7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨نرگس محمدی جاده صاف کنُ حمله مجدد آمریکا و رژیم صهیونسیتی برای سوریه سازی ایران هست😡🪰😡
✍با عرض پوزش به وجود تصاویر رقت انگیز در این ویدیو
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🚨نرگس محمدی جاده صاف کنُ حمله مجدد آمریکا و رژیم صهیونسیتی برای سوریه سازی ایران هست😡🪰😡 ✍با عرض پو
خیلی مهمه حتما ببینید و منتشرش کنید
تصاویرش. بده ولی واقعیتی هست که باید جوونها ببینند تا متوجه بشن
داروخانه معنوی
حکمت ۱۷۴ 💥ارزش خشم در راه خدا(اخلاقی،سیاسی،عقیدتی) 🎇🎇#حکمت۱۷۴ 🎇🎇🎇 ✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَن
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
حکمت ۱۷۴ 💥ارزش خشم در راه خدا(اخلاقی،سیاسی،عقیدتی) 🎇🎇#حکمت۱۷۴ 🎇🎇🎇 ✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَن
حکمت ۱۷۵
راه درمان ترس(اخلاقی،علمی،تربیتی)
🎇🎇#حکمت۱۷۵ 🎇🎇🎇
✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ
✅و درود خدا بر او فرمود: هنگامي كه از چيزي مي ترسي، خود را در آن بيافكن، زيرا گاهي ترسيدن از چيزي، از خود آن سخت تر است.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬 ⵿〬🇮🇷⸽⵿〬 ⵿〬〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصّ
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬 ⵿〬🇮🇷⸽⵿〬 ⵿〬〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصّ
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬 ⵿〬🇮🇷⸽⵿〬 ⵿〬〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°• #رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۵۵ و ۵۶
بر سرش آمد همان دلشوره اش. نگاه ارمیا خاموش شد. لبهای زینبش لرزید، ایلیا اخم کرد و آیه دل زد...
زینب سادات پر بغض گفت:
_بابام. بابا مهدی
و به آلبوم اشاره کرد.
بعضی حرف ها گفتنی نیست. همان ایما و اشاره ها، همان جملات هیچ وقت به پایان نرسیده، همان بغض_صدا کافیست عالم و آدم را خبر کند.
زینب سادات آلبوم عروسی پدر و مادرش را میخواست. دلش میخواست پدرش را جز در آن قاب عکس روی دیوار و آلبوم کودکیها و نوجوانیهایش ببیند. دلش میخواست مادرش را کنار پدرش ببیند.
همان که حسرت بود، همان که عقده بود، همان که درد بود. سکوت گاهی وزنش بیشتر از فریاد است. سکوت گاهی سنگینی میکند، روی سیبک گلو، گاهی روی دل، گاهی روی چشم.آن لحظه سکوت وزن داشت. غم داشت. سکوت هم عالمی دارد.
زینب لب به دندان گرفت و زمزمه کرد: _ببخشید
ارمیا به خود آمد و دستش را فشرد و لبخند زد:
_چیز بدی نگفتی بابا
بعد به آیه گفت:
_میری بیاریشون؟
آیه سری به تایید تکان داد. مانتو و روسری اش را پوشید، چادر سر کرد، از خانه بیرون رفت. با آسانسور به پارکینگ رفته و در انباری را باز کرد. در میان جعبهها گشت و آن را پیدا کرد.
تمام یادگاریهای سیدمهدی...
زینب سادات جعبه را به اتاقش برد. مقابلش گذاشت و آرام در جعبه را گشود. نگاهش به جعبه دوخته شده بود. سجاده پدر را درآورد. در آغوش کشید. اشک صورتش را پر کرد.
نگاهش دوباره با داخل جعبه افتاد.
کتاب دعا سیدمهدی هم همانجا بود. اما چیزی که نگاه زینب سادات را دنبال خود میکشید، شیشه عطری بود که در قاب مقوایی محفوظ مانده بود. آن را با احتیاط برداشت و بو کشید. بوی عطر پدر. چشمهایش را بست و پدر را تجسم کرد. این عطر، رایحهی دل انگیز پدر را دارد.
دلتنگ است عجیب.
آیه وارد اتاق شد.
نگاهش به زینب بود که چطور عطر یادگاری پدر را بو میکشد و مدهوش میشود.
آرام شروع کرد:
_من خیلی کوچیک بودم که بابات اینا اومدن تو کوچه ما. اون موقعها مثل الان نبود که بچهها سرگرمیهاشون انفرادی باشه. خاله بازیامون هم تو کوچه و دم در خونه هامون بود. تابستون و زمستون، برف و بارون و آفتاب و مهتاب نداشت.
از صبح تا ظهر که بریم برای نهار، بعدم که مامان بابا بخوابن و بریم تو کوچه تا شب که جنازمون میومد خونه از خستگی. این برای پسرا شدیدتر بود و دخترا کمتر و محدود تر.
