#سارا
#قسمت225
پشت سرش زبان درازی می کنم پسره ی پررو.
با دیدن میز مفصلی که چیده است دلم می خواهد سوت بلبلی بزنم اما خوب بلد نیستم. می نشینم او چای می ریزد و می گوید:
-دیر بیدار شدی این میز چند ساعته انتظارتو میکشه.
ارسلان کنار لبخند برایم چای بریزد و محبت خرجم کند؟
مثل اینکه راستی راستی قرار
است از دلم دربیاورد!
چای خوش عطر را می نوشم.
-دختر داییم همش هفده سالشه!
اوه می خواهد حرف بزند؟
-دو سال پیش که حال مامان خیلی بد بود باهام تماس گرفت!
چهره اش از یادآوری مادرش متاثر می شود.
-بچه؛ شماره تلفنمو از گوشی حامد کش رفت تا باهام تماس بگیره و التماسم کنه که برگردم
عمه ی چشم انتظارشو ببینم!
خجالت زده سرم را پایین می اندازم و او ادامه می دهد.
فقط گاهی وقتا زنگ بزنه و از احوال مامان باخبرم کنه کم کم شد برام مثل خواهر کوچیکه ای که هیچ وقت نداشتم!
نمی دونم چندصدمین باری بود که تماس گرفت و با شیرین زبونی هاش تونست قانعم کنه
لبخند کمرنگی می زند و می گوید:- حالت بهتر شد؟
طنز آلود و منظور دار می گوید و من برایش دماغم را چین می دهم و می گویم:
-نخیر که
نشد!
می خندد.
-میشه؛ غصه نخور!
بزنمش ها...
کنار لبخندهای زیادی شیرینش صبحانه ای که از تایم معمولی اش گذشته را می خوریم
خوب یکباره ناهار می داد می خوردیم د
اینکه قصد شرکت رفتن ندارد!
میز صبحانه را جمع می کند و می گوید: - پدرت برای شام اینجاست!
بغض می کنم آن هم کنار دلتنگی فراوان او پدرم است و دلم برایش تنگ است، کنار همه ی بی توجهی هایش باز هم دلم تنگ است.
با دیدن قیافه ی بغ کرده ام اخم می کند.
-دلگیری؟
بغ کرده جواب می دهمش.
-از همتون!
می آید کنارم گیج گاهم را می بوسد.
-گفتم که از دلت در میارم.
با بغض سر تکان می دهم و می گویم
:- حالا واسه شام چی درست کنم؟
تک خنده ی بلندی می زند.
-زنگ می زنم از بیرون بیارن.
-نه می خوام خودم درست کنم!
لبخند می پاشد به رویم موهایم را از جلوی صورتم کنار می زند.
ادامه دارد....
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2