#سارا
#قسمت213
همان جا پشت در می نشینم و زانوانم را درون شکمم جمع می کنم چانه روی زانوانم میزنم
و اشک می ریزم و نمی دانم که چطور با او روبرو شوم همین که تا حاال به سراغم نیامده
بود جای شکر داشت! نمی دانم چقدر همان جا می نشینم و اشک می ریزم که سرو
صداهایی به گوشم می رسد فین دماغم را آرام بالا می کشم و گوشم را به در می چسبانم
صداهای آرام و ناواضحی می شنوم هیچ چیزی از حرف هایشان دستگیرم نمی شود بلند می
شوم و با کف دستانم چشمان اشک آلود و صورت خیس از اشکم را پاک می کنم نگاهی به
سر و وضعم می اندازم و خودم را لعنت می کنم برای نداشتن یک دست لباس خوب! قهر
باکلاس میکردی خوب اشکالی ندارد،
حداقل مثل آدمیزاد قهر می کردی! مانند این خانوم های
در فیلم ها یک چمدان برمی داشتی و لباس هایت را هم جمع می کردی و در طول جمع
کردن چمدانت شاید شوهرتم می رسید وبا زبان بازی جلویت را می گرفت !
مذخرف نگو؛ ارسلان و زبان بازی؟ چه بدانم اصلا...
درون کوله ام بلوز و شلواری بیرون میکشم و لباسم را تعویض می کنم نگاهم که درون آینه
به قیافه ی زار و رنگ پریده و آن قسمت کبودی که ناز شصت دارد می افتد آهم بلند می شود!
نمیری سارا یک کرم هم نداری بمالی تا از این وضعیت در بیایی. پوف کلافه ای می
کشم و موهایم را مرتب می کنم چتری هایم را روی یک طرف صورت کبود شده ام می
ریزم تا از دیده شدنش جلوگیری کنم مچ دست کبود شده ام را هم زیر آستین پلیورم پنهان می کنم لبه ی تخت می نشینم و ضربان قلبم با کوچکترین صدایی بالا پایین می شود
انگشتان دستانم یخ کرده اند و در حال و روز بدی به سر می برم و جرات بیرون رفتن از
اتاق را هم ندارم.
هر لحظه انرژی ام بیشتر تحلیل می رود و اضطراب ،تنم را خیس عرق می کند به معنای واقعی زجر می کشم.
کف دستان عرق کرده ام را روی ران هایم میمالم و
نفس عمیقم را بیرون می دهم.
لعنتی آمده بود زجر کشم کند؟چقدر عاشقی درد دارد! او هم درد می کشید؟ با صدایی که از
بیرون به گوشم می رسد بلند می شوم و پشت پنجره می روم پرده را کنار می زنم و با دیدن
عمه مهناز که از ویلا خارج می شود آه از نهادم بلند می شود! یا خدا.
طولی نمی کشد که دستگیره ی اتاقم پایین می رود و من چشمانم را می بندم پلک هایم را
باز که می کنم میان قاب در می بینمش شانه اش را به چهارچوب در تکیه داده است و دست به سینه نگاهم میکند کاملا خودم را به پنجره چسبانده ام و جایی نمانده برای بیشتر فرو رفتنم.
مثل همیشه شیک و اتو کشیده است پیراهن سیاه مردانه ای با شلوار پارچه ای پوشیده
و نگاه عمیقش دارد پدرم را چون همیشه در می آورد.
ادامه دارد....
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2