eitaa logo
داروخانه معنوی
6.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه ✨ قطعه‌ای از خاک بهشت در کتاب اسرارالشهاده دربندی و کتاب قصص العلمای تنکابنی آمده است
ملاقات فرعون و شیطان 🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇 فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟   ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.   سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.   بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟   پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بقـُــــول‌﴿حآج‌مَھد؎رَسـولے۔۔𑁍﴾: این‌عَصر،‌عَصـــــرحِیرت‌نیستْ..! «عَصـــــر‌حَرکتہ۔۔۔» حِیـــــرون‌نشیٰا..! مٰا‌نـــــَسل‌موندَن‌نیستیم‌۔۔ "نــَـــسل‌رسوندَنیم.." ‌ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۷۸ نيايش 🎇🎇🎇#خطبه۷۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 نيايش امام خدايا! بر من ببخش آنچه را از من بدان داناتري، و اگر ب
خطبه۷۹ پاسخ اختر شناس 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💥پرهيز از توجه به غير خدا 🍃گمان مي كني تو از آن ساعتي آگاهي كه اگر كسي حركت كند زيان نخواهد ديد؟ و مي ترساني از ساعتي كه اگر كسي حركت كند ضرري دامنگير او خواهد شد؟ كسي كه گفتار تو را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده است، و از ياري طلبيدن خدا در رسيدن به هدفهاي دوست داشتني، و محفوظ ماندن از ناگواريها، بي نياز شده است. گويا مي خواهي بجاي خداوند، تو را ستايش كنند! چون به گمان خود مردم را به ساعتي آشنا كردي كه منافعشان را به دست مي آورند و از ضرر و زيان درامان مي مانند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شَخصےخِطٰاب بہ، ﴿عّلٰامہ طبـٰاطبٰایـے۔۔۔ 𑁍﴾ گُفت : ⇦ یِک¹ ریٰاضتے بَرا؎ پیشرَفت مَعنو؎ بِہ مَن هــِـــدیہ دَهید ! فَرمودند:بهترین ریــــٰـاضت؛ «خُوش أخلٰاقے بٰا خٰانواده أست . .𔘓» ↶زِندگے بٰا خُلق ِخُوش ؛ زیبـــــآتر و شیرین تـَــــر أست . .↷!' «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزه و نماز سه روز اول ماه شعبان (مفاتیح الجنان) اعمال مخصوصه ماه شعبان: سیّد بن طاووس ثواب بسیاری نقل کرده از حضرت رسول صلی الله علیه و آله برای کسی که سه روزِ اول این ماه را روزه دارد و در شب های آن دو رکعت نماز کند، در هر رکعت حمد یک مرتبه و توحید یازده مرتبه. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دعای رفع بلا روز اول ماه با صدای بلند در خانه یا خودتان بخوانید یابگذاریدتاصدا در خانه پخش شود «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم ‍ این سفر نورانی هم با همه ی زیباییهاش ب
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی ‍ روضه و سینه زنی تموم شد و چراغها رو روشن کردند.من هنوز بیم آن را داشتم که نسیم نزدیکم بشه.ولی نسیم گوشه ای ایستاده بود وتکیه به دیوار با صورتی اشکبار نگاهم میکرد. سرم رو به طرفی دیگه چرخوندم تا او رو نبینم.برام حالتهای او عجیب بود چرا او اینجا بود؟ چرا نزدیکم نمیشد؟! خودم رو مشغول پذیرایی از عزاداران کردم .دستهام میلرزید. فاطمه متوجه حالم شد.سینی چای رو ازم گرفت و با نگاهی نگران پرسید:چرا با این حالت پذیرایی میکنی؟برو بشین.مچش رو گرفتم و با اشاره ی چشم و ابرو بهش اشاره کردم گوشه ای از مسجد منتظرشم. فاطمه سینی رو به کسی دیگه داد و دنبالم راه افتاد. پرسید:چیشده؟؟ هنوز رعشه بر جانم بود. گفتم:فاطمه ..نسیم...نسیم اینجاست فاطمه چشمهاش گرد شد. دستش رو مقابل دهانش گذاشت. _اینجا؟؟؟؟؟ اینجا چیکار میکنه؟ از استرس توان حرف زدن نداشتم. سرم رو تکون دادم و نفسم رو بیرون دادم. او دستم رو با دل گرمی فشار داد و گفت:نگران نباش.زود مسجد رو ترک کن تا نزدیکت نشده.اینطوری بهتره. من سریع چادر نمازم رو داخل کیفم گذاشتم و چادر مشکی سرم کردم و با عجله از مسجد بیرون رفتم.اونقدر وحشت زده بودم که به حاج کمیل اطلاعی ندادم.تمام راه رو با قدمهای بلند تا خانه طی کردم. وقتی رسیدم به خونه پشت در نفس زنان زار زدم. پس آرامش واقعی کی نصیبم میشد؟؟ وقتی حاج کمیل برگشت من هنوز مضطرب و گریون بودم. او با دیدن حال و روزم کنارم نشست و دستهامو گرفت: _کی برگشتید خونه؟چیشده رقیه سادات خانوم؟ نمیدونستم باید به او درباره ی امشب حرفی بزنم یا نه. ولی اون نگاه نگران و مهربان اجازه نمیداد چیزی رو ازش پنهون کنم. براش تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده. او ابروهاش به هم گره خورد و گفت:خیره.. همان موقع فاطمه زنگ زد. پرسیدم نسیم بعد از رفتن من در مسجد بود یا نه. او با صدایی که در اون سوال و تعجب موج میزد گفت: راستش ..چی بگم.؟ من برام یک کمی رفتاراتش عجیب بود.اون همونجا نشسته بود و گریه میکرد.وقتی هم منو دید سریع به احترامم بلند شد وسلام کرد.اصلا‌ شبیه اون چیزی نبود که قبلا ازش تعریف میکردی با تعجب پرسیدم:اونوقت تو چیکار کردی؟ گفت:هیچی منم جواب سلامشو دادم.بعد اون خودش اومد جلو با گریه گفت برام دعا کن خدا منو ببخشه. فاطمه مکثی کرد و گفت: رقیه سادات نمیدونم...بنظرم خیلی داغووون بود. من باورم نمیشد هیچ وقت به نسیم اعتماد نداشتم. پوزخندی زدم: اصلن باورم نمیشه. اون حتما نقشه ای داره.. فاطمه گفت:آخه چه نقشه ای؟ گفتم: لابد میخواسته آدرسمو ازت بگیره.یک وقت بهش نداده باشی؟! فاطمه خندید: _نه بابااا معلومه که نمیدم.بنظرم اصلن فکرتو مشغول اون نکن.سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی.این استرس برات سمه. بعد از تموم شدن مکالمه م با فاطمه، نگاهم افتاد به صورت درهم رفته ی حاج کمیل .نزدیکش رفتم وبا شرمندگی نگاهش کردم. او سرش رو بالا آورد و پرسید: شام کی آماده میشه؟! این یعنی اینکه در این باره حرفی نزن. من هم حرفی نزدم و به آشپزخونه رفتم. ادامه دارد... ═════ ೋღ🕊ღೋ════ هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد. آیدی نویسنده@moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2