25.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مذهبی
💥دستورالعمل آیتالله بهجت(ره)
برای کسی که ورشکست شده بود
💠از خواندن این نماز برای حل مشکلات غافل نشویم اگر کسی بتونه هر روز هم بخونه که خیلی عالیه
🎙حجت الاسلام عالی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#ایمن_شدن_دربرابرسرقت
#سرقت
🌸 قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَیًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِكَ سَبِیلًا ﴿110﴾ وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَم یَكُن لَّهُ شَرِیكٌ فِی الْمُلْكِ وَلَمْ یَكُن لَّهُ وَلِیٌّ مِّنَ الذُّلَّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِیرًا ﴿111﴾🌸
⬅️ از نبی مكرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده
👈 خواندن آیات 110-111
#سوره_اسراء مایه امان از سرقت از امت من می شود.
📚منبع : مكارم الاخلاق،ص443
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات (قسمت سوم): #امام_زمان 💥من هر طور بود برخاستم و در را باز کردم، دیدم سیّدی با عظمت و جلالت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرفات (قسمت سوم): #امام_زمان 💥من هر طور بود برخاستم و در را باز کردم، دیدم سیّدی با عظمت و جلالت
#تشرفات (قسمت چهارم):
#امام_زمان
💥با آن حضرت حرکت کردیم و بطرف مسجد رفتیم، تا آنکه به لب چاهی که دم در مسجد است رسیدیم (البته آن زمانها چاهی دم در مسجد کنده بودند که مردم نامه های خود را در آن می ریختند). شخصی از چاه بیرون آمد و حضرت به او کلماتی فرمودند که من نفهمیدم چه گفتند.
✨💫✨
بعد شخصی از داخل مسجد بیرون آمد و ظرف آبی در دستش بود و آن را به آن حضرت داد، آقا با آن آب وضو گرفتند و بقیه آب را به من دادند و فرمودند: تو هم با این آب وضو بگیر! من هم اطاعت کردم و با آن آب وضو گرفتم، سپس با آن حضرت داخل مسجد شدیم. ضمنا به آن حضرت عرض کردم: شما چه وقت ظهور می کنید؟ آن حضرت با تغیّر به من فرمودند: تو را نمی رسد که از این سوالها بکنی.
✨💫✨
گفتم: آقا من می خواهم از یاران شما باشم! فرمودند: هستی، ولی تو را نمی رسد که از اینگونه مطالب سوال کنی. پس از این دو سوال ناگهان دیدم حضرت بقیة الله روحی فداه در مسجد تشریف ندارند و از نظرم غایب شدند، ولی صدای آن حضرت را می شنیدم که می فرمودند: اهل و عیالت منتظرت هستند، زود برو. ضمنا او می گفت: زن من علویّه است.
📗ملاقات با امام زمان ص ۳۱۷
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#سلام_امام_زمانم❤️
لـــــذّت شِعـــــر بہ آن أســـــت کِہ↡↡
⇇ والٰا بــــٰـاشَـــــد۔۔۔
□هَـــــدف شِعـــــر ظُهـــــورِ
⇇" گـُــــل زهـــــرٰا ۜ "بــــٰـاشَـــــد...
جـــــٰان نـــٰــاقـــٰــابـــــل مـــٰــا نـــَــذر شُمـــٰــا،
۔۔۔﴿مَهــــﷻـد؎ جـــــٰان﴾
◇علـّــــت هَستے مـــــٰا؛
⇠⇠ حَضـــــرت مــــــولٰا بـــٰــاشَـــــد ۔۔۔!!
«سـَــــلاممُـــــولٰاجــٰـــانــــَـم𑁍»
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
﴿امــــــٰاممحمـّــــدبــــٰـاقـــــرﷺ⇉﴾:
⇇خُــᰔـــداونـــــد بِہ چیـــــز؎بِهتـــــر أز؛
_تَسبـــــیح «حَضـــــرتزَهـــــرٰا ۜ 𔘓» ،
عبــــٰـادت نَشـــــده و
⇇أگـــــر عبــــٰـادتے بِهتـــــر أز آن بـــــود؛
↶رَســـــولخُـــــداﷺ↷ آنـــــرٰا بہِ
حَضـــــرت⇠فــــٰـاطمهۜ
◇◇عـَــــطا مےکَـــــردَنـــــد..! ⇉
•📚 اصـــــولكافے|ج³ ص³⁴³
#حدیث
#تسبیحات_حضرت_زهرا
#ربیع_الاول
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۸ #استاد_شجاعی توی تنگناها، وسطِ بحرانِ مصائب و مشکلات؛ موقع اثبات مهربانی های
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکنیک های مهربانی 09.mp3
8.71M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۹
#استاد_شجاعی
برای محبت کردن؛ آدما رو انتخاب نکن!
