هم پاسداران محافظ را حمل می کردند، به سمت مرز لبنان حرکت کنیم. در طول مسیر به باغ زبدانی که موقعیتی نظیر باغ منظریه شمیران طهران را دارد محل استقرار سپاه پاسداران ماست رفتیم.
معلوم شد جناب آقای حاج شیخ محمدتقی گنابادی، معروف به بهلول هم در آنجاست، مقرر شد ایشان را هم همراه بیاورند.
تا این که به مرز نظامی سوریه و لبنان رسیدیم، برای من قبلاً مجوز عبور گرفته بودند، ولی برای آقای بهلول چنین مجوزی را نگرفته بودند، حال چرا؟ نمی دانم! رفقا در این باره صحبت می کردند، که به مأمورین مرزی چه بگویند؟
مرحوم شیخ بهلول با کمال اطمینان خاطر، فرمود: مطمئن باشید آنها مرا نمی بینند! از این لحاظ خیالتان راحت باشد!
راستی همینطور هم شد، وقتی که مأمورین مرزی لبنان به داخل ماشین سرکشیدند، گویی اصلا او را ندیدند، و کوچکترین مشکل و مسئله ای پیش نیامد؟! حال ذکری بر لب داشت یا این هم رشته ای از علم بود؟ آن را هم نمی دانم!
ادامه دارد
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۴) ملاقات آقای دوانی با شیخ بهلول مرحوم استاد علی دوانی
#احسن_القصص
🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۵)
خاطرات نواده خواهر شیخ بهلول از ایشان👇
مرحوم بهلول فقط یک خواهر به نام صدیقه داشت که سه دختر به نام های: معصومه، عفت و نصرت داشت. مادر من معصومه، بسیار به مرحوم بهلول علاقه داشت و پس از فوت ایشان، خیلی دوام نیاورد! در دوران زندانی شدن ایشان در افغانستان، همیشه به حرم حضرت رضا(ع) می رفت و به افغانی هایی که می آمدند، نامه می داد که ببرند و به شیخ بهلول برسانند! می گفت: هشتادتا نامه دادم تا بالاخره یکی از آنها به دست مرحوم بهلول رسید. ایشان همیشه در نامه می نوشت: می خواهم بیایم و شما را ببینم، چه کار باید بکنم؟ مرحوم بهلول پشت یکی از این نامه ها، جواب مادرم را نوشته و به آن افغانی پس داده بود که به ایران بیاورد و به دست پدر من برساند. ایشان در آن نامه نوشته بود: «خود را برای دیدن من به زحمت نیندازید؛ ان شاءالله در عراق همدیگر را خواهیم دید!».
ادامه دارد..
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۵) خاطرات نواده خواهر شیخ بهلول از ایشان👇 مرحوم بهلول فقط
#احسن_القصص
🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۶)
ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇👇
بالاخره در عراق، ایشان را دیدید؟
بله؛ در سال 1345 پدرم با اصرار زیاد مادر، ما چهار بچه را برداشتند و قاچاقی رفتند به عراق! اول رفتیم آبادان پیش آقایی به اسم مکی! مادرم خود را معرفی کرد و گفت: خواهرزاده آقای بهلول است. ایشان هم ما را خیلی احترام کرد و با بلمی، قاچاقی بردند به آن طرف آب! آن طرف، شرطه ها همه پنجاه نفری را که رفته بودیم، گرفتند و می خواستند به زندان ببرند که پدرم یکی از آنها را به امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) قسم داد و گفت: «من سید هستم؛ ما را به این بزرگواران ببخش!». آن شرطه، یک مرتبه زد زیر گریه و اجازه داد که برویم! او حتی نامه ای هم به ما داد و گفت: هر جا گرفتار شدید، این نامه را نشان بدهید و بگویید: فلانی داده و دیگر به شما کاری ندارند!
