داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند بیست و پنجم «
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇🌺
🌺صوت و متن بند بیست و ششم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
□یک¹ زن فَـــــرٰانســـــو؎ احتیــٰـــاج بہ جـــــرٰاحے مَغز پیـــــدا کـَــــرد.
_وَقتے کٰاسہ سَـــــرش را بــــَـردٰاشتـــــند و عَمـــــل مَغز؎مےکـَــــردند،
◇چــــٰـاقو؎ جَـــــراحے بہ یک¹ نُقـــــطہ؎ مَخصـــــوص کہ مےرِسیـــــد،
⇠(زَن) سُـــــرود آلمـــــٰانےمےخـــــوٰاند.
(زن نہ سَـــــواد دٰاشتہ و نہ آلمــٰـــانے بَلد بـــــوده).
شـــــورٰا کــَـــردنـــــد (پِزشـــــکٰان، روانشنـــٰــاســـــٰان و ...)↡↡
⇠ بـــــالأخَره رسیـــــدَنـــــد بہ اینجــــٰـا کہ در جَنـــــگ جهـــٰــانے دوّم (آلمــٰـــانےهٰا)،
⇦وَقتے فَـــــرانسہ را گـــــرفتہ بـــــودَنـــــد،
در خـٰــــانههــــٰـا؎مـــَــردم مَنـــــزل کَـــــرده بـــــودَنـــــد. ۔۔۔
این بـــــچہ (زن فرٰانسو؎) ا؎ بـــــوده در گهـــــوٰاره و این نظامےهــٰـــا پـــــٰا؎ گهـــــوٰاره؎ او سُـــــرود آلمـــــٰانے مےخـــــوٰاندند.➛
این قَضیہ بہ مـــٰــا مےگـــــویـــــَد↡↡
⇇کہ ســٰـــاز و آوٰاز در مَغـــــز بـــــچّہ؎ چَنـــــد روزه أثـــــر دٰارد. ↷
حتّے این قَـــــضیہ بہ مـٰــــا مےگـــــویَد: ⇠غِیـــــبت کــَـــردن پُشـــــت سَر مــَـــردم در مقـــٰــابـــــل بَـــــچہ رو؎ مَغـــــز بـَــــچہ أثـــــر دٰارد.⇉
گنــــٰـاه کَـــــردن دَر مقــٰـــابـــــل بـــــچّہ رو؎ مَغـــــز بـــــچّہ،
«در عُمـــــق جــــٰـان بـــــچّہ أثـــــر دٰارد.»
□_آیـــّــت الله حُسیـــــن مظٰاهـــــر؎_□
#کلام_بزرگان
#گناه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_نهم✍ بخش چهارم 🌸🌼اون روز همه چیز رو به مینا گفتم جز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_نهم✍ بخش چهارم 🌸🌼اون روز همه چیز رو به مینا گفتم جز
#رمان "
رویای من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_نهم ✍ بخش پنجم
ولی اونا داشتن غیراز ناهار برای مهمون های شب تدارک می دیدن و من لابلای حرفای عمه با مرضیه فهمیدم علیرضا خان هر شب جمعه عده ای مهمون داره که از بعد از ظهر میان و با هم ۹ورق بازی می کنن و شام می خورن و تا صبح این کار ادامه داره و اینم فهمیدم که عمه خیلی از این وضع شاکیه ….