مهم نیست، کی محبتت رو دریافت میکنه!
مهم اینه که محبت داره، از تو صادر میشه
و بر روحِ دیگران، می باره...
درست_شبیه_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
﴿امـــــٰام سجـــّٰــاد𔘓⇉﴾:
✍ مَن سَرَّهُ اَن یَمُدَّاللهُ فی عُمرِهِ وَ اَن یَبسُطَ لَهُ فی رِزقِهِ فَلیَصِل رَحِمَهُ
⇇هـَــــرکَس خـُــــوش دٰارد کِہ،
خـُــــدٰاونـــــد ، ↡↡
⇠عُمـــــرش رٰا طـــــولٰانے و روز؎أش رٰا؛
فـَــــراوٰان کُـــــند ،
۔۔صـــــلّہ؎ رَحـــــم کــُـــند.𑁍⇉
📗 حیٰاة الامٰام زِین العٰابِدین ، ص³³⁹
#حدیث
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
༻﷽༺
رَخـــــت سیــٰـــاه دٰاغ پـــِــدر؛
⇇کـَــــرده ا؎ تَنـــــت...
قُربــٰـــان ریشہ هــــٰـا؎ نـَــــخِ
⇇شـــٰــال گردَنـــــت...
⤸⤸آمـــٰــاده مےكُنے کَـــــفن و
تـُــــربــَـــت و لَحَـــــد↷
مـَــــردِ سیـــٰــاهپـــــوش؛ ↡↡
خُــᰔـــدٰا صَبـــــرتــٰـــان دَهَـــــد💔⇉
#امام_زمان
#شهادت_امام_حسن_عسکری
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
مداحی_آنلاین_چرا_آواره_ی_کوه_و_بیابانم_نمیدانم_مطیعی.mp3
7.49M
چرا آوارهی کوه و بیابانم نمیدانم
چه میخواهد غم عشق تو از جانم نمیدانم
#روضه🔊
#شهادت_امام_حسن_عسکری🏴
#میثم_مطیعی🎙
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
مداحی_آنلاین_قربون_بابای_جوونت_برم_حاج_منصور_ارضی.mp3
2.06M
🔳 #شهادت_امام_حسن_عسکری
🌴روضه امام حسن عسکری(ع)
🌴قربون بابای جوونت برم
🎙حاج #منصور_ارضی
⏯ #روضه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🔳 #شهادت_امام_حسن_عسکری 🌴روضه امام حسن عسکری(ع) 🌴قربون بابای جوونت برم 🎙حاج #منصور_ارضی ⏯ #روضه «
وَقـــــتے﴿ امــــٰـام عَصـــــرﷻ..𔘓﴾ مـٰــــا،
⇠اِمشَـــــب عَـــــزٰادار أســـــت۔۔۔
□برپــــٰـایے این رُوضـــــہ هـــٰــا؛
⤸⤸ وٰاجـِــــب تـــَــریـــــن کـــٰــار أســـــت۔۔
#امام_حسن_عسکری
#شهادت_امام_حسن_عسکری
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
گـــــوشِہ؎حُجـــــره۔۔۔
⇇غَریـــــبُ و تنهــــٰـا !!!
⤸⤸عـَــــزا گـــِــرفتہ↡↡
﴿عــَـــزیـــــز زَهـــــراۜ 𔘓⇉﴾
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_هفدهم ✍ بخش دوم 🌼🌸منو موجود اضافی می دید که باید
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_هفدهم ✍ بخش سوم
🌼🌸دکتر منو معاینه می کرد یک چراغ قوه انداخت تو چشمم و نبضمو گرفت …عمه پرسید حالش خوبه ؟ گفت ظاهرا که بر اثر ضربه بیهوش شده ولی شکاف خیلی عمیق بود و می ترسم به مغزش صدمه خورده باشه ..البته عکس چیزی نشون نداد ولی چون خونریزی داره باید کمی صبر کنیم امشب بمونه معلوم میشه …. میبریمش تو یک اتاق خصوصی … راحت بخوابه یکی هم می تونه پیشش باشه این طوری بهتره اگر یک وقت حالش بد شد تنها نباشه … بعد سرم دستم رو مرتب کرد و ازم پرسید سر گیجه نداری ؟
گفتم نه ….
