داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان جناب حجة الاسلام اعتمادیان نقل کردهاند: ایامی که به کشور انگل
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
با فرا رسیدن زمان اعمال حج تمتع ابتدا به صحرای عرفات و سپس به منی رفتیم. در همان روز نخست اقامت در منی، وقتی با همسرم به قصد رومی جمرات به راه افتادیم شوهرم را گم کردم، به زبان انگلیسی از هر کسی آدرس و نشانی از شوهرم می پرسیدم، کسی نمی توانست مرا راهنمایی کند. پس خسته شده و در گوشه ای با وحشت و اضطراب تمام نشستم. ساعت ها گذشت. نزدیک غروب آفتاب بود. نمیدانستم چه باید بکنم؟
✨💫✨
ناگهان مردی در مقابلم ظاهر شد وبه زبان انگلیسی فصیح حالم را پرسید. وقتی وضع خویش را با گریه برایش گفتم، فرمودند: پاشو باهم برویم رمی جمراتت را انجام بده، الان وقت میگذرد. من نیز به دنبالش راه افتادم، او مرا به سوی جمرات بود و من اعمالم را در میان انبوه جمعیت به آسانی انجام دادم. آنگاه در زمان اندکی مرا به چادرمان باز گردانید. سخت حیرت کردم زیرا صبح وقتی با شوهرم به سوی جمرات راه افتادیم مسافت بسیار طولانی را پیموده بودیم ولی اینک که باز میگشتم در زمانی اندک خود را کنار چادرمان یافتم.
✨💫✨
باری آن مرد مرا به خیمه ام رساند از او بسیار تشکر کردم او به هنگام خداحافظی چنین فرمود: *وظیفه ماست که به محبان خویش رسیدگی کنیم، در طول عمر ما نیز شک نکن، سلام مرا به دکتر -شوهرم- برسان!*
وقتی به خیمه وارد شدم، شوهرم سخت نگران حالم بود. بیشتر خوشحال شد، وقتی داستان نجات یافتنم را برایش گفتم، او با خوشحالی گفت: این مرد امام زمان ارواحنا فداه بوده اند که به یاری تو آمده اند. بلافاصله از خیمه بیرون دویدم، ولی دیر شده بود و اثری از آن حضرت نبود.
📗کتاب تشرف یافتگان
📚ملاقات با امام عصر جلد دوم(ملاقات بانوان خدمت امام زمان ارواحنا فداه)
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان با فرا رسیدن زمان اعمال حج تمتع ابتدا به صحرای عرفات و سپس به
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥زهری می گوید: من تلاش فراوانی برای زیارت حضرت صاحب الامر داشتم، اما به این خواسته نرسیدم. تا آن که به محضر حضرت محمد بن عثمان عمروی (نائب دوم حضرت بقیه الله در غیبت صغری) رفتم و مدتی ایشان را خدمت نمودم، روزی التماس کردم که مرا به محضر امام زمان روحی فداه برساند. قبول نکرد. ولی چون زیاد تضرع کردم فرمود: فردا اول وقت بیا. روز بعد، اول وقت به نزد او رفتم، دیدم شخصی آمد و جوانی خوش رو و خوش بو در لباس تجار همراه او بود و جنسی با خود داشت.
✨💫✨
عمروی به آن جوان اشاره کرد و به من فهماند این است آن که می خواهی. من به محضر آن حضرت رفتم و آنچه خواستم سوال کردم و جواب شنیدم . بعد حضرت به در خانه ای که خیلی مورد توجه نبود رسیدند و خواستند داخل مسجد شوند. عمروی گفت: اگر سوال داری بپرس که دیگر او را نخواهی دید. رفتم که سوالی بپرسم، اما حضرت گوش ندادند و داخل شدند و فرمودند: "ملعون است ملعون است کسی که نماز مغرب را تا وقتی که ستاره در آسمان زیاد شود به تأخیر بیندازد، ملعون است، ملعون است کسی که نماز صبح را تا وقتی که ستاره ها غائب شوند، به تأخیر بیندازند."