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۶) ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇👇 بالاخره در عراق، ایشان ر
#احسن_القصص
🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۷)
ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇
نهایتا چگونه با علامه بهلول ملاقات کردید؟
چهار پنج ماهی در نجف بودیم و آیت الله سیدعبدالله شیرازی، وقتی فهمیدند از اقوام شیخ بهلول هستیم، خیلی به ما محبت کردند و پرسیدند: «دلتان می خواهد کجا باشید؟» ما گفتیم: کربلا! بعد به کربلا رفتیم و حدود یک سال و نیم، آنجا بودیم و من در همان جا در مدرسه علوی، درس خواندم. بالاخره یک روز در ایوان خانه نشسته بودیم که پیرمردی به سراغ پدرم آمد و پرسید: «سیدمحمدعلی موسوی اهل بیلُند گناباد را که اسم زنش معصومه است، می شناسید؟». پدرم گفت: شما که هستید که صاحب این مشخصات را می خواهید؟ گفت: «من شیخ بهلول هستم؛ آمده ام خواهرزاده ام را ببینم!». پدرم به من گفت: زود برو مادرت را خبر کن و بگو: آمد کسی که منتظرش بودی! مادرم سر سجده نماز بود و چنان به سجده شکر رفت که تا مدت ها پیشانی اش ورم داشت! ما سه سال هم در نجف، با مرحوم بهلول زندگی کردیم
ادامه دارد..
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۷) ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇 نهایتا چگونه با علامه بهل
#احسن_القصص
🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۸)
ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇
از رابطه علامه بهلول با امام خمینی در مدت اقامت در نجف، چه خاطراتی دارید؟
حضرت امام هر سال ده، بیست روز، در ایام خاصی به کربلا می آمدند. در یکی از این دیدارها، ملاقات ایشان با مرحوم بهلول پیش آمد. نماز که تمام شد، کسی به امام خمینی اطلاع داد: شیخ بهلول آمده! امام فرمودند: «کجاست؟». مرحوم بهلول بلند شد و رفت و دست امام را بوسید. امام گفتند: «حالا که آمده اید، منبر بروید». ایشان منبر رفت و روضه امام حسن(ع) را خواند و همه را به گریه انداخت! مرحوم بهلول همیشه می گفت: «کاری را که ما شروع کرده ایم، این سید تمام خواهد کرد!». من بچه بودم و در آن جلسه حضور داشتم. این حرف، مربوط به سال های 1348 و 1349 است.
حضرت امام در نجف، در مسجد ترک ها نماز می خواندند. شوهرِ خواهر من آقای سالاری، روبه روی آن مسجد، مغازه عبادوزی و عبافروشی داشت. مرحوم بهلول می رفت و آنجا می نشست و موقع نماز، به امام اقتدا می کرد. امام هم هر وقت ایشان را می دیدند، به او احترام می گذاشتند و تعارف می کردند که جلو برود! اما ایشان نمی پذیرفت و می گفت: «امام براساس آیه فضل الله المجاهدین، از همه علما بالاتر است!».
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۸) ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇 از رابطه علامه بهلول با ا
#احسن_القصص
🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۲۹)
ادامه خاطرات نواده حاج بهلول👇
مادرم صددرصد مطمئن بود که کسی به ایشان کاری ندارد و اصرار کرد که ایشان برگردد! وقتی مرحوم بهلول برگشت، ایشان را به ساواک بردند و یک ماه هم آنجا بود! در آنجا می گویند: «هر کاری را که کرده ای، بنویس!». ایشان هم به اندازه یک دفترچه 200 برگ، بازجویی پس می دهد و به آنها می گوید: «مردن و ماندن برایم فرقی نمی کند، زنده بمانم پیش دخترخواهرم می روم، بمیرم پیش پدر و مادر و خواهرهایم می روم!». آنها دیدند برای این پیرمرد، ماندن و رفتن فرقی نمی کند و فقط از او تعهد گرفتند که علیه رژیم شاه حرف نزند! ایشان در سال 1349، به ایران آمد و ما در سال 1350 آمدیم. حاج آقا یک ماه بیشتر در تهران نماند و به مشهد آمد. اولین بار در چهارراه زرینه مشهد، منبر رفت و جمعیت زیادی جمع شدند
ادامه دارد..
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص
شیخ محمد تقی بهلول گنابادی(۳۰)
ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇
از منبرهای ایشان در عراق و ایران و تفاوت های آن، چه به یاد دارید؟
در نجف که بودیم، مرحوم بهلول صبح به منزل آیت الله سیدعبدالله شیرازی می رفت. در آنجا صبح و بعدازظهر روضه بود و هر دو را ایشان منبر می رفت. منبرهایش داستان محور بودند و غالبا هم در آنها، از اشعار خودش استفاده می کرد. حاج آقا هرگز در عمرش، برای روضه پولی مطالبه نکرد! اگر می دادند، می گرفت و آن پول هم فقط یک ساعت نزدش می ماند و فوری آن را بین فقرایی که می شناخت یا تشخیص می داد، تقسیم می کرد.