تهوع چی حالت بهم نمی خوره ؟
گفتم نه …
باشه تا فردا ببینیم چی میشه انشالله که خوبه …… دوتا پرستار اومدن و منو با تخت بردن توی یک اتاق خصوصی و بستری کردن ایرج گفت : شما ها برین من پیشش می مونم …عمه گفت اگر شما حواستون به حمیرا باشه خودم باشم بهتره …و تورج نشست روی صندلی و گفت هر دو تایی تون برین من می مونم چون صبح دانشگاه نمی رم ……
گفتم تو رو خدا همه برین من حالم خوبه مگه ندیدن دکتر گفت برای احتیاط … ایرج دست تورج رو گرفت و کشید و بلندش کرد و گفت نه نمیشه من هستم اگر کاری باشه بهت زنگ می زنم تو مراقب خونه باش بابا لج کرده رفته خونه ی دوستش عصبانی بود برو مشکلی پیش نیاد اگر اومد خواست دعوا راه بندازه تو بهتر می تونی جلوش در بیای ….. تو برو خونه مواظب اوضاع باش صبح تو بیا من میرم کارخونه کار دارم …..
عمه دستشو کشید روی صورتم و خم شد منو بوسید و گفت الهی بمیرم ببخشید ….. و همین طور که گریه می کرد گفت : صبح میام خودم میبرمت …..
تورج پرسید چیزی نمی خوای برات بیارم … کتاباتو بیارم ؟ جانمازت رو چی ؟ من لبخندی زدم اون در همه حال آماده بود که شوخی کنه ولی ایرج صداش کرد تورج خجالت بکش بیا برو …..
ولی اون باز به شوخی گفت : ببین دفعه ی سومه کتک می خوری چقدر خوبی؟ به خدا داری عادت می کنی ..ببین دفعه ی بعد بهترم میشی … ایرج با صدای بلند و اعتراض گفت : تورج!! خجالت بکش پشت من از این حرفا می لرزه تو چه طوری دلت میاد اینطوری شوخی کنی ….. برو تو رو خدا منو حرص نده … تورج انگشت شو به طرف من گرفت و گفت : ببین به خدا داره می خنده ..خودش می دونه دارم شوخی می کنم … مگه نه رویا ؟
گفتم البته من بدم نمیاد خوشحالم میشم نگران نباش …. پس مراقب خودت باش به حرف بابالنگ دراز هم گوش کن تا من بیام خدا حافظ…….
وقتی عمه و تورج رفتن ؛؛ایرج صندلی گذاشت کنار تخت منو گفت حالت خوبه؟
گفتم : آره خوب خوبم …..
گفت : …حالا بگو چی دوست داری برات بگیرم؟ گفتم چیزی نمی خوام تو خسته میشی من که حالم خوب بود کاش میرفتیم خونه ….. گفت نه اتفاقا بهترم شد …. با خیال راحت میشینیم حرف می زنیم اول باید شام بگیرم منم از صبح هیچی نخوردم ….نگفتی ؟ گفتم برام فرق نمی کنه هر چی خودت دوست داشتی منم می خورم ….
گفت باشه دختر خوبی باش تا برگردم ….. وقتی داشت میرفت لای در وایساد نگاهی به من کرد وگفت : از جات تکون نخور تا من بیام …….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_هفدهم ✍ بخش چهارم
🌹اون که رفت تازه یادم افتاد چقدر سرم درد
می کنه ، کنار چپ سرم نزدیک گوش خورده بود به لبه استخر که سنگی و تیز بود و دکتر می گفت ده تا بخیه خورده و من سه چهار ساعتی بیهوش بودم …. نمی دونستم حالا باید چطوری رفتار کنم که باز مثل اون دفعه نشه نمی خواستم دیگه بیشتر از این باعث ناراحتی اونا بشم ….