📚کرامات ملاقات با امام زمان، ص42
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 💥زهری می گوید: من تلاش فراوانی برای زیارت حضرت صاحب الامر داشتم، اما به ا
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
حاج میزرا مقیم قزوینی نقل می کند:
چله ای گرفته بودم. نزدیک اتمام آن در حرم امیرالمومنین علیه السلام بالای سر مبارک از سمت پیش رو، به طرف قبر منور حضرت سید الشهداء علیه السلام ایستاده بودم و آن حضرت را زیارت میکردم. دیدم سید جلیلی بالای سر، رو به قبله متصل به ضریح مطهر ایستاده است و دست ها را به طرف آسمان بلند نموده و مشغول دعاست و چنان اثر جلال و مهابت از آن بزرگوار ظاهر بود که به وصف نمی آید. ایشان در دست عصایی داشت تعجب کردم و با خود گفتم: یعنی چه، این بزرگوار جوان است و محتاج به عصا نیست! تازه خدام نمی گذارند کسی به حرم مطهر عصا بیاورد.
✨💫✨
در همین خیال بودم که به سمت پایین برگشتم و با خود گفتم این سید جلیل چه کسی بود که در بالای سر ایستاده بود و دعا می خواند؟ خواستم برای ملاقات او برگردم گفتم مناسب نیست تا زیارت را تمام نکرده ام این کار را بکنم. از ضریح مطهر دور شدم و بین دو در ایستادم و چشم خود را به درِ پشت سر دوختم که آن سید جلیل از هر یک از آن سه در که بخواهد بیرون برود او را ببینم و به دنبالش بروم. زیارت را تمام کردم؛ اما ندیدم بگذرد. به سمت بالای سر رفتم نظر کردم ولی سید را ندیدم. از زیارت حضرت «آدم علیه السلام» و «نوح علیه السلام» دست کشیدم و به سمت رواق دویدم و به اطراف رواق و کفشداری ها سر زدم؛ اما اثری نیافتم.
✨💫✨
در چله ای دیگر، باز نزدیک اتمام آن چله روزی در مدرسه معتمد در حجره خوابیده بودم در عالم رویا دیدم یکی از رفقا که شخص متدین و با ورعی بود از در حجره وارد شد و به من خطاب نمود: فلانی مطلب تو چیست و حاجتت به درگاه حضرت بقیه الله صلوات الله علیه چه می باشد؟ گفتم: حاجت خود را برای غیر حضرتش اظهار نمی کنم و وقتی به حضورش مشرف شدم از آن بزرگوار سوال خواهم نمود. گفت: شما که هفته پیش خدمتش مشرف شدید، چرا عرض حاجت نکردید؟ گفتم: چه کنم، سعادت مرا یاری نکرد و ایشان را نشناختم. و از خواب بیدار شدم.
📚عبقری الحسان ج١، ص ٢۵٩
📚ملاقات با امام زمان در کربلا ص ٢٧۶
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان حاج میزرا مقیم قزوینی نقل می کند: چله ای گرفته بودم. نزدیک اتمام آن در حر
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
مرحوم حجة الاسلام شفتی عالم مجاهد بزرگ، روزی قصد عزیمت برای دیدار خانهی خدا نمود، عده ای از خویشان و اصحابشان نیز به همراه وی به راه افتاده، تا به حج تشرف یابند. طبق مرسوم آن دوران، مسیر کاروانیان از ایران به نجف و کربلا و از آنجا به سوی مکه و مدینه بود. پس به زیارت عتبات عالیه شتافته و چند روزی را در آن شهر اقامت می نمایند. برخی از خویشان او از این که پولی به همراه داشته، نگران بودند. از این جهت به امانت پول هایشان را در کیسه ای نهادند و به مرحوم شفتی دادند، تا در مواقع نیاز از آن استفاده نمایند.