حالا چرا اون حرفی نمی زد نمی دونستم و این دومین معمای من شد ……
عمه همه چیز رو با غیض و ناراحتی انجام می داد و با اینکه رغبتی نداشت نهایت سعی خودشو می کرد … تا صدای ماشین اومد دلم فرو ریخت از اینکه ایرج باشه حالم دگرگون شد … نمی دونستم چرا ؟ با خودم گفتم رویا تا اونجا که ممکنه ازش دوری کن نرو جلو بهش نیگا نکن خواهش می کنم درد سرت میشه نکن …… اینا رو به خودم گفتم و خودمو رسوندم تو حال تا زودتر ببینمش … به حال که رسیدم تورج رو دیدم وانمود کردم داشتم می رفتم بالا … سلام کرد …
چنان از دیدن من به وجد اومده بود که نمی تونست جلوی خودشو بگیره …گفت : رویا به خدا از دانشگاه تا این جا نمی دونستم چه جوری بیام ….گفتم برای چی؟ گفت برای تو دلم برات تنگ شده بود باور می کنی ؟ عمه اومده بیرون و گفت زبون نریز بیا کمک کن امشب بابات مهمون داره می دونی که …
تورج بی توجه به حرف عمه گفت : امشب بابا مهمون داره بیا اتاقم نقاشی های منو ببین؛؛ میای ؟ گفتم آره چرا نیام حتما به عمه کمک کنم میام به شوخی گفت نمازتو خوندی ؟
گفتم : تورج ؟ هر طوری می خوای با من شوخی کن من دوست دارم خودمم اگر یخم باز بشه اهل شوخیم ولی با نمازم شوخی نکن ….پرید جلو و گفت ببخشید …ببخشید ..چشم دیگه شوخی نمی کنم برای اینکه از دلت در بیارم بهم نماز یاد بده حاضرم به خاطر تو نماز هم بخونم ………. خندم گرفت و گفتم : به خاطر من نماز بخونی ؟ من و تو باید با هم حرف بزنیم …..
همین طور که با اون مشغول حرف زدن بودیم ایرج یک دفعه اومد تو و باز من مثل صاعقه زده ها شدم و بازم اون بود که به من سلام کرد نفسم داشت بند میومد آخه این چه احساس احمقانه ای بود …… رویا اون کجا و تو کجا؟( ایرج قدخیلی بلندی داشت که تورج هر وقت می خواست اونو مسخره کنه پشت سرش می گفت بابا لنگ دراز خیلی خوش قیافه نبود ولی چشمانی سیاه و درشت داشت با موهای صاف ومشکی … که به نظر من جذابش می کرد )
ولی احساس می کردم اونم همین برخورد رو با من داره و هر وقت به من نگاه می کنه دگر گون میشه ….
علیرضا خان اومد تو و من سلام کردم اونم خوشحال شد منو دید ولی در یک لحظه همه چیز بهم ریخت و صدای جیغ و فریاد حمیرا اومد و بالافاصله دیدم داره از پله ها میاد پایین و با یک پیرهن نازک و موی آشفته …… همه پریشون شدن و با هم دویدن بطرفش …. ایرج از همه زود تر بهش رسید و اونو بغل زد در حالیکه اون جیغ می کشید و دست و پا می زد بردش بالا و بقیه هم دنبالش رفتن و من هاج و واج وسط حال موندم ……
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
💠رهبر معظم انقلاب:
🔸من توصیهمیکنم نماز_شب
را تا آنجایی که میتوانید بخوانید،ولو یک وقتی هم نتوانستید، مثلاً قضایش را بخوانید، ترک نشود؛
🔸یعنی دنبال کنید اینها را، اینها خیلی اثر میگذارد، نورانیّت میدهد به شما و آن وقت این نورانیّت، به شما کمک میکند در پیدا کردن راه.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡💫گـفـتـه انـد کـه عـقـده ام را
🤍💫تــو فــقــط وا مــیــکــنــی
🧡💫هــر در کــه بــســتــه بــاشــد
🤍💫از کَــــرَم وا مـــیـــکـــنـــی
🧡💫بسته است آقا برویم درب کربلا
🤍💫ایــن بــرات کــربــلایــم را
🧡💫تو برایم امضاء میکنی؟؟✍
🧡💫أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلرضآ
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
✨بـــارالـــهــا... آگـــاه تـــویـــی
🌹بر همه احـوال پریشـان شده مـا
🌹این روزها زمین محتاج حال خوب
✨محتاج اتفاقهای لبخند دار
🌹محتاج گریههای از سر ذوق
✨محتاج آرامش شبانه قبل از خواب
🌹محتاج بودن واژه خـداست
🌹خــــدایـــــا🤲
✨در آخرین شب مرداد ماه
🌹امـــشـــب و هــــر شــب
✨مراقب دوستان و عزیزانم باش
🌹آرامـش وجودت را از ما نگیـر
✨و ما را رها نکن ؛ آمین یا رَبَّ🤲
🌹بـهـتـریـنـهـا را بـراتـون آرزو مـیـکـنـم
✨شب تون آروم و در پناه خداوند متعال
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2