🌹همین موقع پرستار اومد تو …. پرسید چیزی لازم نداری ؟
گفتم نه مرسی و نشست پهلوی من گفتم : می خوای کاری بکنی؟ …. گفت :نه کاری ندارم نامزدت گفته پیشت باشم تا برگرده معلومه خیلی دوستت داره …. اگر بدونی صبح چکار
🌹می کردن اون خانم قد بلنده مادرتونه ؟ گفتم نه عمه ام هستن ….این آقا هم نامزد من نیست پسر عمه ی منه ….
شروع کرد به خندیدن و گفت خیلی جالب شد چون خودش الان گفت : مواظب نامزد من باشین … پس برات نقشه کشیده مواظب باش …….
🌹اون خانم و یک آقای دیگه هم بودن هر سه با هم گریه می کردن خودشونو برات کشتن …تا هوش اومدی …. خوش به حالت … چقدر دوستت دارن واقعا میگی نامزدت نیست ؟.. .می خوای اومد دستشو رو کنم ؟
گفتم نه حتما این طوری گفته تو بیمارستان مسئله نشه …لطفا دیگه حرفش نزنین ..به روی خودتون نیارین.
🌹اون همین جور حرف زد و می خواست از همه چیز سر در بیاره دلم نمی اومد بهش بگم بره اعصابمو خورد کرد ، نگذاشت یک کم بخوابم و تا ایرج اومد یک بند حرف زد و سئوال پرسید….. ایرج بهش تعارف کرد اونم تشکر کرد و رفت تخت رو کشید بالا و دوتا بالش پشتم گذاشت و نشستم ….
🌹دیگه لازم نبود ازش بپرسم چی گرفتی بوی چلو کباب همه جا پیچیده بود …. میز رو کشید جلو و بازش کرد …. مثل اینکه خیلی گرسنه بود چون خیلی زود شروع کرد …. حالا منم احساس گرسنگی می کردم …..
یک قاشق که خوردم ازش پرسیدم میشه بگی چی شد …. همین طور که دهنش پر بود گفت چی ,چی شد ؟ گفتم من که بیهوش شدم چه اتفاقی افتاد ؟ ..
🌹گفت : ولش کن برای چی می خوای بدونی گفتن نداره ولش کن بهش فکر نکن ……
گفتم : نه می خوام بدونم برام خیلی مهمه … لطفا بگو چی شد ؟ ….
گفت : وقتی تو افتادی تو آب من نفهمیدم که سرت خورده به لب استخر و صدمه دیدی …. داشتی دست و پا می زدی فهمیدم شنا بلد نیستی پریدم توآب و گرفتمت … ولی یک دفعه دیدم دورم پراز خون شده تورج کمک کرد تو رو کشید بیرون …
🌹حمیرا گریه می کرد و قسم می خورد فقط یک کم هولت داده و نمی خواسته این طوری بشه ولی بابا چنان عصبانی بود و هوار می کشید که اصلا نمی گذاشت ما بفهمیم چیکار باید بکنیم بهش فحش می داد و می گفت : دیگه تموم شد می برمت دیوونه خونه به مادرتم هیچ کاری ندارم بهت گفته بودم یک بار دیگه ببینم این طوری رفتار کنی همین کارو می کنم ….
🌹تورج تو رو بغل کرد برد تو ماشین و منم ماشین رو روشن کردمو آوردیمت اینجا …… یک قاشق دیگه گذاشت دهنش و گفت :کامل بود؟ آهان مامان با بقیه رفت خونه و یک قرص کامل داد به حمیرا اونم از ترسش خورده بود باباهم از همون جا رفته بود از خونه بیرون معلوم نیست کجا …. بعد مامان با اسماعیل با ماشین تورج اومدن پیش ما …. خوب حالا کامل شد؟
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
💠آیت الله حق شناس(ره)
خدا شاهد است من همه اش می خواهم دل شما را توجه بدهم، به استفاده از وقت سحر،
بلند شو! اصلا پرودگار به واسطه این برخاستن، درد را از شما، از بدن شما برطرف می کند. رزق شما توسعه پیدا می کند، دنیا و آخرت شما آباد خواهد شد.
📚مواعظ 2 ص 87
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2