eitaa logo
داروخانه معنوی
8.2هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
183 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل و تبلیغ👇👇 @Hossein405206
مشاهده در ایتا
دانلود
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️💫مـیـلاد مـادر خـوبـیـهـا 🤍💫بــــانـــوی دو عـــالـــم ❤️💫حضرت زهرای مرضیه (س) 🤍💫و روز بزرگداشت مقام مادر ❤️💫و زن را بـه هـمــه مــادران 🤍💫و زنان و دختران سرزمینم ❤️💫تــبــریــک عــرض مـیـکـنـم 🤍💫روز مـادر مـبـارک «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹حرم امیرالمؤمنین علی(ع) در آستانهٔ 🤍ولادت حضرت زهرا(س) 🌹با بیش از ۱۵۰۰ شاخه گل تزئین شد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
16.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍⚪️💫 مــــــادر 💫❤ 💠💫کلمه ایست ناب که خود گویای ⚪️💫مهفموم زیبایش اسـت 💠💫ما ، در اون جان گرفتیم مهربانیت ⚪️💫سجده شکر دارد مادرم 💠💫بیاید امشب  برای کسی ⚪️💫دعــــا کــــنــــیـــم 🙏 💠💫که هیچ وقت  برای خودش دعا نمیکند ⚪️💫مــــثـــل مـــــادر❤ 💠💫عــیــدتــون مـبـارک 🎉 🎊 🎉 ⚪️💫امیدوارم  خانم  فاطمه زهرا  (س) 💠💫شــفــاعــت تــون را بـکـنـه ⚪️💫هوای مادری گلتون را بیشتر داشته باشید 💠💫شب خوبی داشته باشید ⚪️💫شب بخیر همراهان عزیز ✨ 🌙 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
19.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام الله علیه: سلام به چهارشنبه۱۴۰۲/۱۰/۱۳خوش آمدید❤️ فاطمه باغ گلاب است خداميداند 🎊فاطمه گوهرناب است خداميداند ❣فاطمه واژه زيباست،تعجب نكنيد 🎊كرم فاطمه درياست،تعجب نكنيد ❣فاطمه دخترطاهاست بگويازهرا 🎊فاطمه روح تولاست بگو يازهرا ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ❣ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم 🎊مامور برای خدمت زهرائیم ❣روزی که تمام خلق حیران هستند 🎊ما منتظر شفاعت زهرائیم میلاد دخت نبی مادر خوبیها خانم حضرت زهرا سلام الله علیها را خدمت امام عصر (عج)و تمامی مادران گرامی  تبریک و تهنیت عرض می کنم‌ @Manavi_2 @Manavi_3
༺✿فَقـــــالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْـــــلُ بَیْت النُّبُـــــوَّهِ وَمَعْدِنُ الرِّســـــالَهِ هُمْ فـــــاطِمَهُ وَاَبُوهـــــا وَبَعْلُهـــــا وَبَنُوهـــــا ...✿༻ زَن مِحـــــوَر أست۔۔۔ و ایـــــنْ رٰا مےشَود، أز ﴿حَـــــدیث ڪَسآء۔۔ 𑁍﴾فَهمید! ڪِہ "هُمْ" ، أوّل¹ «فـــــآطمهۜ۔۔𔘓» أست۔۔۔ و بَعدْ۔۔ [ اَبُـــــوهآ وَ بَعْلُهـــــآ وَ بَنُوهـــــآ ...᯽] «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
﴿مــــٰـادر𔘓⇢﴾ ⇠أوّلیـــــن، ⇠زیبـــٰــاتــَـــرین، ⇠وٰاقعےتـَــــرین و ⇠ پـــٰــابرجاتـَــــرین عشقے أســـــت ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کہ انســــٰـان‌هـٰــــا تــَـــجربہ مےکــُـــنند۔۔۔ ╰─┈➤ ﴿مـــٰــادران عَـــــزیز، پیشـــٰــاپیش روزتــون مبــٰـــارک𑁍﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
Reza Bahram @RozMusic.comReza Bahram - Madar.mp3
زمان: حجم: 8.89M
رضا_بهرام 🎵 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
«مـــــٰادرم»↡↡ ⇇ تــُـــو گُلے خُوشبـــــو؛ أز بهشـــــت خُـــــدایے کہ، ◇ گلخــٰـــانہ دِلـــــم أز عِطـــــرتــُـــو، ۔۔۔۔ سرشــــٰـار أســـــت⇉ أز تبــــٰـار⇠ فـــٰــاطـــــمه‌ۜ ا؎ وگـــــویے وُجـــــود تـُــــو را بــٰـــا ؛ ↶ مِهـــــر فــــٰـاطمہۜ ســـــرشتہ أنـــــد↷ ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پـــَــس هَمیشہ دعـــٰــایم کـُــــن۔۔ ⇦ چـــــرٰا کہ دُعـــٰــایـــــت، ســـــرمــٰـــایہ فـــَــردٰا؎ مَـــــن أســـــت. ╰─┈➤ ◇◇﴿ روزت پیشـٰــــاپیش مُبـــــٰارک𑁍﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