من بیشتر همبازی عمو محمد بودم. مهدی همیشه حواسش بهمون بود. روزایی که باباش بهش پول میداد تا بستنی بخرن و اون سهم بستنی خودشو میداد به من تا با محمد که بازی میکنیم، بخوریم.
خودش که
میگفت، از همون روزا، حسش به من فرق میکرد و اونم نمیدونست چه حسیه. فکر میکرد چون خواهر نداره، من براش حکم خواهرو پیدا کردم.
آیه کنار زینبش نشست و آهی کشید:
_روزای عمرمون گذشت تا یک روز که به خودم اومدم و دیدم همش حواسم به اینه که کی میاد و کی میره. پسر سر به زیر و محجوب محله. اون روزا سال سوم دبیرستان بودم و مهدی رفته بود دانشگاه افسری، آخر هفتهها منتظر اومدنش بودم. همه محل منتظرش بودن. هیچ روزی غمگین تر از روز فوت باباش ندیدمش. اون روز خیلی غم داشت نگاهش. دلمو آتیش میزد. خیلی به پدرش وابسته بود.
یادمه هفتمه باباش بود که دعوا شد. صدای داد و دعوا توی محل پیچید و بابام تندی رفت بیرون. صدای داد هوار مهدی و محمد میومد. دلم لرزید. یک جورایی صداش پر از خشم و بغض بود. عموش گفته بود مادرشون باید بعد سر اومدن عدهاش، عقدش بشه. دو تا برادر اون روز قیامت کردن. آخرم، شر عمو رو از خونه کندن.
تازه کنکور داده بودم و دانشگاه تهران قبول شده بودم که زمزمه پیچید سیدمهدی میخواد زن بگیره. حالم رو اون روزا باید میدیدی. خیلی غصه خوردم.خیلی شبا گریه کردم.
یادمه یک روز که با دوستام رفته بودیم بیرون، وقتی اومدم تو محل، دیدم طبق معمول پسرا سر کوچه نشستن و مشغول حرف زدنن. منم مثل همیشه بدون توجه به اونا، سرمو انداختم پایین و رفتم سمت خونه. همه بچه های محل رو میشناختم، بیشترشون همبازیام بودن. یک لحظه نگاهم افتاد به در خونه بابات اینا. بابات دم در ایستاده بود. یک لحظه چشم تو چشم شدیم، فوری سرشو انداخت پایین. کوچه برعکس همیشه تو سکوت سنگینی فرو رفته بود. همه نگاها به من بود.همون شب مامان فخری اومد خواستگاری. همه محل میدونستن سیدمهدی دختر حاج علی رو خواستگاری کرده و منتظر اجازه خواستگاریه.
شب عقد کنون بود. عاقد بعد از هزار تا سلام و صلوات رسید به عروس خانوم وکیلم؟ همه ساکت شده بودن....
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
(درس اخلاقی از امام صادق علیهالسلام و آیتالله مجتهدی تهرانی)
خیلیها دلشان میخواهد نماز شب بخوانند، اما موفق نمیشوند.
کسی آمد خدمت امام صادق(علیه السلام): عرض کرد هر شب میخواهم نماز شب بخوانم موفق نمیشوم،
حضرت فرمودند: «قیّدتک ذنوبک» گناه زنجیرت کرده، قیدت کرده،گناه کردی نمیتوانی نماز شب بخوانی. گناه نمی گذارد.
یک کسی از اولیا گفته بود یک مکروه از من سر زد شش ماه نماز شبم ترک شد.
هر کسی نمیتواند نماز شب بخواند. باید چشمت را مواظب باشی، گوشت را مواظب باشی، حتی مکروه اثر دارد؛ چه برسد به اینکه آدم گناه بکند.
هرگاه یک گناه کنید، اگر نماز شب خوان باشید یک امشب را نمیخوانید؛ امشب خوابتان میبرد. یک غذای حرام خوردی، یک جایی همین امشب نماز شب نمیخوانی. اما غذای حلال خوردی، شبهای دیگر نماز شب نمیخواندی؛ امشب هوس نماز شب داری چون غذای حلال خوردی
نتیجه:
گناهان، بندهایی پنهان بر جان ما میزنند و ما را از اوج گرفتن در مسیر قرب الهی بازمیدارند. برای رسیدن به توفیق عبادتهای ویژه، باید از گناهان فاصله گرفت.
منبع کتاب آداب الطلاب
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانيم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
805.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خـدایا🙏
در این شبهـای پایانی پاییـز🍁
پناهمان باش و
صندوقچه زندگیمان را
پر کن از خوبی ها
و به فرشتگانت بسپار
در سختی های روزگار
یاری رسان دوستانم باشند🙏
✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏
🍂 امیـدوارم
🍂 در واپسین شـبهایِ پاییـز
🍂 خـزان غصـههاتـون بـرسه
🍂 و نسیـم شـادی هاتـون
🍂 وزیـدن بگیـره
🍂 و دسـت آرامـش
🍂 نـوازشگر لحظـه هاتون باشـه
🍂 شبتـون آروم
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2