خاطره جالبی را هم از منبر رفتن مرحوم بهلول، در قبل از انقلاب نقل می کنند. یک بار ایشان در قم منبر می رود و رئیس شهربانی، دستور دستگیری ایشان را می دهد! حاج آقا فرار می کند و به ده حاجی آباد می رود. مأموران می ریزند که تک تک خانه های آنجا را بگردند و نزدیک بوده که حاج آقا را پیدا کنند که زن تازه عروسی، بیلی را در دست می گیرد و خطاب به مردان ده می گوید: اینها می خواهند به بهانه پیدا کردن شیخ بهلول، توی خانه های شما سرک بکشند و متعرض زن و بچه هایتان بشوند؛ غیرت شماها کجا رفته؟ شیخ بهلول اصلا ده ما را بلد نیست! مردان با شنیدن این حرف ها، با بیل و داس و هر چه که به دستشان می رسد، مأموران را می زنند و از ده بیرون می کنند! مرحوم بهلول می گفت: «اگر شجاعت آن زن نبود، مرا پیدا می کردند!» بعد هم حاج آقا، شش ماه در غاری در نزدیکی قم مخفی می شود و آن زن به وسیله افراد معتمد، برایش غذا می فرستاد. بعدها حاج آقا همیشه به آن ده و مخصوصا آن زن و خانواده اش سر می زد و رسیدگی می کرد
ادامه دارد....
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص
🍀شیخ محمد تقی بهلول گنابادی(۳۱)
ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇
در میان خصال علامه بهلول، برخی به علاقه ایشان به پرستاری از نوزادان اشاره و تأکید می کنند. علت این امر چه بود؟
مرحوم بهلول عاشق نوزادان بود و موقعی که کسی بچه دار می شد، به خانه اش می رفت و به مادر بچه می گفت: «برو به کارهایت برس و من از بچه ات نگهداری می کنم!». گاهی تا صبح بیدار می ماند و از بچه ها نگهداری می کرد! یک بار می خواستیم با اتوبوس به سفر برویم و هنوز یک ساعت به حرکت اتوبوس باقی مانده بود. رفتیم و روی نیمکتی نشستیم و یک آقای کت و شلواری شیک هم آمد و کنار ما نشست. زن فقیری، با دو سه تا بچه زار و نزار هم آمد. ظاهرِ مرحوم بهلول، همیشه مثل فقرا بود و کسی توقع نداشت که در آن لحظه، ده هزار تومن پول که به پول آن زمان، خیلی زیاد بود در جیب حاج آقا باشد! زن به سراغ آن آقا رفت و شروع به التماس کرد، ولی آن آقا، به او توجهی نکرد! حاج آقا بچه ها را خیره نگاه می کرد و آن زن هم، حال و روز بدی داشت! حاج آقا بلند شد و رفت و بچه را از بغل او گرفت و بوسید و دست کرد توی جیبش و جلوی چشم های حیرت زده من و آن آقای کت وشلواری و زن فقیر، بسته ده هزار تومانی را به او داد و گفت: «برو خرج زندگی و بچه هایت کن!». زن که داشت سکته می کرد، پول را گرفت و دو پا داشت، دو پای دیگر هم قرض کرد و دست بچه هایش را گرفت و سریع دور شد، که نکند این مرد ظاهرا فقیر، پول را از او پس بگیرد! من واقعا عصبانی شدم و گفتم: حاج آقا! اینها کولی هستند و کار و کاسبی شان همین است! ایشان دستی به شانه ام زد و گفت: «خیر؛ این طور که تو فکر می کنی نبود!». ایشان چیزهایی را می دید و می فهمید که دیگران نمی دیدند و نمی فهمیدند
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمد تقی بهلول گنابادی(۳۱) ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇 در میان خصال علامه بهلو
#احسن_القصص
🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۳۲)
ادامه خاطرات از نواده شیخ بهلول👇
مرحوم بهلول در عمر قریب به صد ساله اش، هیچ چیزی را برای خود نخواست و جز برای رضا خدا، کار نکرد. فوق العاده ساده زیست بود و با اینکه همه روی اعتمادی که به ایشان داشتند، پول های زیادی به ایشان می دادند، اما هرگز یک ریال هم در جیب نداشت و همه را بین فقرا تقسیم می کرد. از کسانی که برای خودشان مرید می تراشند و کراماتی را به خود نسبت می دهند، خوشش نمی آمد و با آنها مقابله می کرد! همیشه می گفت: «تقوا داشته باشید، احکام خدا را رعایت کنید و از چیزی نترسید».