✨💫✨
مرحوم شفتی نیز کیسه فوق را در گوشه ای از اتاقش مخفی کرد تا از گزند حوادث سالم بماند! بالاخره روز حرکت فرا می رسد، او برای وداع به زیارت حضرت امیر علیه السلام رفته، پس از بازگشت به خانه و جمع آوری و دسته بندی اثاثیه اش متوجه می شود که از کیسه ی پول خبری نیست؟! پس در کمال اضطراب و نگرانی از اتاق بیرون آمده و استغاثه جویان به حضرت ولی الله اعظم ارواحنافداه به مسجد سهله می شتابد.
✨💫✨
او خود در مورد آن حادثه چنین می گوید: در آن حالت اضطرار و استغاثه، لحظاتی نگذشت که اسب سواری را از دور دیدم. با خود گفتم نکند که مهاجمی باشد که قصد بر جانم نماید؛ در کمال تعجب از دور صدایی بلند شد که: آقای شفتی نگران نباش!
پس از شنیدن این جملات، آرامش خود را بازیافتم، وقتی اسب سوار به من رسید، فرمود: آقای شفتی! چه مشکلی داری، من امام زمان توام!؟
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشيدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان مرحوم حجة الاسلام شفتی عالم مجاهد بزرگ، روزی قصد عزیمت برای دی
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
ناباورانه گفتم: اگر شما امام زمان هستید، خود مشکل مرا بهتر می دانید؟! حضرت دیگر چیزی نفرمودند، صورتشان را به سمت شهر اصفهان بر گردانیدند و فریاد زدند: هالو...هالو...هالو!؟ من ناگهان متوجه شدم یکی از حمال های بازار اصفهان -که مشهور به هالو؟! بود- در نزد حضرت در کمال احترام حاضر شد. حضرت به او فرمودند: مشکل آقای شفتی را حل کن. آنگاه در حالی که بشارت حل شدن مشکلم را می فرمودند، خداحافظی کردند و تشریف بردند...
✨💫✨
پس از رفتن حضرت ارواحنا فداه به خود آمده و با حیرت تمام رو به هالو کرده و گفتم: شما همان هالوی خودمان هستی؟! با لبخند آن را تایید کرد، پس کنجکاوانه از او پرسیدم: شما صدای حضرت را در اصفهان شنیدی؟ گفت: بله شنیدم. پرسیدم: پس چرا حضرت سه بار صدایت زدند تا خودت را به کوفه رساندی؟! او گفت: بار دوم و سوم به هنگام طی الارض در مسیر راه صدای حضرت را شنیدم.
✨💫✨
دیگر چیزی نگفتم، هالو مرا در یک لحظه به نجف رساند و به من نیز توصیه اکید کرد که کوچکترین سخنی از وی و حادثه مسجد سهله به کسی نگویم. آنگاه دستور داد که بقیه اثاثیه ام را جمع کرده، تا به هنگام حرکت، او بازگشته تا کیسه پول را بدهد. او رفت و من با خوشحالی پس از جمع کردن وسایل و آماده شدن برای حرکت، دوباره او را به همراه کیسه های پول در نزد خویش یافتم، پول ها را به من داد و فرمود: در عرفات خودم به دیدارت آمده و خیمه های حضرت را نشانت خواهم داد، منتظر بمان! آنگاه از نظرم ناپدید شد و من از آن زمان انتظار سختی کشیدم...
ادامه دارد..
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان ناباورانه گفتم: اگر شما امام زمان هستید، خود مشکل مرا بهتر می د
#تشرف
#تشرفات (قسمت سوم)
#امام_زمان
آنگاه از نظرم ناپدید شد و رفت و من به انتظار از آن روز به بعد انتظار سختی می کشیدم، هر یک از روز ها به اندازه یک ماه بر من می گذشت، تا آن که همراه کاروانیان به مکه تشرف یافتم، در عصر روز عرفات او به دیدارم آمد و مرا به سوی خیمه های حضرت در کنار جبل الرحمة برد، ولی از دور خیمه ها را نشانم داد، من هر چه اصرار کردم که مرا به درون خیمه ها ببرد، گفت اجازه ندارد، پس با افسوس خیمه ها را تماشا کردم، آنگاه به من امر فرمود که بازگردم، شاید در منی تو را نيز ببینم، كه اتفاقاً نيز نيامد!
