داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۱۸ ساعت 5 بعد از ظهر بود.بابا که مغازه بود، مامانم که طبق معمول پاتو
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت
🌺قسمت ۱۹
امیرعلی_قبلا هم بهت گفتم که مامان بزرگ اینا یه سوی #تعصبات_خاص دارن.
_ یعنی چی؟ واضح برام توضیح میدی؟
امیرعلی_ببین مامان بزرگ اینا یه کم فراتر از عرف و حد لازم پیش میرن. مثلا اینکه تو مهمونیا یه پرده اون وسط میکشن و میشینن قرآن میخونن یکم افراطه، یا اینکه همه چی رو با #اجبار تحمیل میکنن.اجبار همیشه عکس جواب میده. دین اسلام قوانینی که تو فکر میکنی رو نداره. یعنی قوانین تصویب شده توسط خاله خانم ( خاله مادربزرگم ، بزرگترین عضو خانواده) اکثرشون رنگ #تعصب به خودشون دارن.
یعنی اسلامی که من همش باهاش مشکل
داشتم...به خاطر سختگیری هاش چیزی نبوده که فکر میکردم.البته خوب من تو این مدت هم مسلمون بودم ولی همش میگفتم چرا باید مسلمون به دنیا بیام آخه. با صدای امیرعلی از فکر اومدم بیرون .
امیرعلی_ خانم دکتر الان جواب سوالتون رو گرفتید.
_ یجورایی. ولی خب امیر داداشی خداییش اعتقادات مسلمونا خنده داره دیگه. هوم؟
امیرعلی_اولا که هرکدوم بحث جدا جدا داره خواهری.اگه الان حوصلشو داری بشین برات بگم.بعدش هم تو الان مثلا دلت گرفته بود یا اومدی به بهونه ناراحتی کل سوالای این 19 سال عمرتو از من بپرسی؟
_ حالا یه سوال جواب دادیا.نمیخوام اصلا
بعدهم به حالت قهر سرمو برگردوندم.
امیرعلی_ من قبلنا یه ابجی داشتم جنبه شوخی داشت.
_ الانم داره.
امیرعلی_خواهر گلم من نگفتم نمیگم که گفتم زیاده الان چون گفتی حوصله نداری ازت پرسیدم بگم یا نه؟
_ نه الان حسش نیست بعدا میام یه بحث مفصل باهم بکنیم ببینم کی کم میاره پروفسور.
امیرعلی_ درخدمتم خانم دکتر.الان هم فکر کنم یکم کار دارم.
_ اییییش بعد میگه من بهش سر نمیزنم. پروووووو.بابای
امیرعلی_ خب بد موقع سر زدی فدات شم. ههههه.بعدا حرف میزنیم.
حوصله قهر کردن نداشتم، یه چشمک زدم و از اتاقش رفتم بیرون...به لطف برادر گرامم یکم از بی حوصلگی و کلافگیم کم شد ولی هنوز هم.......
ادامه دارد....
نویسنده؛ ح سادات کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2