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۳۲) ادامه خاطرات از نواده شیخ بهلول👇 مرحوم بهلول در عمر قری
#احسن_القصص
🍀شیخ محمد تقی بهلول گنابادی(۳۳)
بهلول پس از پیروزی انقلاب اسلامی زندگی خود را در زادگاهش گناباد با تدریس و برگزاری جلسات مذهبی در زادگاهش، گذراند. او در ۱۳۵۷ با امام خمینی ملاقات کرد و در ۱۳۵۹ به جمع رزمندگان اسلام در جبهههای جنگ پیوست. دیوان اشعارش نیز در 1360 چاپ و منتشر شد. در ۱۳۶۱ مجموعه خاطرات او با عنوان «خاطرات سیاسی بهلول» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۷۹ همایش بزرگداشت بهلول توسط شورای اسلامی شهر گناباد برگزار شد[37] و در 1382 که زلزله بم اتفاق افتاد عازم آنجا شد و به کمک زلزلهزدگان شتافت.
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمد تقی بهلول گنابادی(۳۳) بهلول پس از پیروزی انقلاب اسلامی زندگی خود را در زادگا
#احسن_القصص
🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۳۴)
آیتالله خامنهای علاقه زیادی به شیخ بهلول داشت و جملاتی نیز در وصف وی گفته بود. البته این علاقه، متقابل بود. بهلول چه در زمان ریاست جمهوری و چه در زمان رهبری با ایشان ملاقات کرده بود. بهلول در وصف رهبر انقلاب اینگونه میگوید:
«کسی را بیرغبتتر از ایشان نسبت به مال دنیا نمیشناسم، شاید من به زهد مشهور باشم، اما ایشان از من زاهدترند. چون من هیچ ندارم و زهد دارم، اما ایشان میتوانند همه چیز داشته باشند و در عین حال زهد میورزند(نقل به مضمون)»
او بیش از ۲۰۰ هزار بیت شعر سروده است و ۵۰ هزار بیت شعر از دیگر شاعران را حفظ کرده بود.۳۰ هزار بیت از اشعار بهلول متعلق به حضرت زهرا(س) و قسمت قابل توجهی نیز بر وزن اشعار شاهنامه فردوسی در وصف امام خمینی(ره) است که به «خمینینامه» شهرت دارد.
شعرهای بهلول غالباً درباره اهلبیت، مسائل دینی، سیاسی و اجتماعی و همچنین احساسات شخصی اوست که از سوی «نشر حرم حضرت عباس(ع)» نیز، ترجمه عربی آن منتشر شده است.
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ محمدتقی بهلول گنابادی(۳۴) آیتالله خامنهای علاقه زیادی به شیخ بهلول داشت و جملات
#احسن_القصص
🍀شیخ محمد تقی بهلول گنابادی(۳۵)
سرانجام محمدتقی بهلول در هفتم مرداد ۱۳۸۴ در حالی که نه همسر، نه فرزند و نه مال و منالی جز ردای تنش داشت، چشم از جهان فروبست. او از ۲۴ فروردین این سال به دلیل سکته مغزی در بیمارستان خاتمالانبیاء تهران بستری بود. پیکر بهلول بعد از تشییع در تهران، مشهد و تربت حیدریه در ۱۲ مرداد در گناباد دفن شد. آرامگاه وی در ورودی شهر گناباد قرار دارد.
آیتالله خامنهای در پیامی درگذشت او را تسلیت گفت. در بخشی از این پیام آمده است:
«این بنده صالح و مجاهد و پرهیزگار که عمر طولانی و پرماجرای خود را یکسره با مجاهدت و تلاش گذرانید، یکی از شگفتیهای روزگار ما بود. 70 سال پیش در ماجرای خونین مسجد گوهرشاد، زبان گویای ستمدیدگان و حقطلبان شد و آماج کینه حکومت سرکوبگر پهلوی گشت... در سالهای دفاع مقدس همهجا دلهای جوان و نورانی رزمندگان را از فیض بیان رسا و صادقانه خود نشاط و شادابی بخشید، 90 سال از یک قرن عمر خود را به خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید. زهد و وارستگی او، تحرک و تلاش بیوقفه پیکر نحیف او، ذهن روشن و فعال او، حافظه بینظیر او، دهان همیشه صائم او، غذا و لباس و منش فقیرانه او، شجاعت و فصاحت و ویژگیهای اخلاقی برجسته او، از این مؤمن صادق، انسانی استثنایی ساخته بود.»
#شرح_حال_اولیاء_خدا
#پایان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2