Salar AghiliSalar Aghili - Madar.mp3
زمان: حجم: 10.03M
🎙سالار عقیلی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
༺✿فَقـــــالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْـــــلُ بَیْت النُّبُـــــوَّهِ وَمَعْدِنُ الرِّســـــالَهِ هُمْ فـــــاطِمَهُ وَاَبُوهـــــا وَبَعْلُهـــــا وَبَنُوهـــــا ...✿༻ ⇇زَن مِحـــــوَر أســـــت۔۔۔ ↶و ایـــــنْ رٰا مےشَـــــود، أز ﴿حَـــــدیث کَـــــسآء۔۔ 𑁍﴾فَهمید!↷ کِہ "هُـــــمْ" ،⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ أوّل¹ «فـــــآطمهۜ۔۔𔘓» أست۔۔۔ ⇠و بَعـــــد۔۔ [ اَبُـــــوهآ وَ بَعْلُهـــــآ وَ بَنُوهـــــآ ...᯽]⇢ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۲۰ گیج شده بود. شاید هم بخاطر حفظ آرامش علی نباید قبول میکرد. ب
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۲۱ ولی با این حال همه میدونستن به وقتش فاطمه کوتاه بیا نیست.بخاطر همین دقت شون بیشتر شد. یک سال گذشت. دختر علی و فاطمه به دنیا اومد. اسمشو {زینب} گذاشتن.چهره ش شبیه علی بود.حاج محمود به مناسبت تولد زینب،یه آپارتمان بهشون هدیه داد.سه دانگش به نام افشین مشرقی و سه دانگش به نام فاطمه نادری. حاج محمود میتونست حتی قبل ازدواج شون این هدیه رو بهشون بده ولی میخواست بچه هاش راحت طلب نباشن. به امیررضا و محدثه هم بعد تولد اولین بچه شون یه آپارتمان هدیه داد. اون روزها بهترین روزهای زندگی علی بود.زندگی علی با فاطمه هرروز شیرین تر از روز قبل بود.فاطمه از وقتی شده بود،عاشق تر و عاقل تر شده بود. رابطه ش با خدا عمیق تر و عاشقانه تر شده بود. دخترشون سینه خیز میرفت، علی و فاطمه با ذوق تشویقش میکردن. زینب غذا میخورد،دوتایی ذوق میکردن. چهار دست و پا میرفت،دوتایی قربان صدقه ش میرفتن. زینب وسط هال نشسته بود، و با اسباب بازی هاش بازی میکرد.علی روی مبل نشسته بود و نگاهش میکرد. فاطمه با سینی چایی،کنارش نشست و به علی خیره شد.علی با لبخند نگاهش کرد و گفت: _دخترتو ببین چکار میکنه. ولی فاطمه به علی نگاه میکرد. -علی،ازت ممنونم،بخاطر زندگی خوبی که برام ساختی.کنار تو زندگی خیلی خوبی دارم.تو همون همسری هستی که همیشه از خدا میخواستم.یه مرد واقعی..تو هم همسر خیلی خوبی هستی،هم پدر خیلی خوبی هستی. شب شهادت امام محمد باقر(ع) بود. طبق معمول علی و فاطمه و زینب با هم به هیئت رفته بودن.برای کمک تا آخرشب مونده بودن. تو مسیر برگشت زینب آب خواست. علی کنار خیابان توقف کرد.از ماشین پیاده شد و به سوپر رفت. تازه وارد مغازه شده بود که ماشینی چند متر جلوتر،رو به روی بنر بزرگی که به مناسبت شهادت زده بودن،ایستاد.شیشه های ماشین پایین رفت و صدای بلند موسیقی تندی تو فضا پیچید.دو پسر و یه دختر پیاده شدن و شروع به کردن. فاطمه سریع پیاده شد، و سمت دختر رفت.صحبت میکرد که یکی از پسرها از پشت فاطمه رو هل داد. فاطمه که انتظارشو نداشت نتونست تعادل شو حفظ کنه و با سر محکم زمین خورد.زیر سرش پر خون شد. علی از مغازه بیرون اومد. خانمی رو دید که زمین خورده و دو پسر بالا سرش ایستادن. به سرعت سمت شون رفت. دختر و پسرها فرار کردن. وقتی متوجه حال خانم شد،خواست فاطمه رو برای کمک صدا کنه ولی جای خالی فاطمه رو دید...از فکر اینکه اون خانم،فاطمه باشه،لحظه ای قلبش ایستاد...با قدم های لرزان نزدیک رفت. وقتی صورت فاطمه رو دید نفسش حبس شد..با زانو کنارش افتاد...صدای گریه زینب از ماشین شنیده میشد. چند نفری جمع شدن. یکی با آمبولانس تماس گرفت.خانمی زینب رو بغل کرد و سعی میکرد آرومش کنه. روی صندلی بیمارستان نشسته بود.مات و مبهوت...پرستاری نزدیک شد. -آقا ... آقا!! علی سرشو بلند کرد.پرستار گفت: _کسی هست که بیاد دخترتون رو ببره.همش گریه میکنه.بچه گناه داره. تازه یاد زینب افتاد.... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2