✨💫✨
پس از انجام مراسم حج به اصفهان بازگشتم، مردمان بسیار به دیدارم آمدند، ناگهان دیدم همان هالو نیز به دیدارم آمد، تا خواستم که عکس العمل متناسب با شخصیت او نشان دهم، اشاره ای کرد که آرام بگیرم، پس به ناچار چنین کردم، ولی از آن روز به بعد رابطه عجیبی میان من و او برقرار شد: روزگاری چند گذشت، تا آنکه نیمه شبی هالو به سراغم آمد و گفت: امشب وقتِ سِیر من به سوی خداوند است، زمان ما گذشت، من امشب از دنیا می روم، لطف کن مرا کفن و در فلان منطقه از قبرستان تخت فولاد اصفهان دفن بنما!
✨💫✨
از او به اصرار خواستم حقایق ناگفته را بیان کند، او در جمله ای ظریف گفت: یکی دو ساعت بیشتر باقی نمانده است، دنیا همین است که میبینی! پس خداحافظی کرد و رفت، در وقت مقرر به دیدارش شتافتم، او را مرده یافته، مردمان را خبر کردم و به کفن و دفنش پرداختم.از آن پس به زیارت همیشگی قبرش همّت گماشتم و از او نیز حاجت های فراوان گرفتم.
📚به نقل از کتاب تشرف يافتگان
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشيدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت سوم) #امام_زمان آنگاه از نظرم ناپدید شد و رفت و من به انتظار از آن روز به بعد
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
جریان تشریففرمایی امام زمان علیهالسلام به بیت مرحوم شیخ مرتضی زاهد رحمةاللهعلیه (مکان حسینیۀ فعلی) از زبان آیتالله جاودان
یک روزی در منزل ما اتاق روضهای بوده. مثل هر سال روز سوم جمادیالثانی (روز شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها) روضه برقرار بودهاست. مرحوم جد ما (مرحوم شیخ مرتضی زاهد) گوشۀ اتاق مشغول صحبت بودند. حدود ۲۰ نفری هم حضور داشتند.
✨💫✨
فردی بود به نام «آقا سید کریم پينه دوز». ایشان خیلی با امام زمان علیهالسلام ارتباط داشت و بزرگان از علمای شهر به ایشان ارادت داشتند. آن روز ایشان اینجا بود. بعدها ایشان گفتند که من دیدم حضرت ولیعصر از دالان خانه تشریف آوردند به حیاط. مردم از راه معمولی وارد اتاق میشدند. پلهای داشت و از آن پله وارد اتاق میشدند. امام از آنجا نیامدند. اتاق درگاهی داشت. پایشان را در درگاهی گذاشتند (قدشان بلند است) و از آنجا داخل اتاق نشستند. تا پایان روضه حضور داشتند و در روضهای که مرحوم جد ما خوانده بود، امام گریه کردند.
✨💫✨
بعد هم که روضه تمام شد ایشان برخاستند تا تشریف ببرند. آقا سید کریم گفت که به دیوار یک تقویم آویزان بود. روی تقویم عکس آن ملعون (رضاخان) وجود داشت. امام با اوقات تلخی اشاره کردند که این چیست در اینجا؟! و تشریف بردند.
اگر ایشان یک بار به این خانه آمده باشند ولو اینکه آن زمین و آن سقف خراب شده، اما هنوز برکت وجود ایشان در این مکان هست إن شاء الله.
مطرح شده در جلسه هفتگی چهارشنبه (اسفند ۹۵)
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان جریان تشریففرمایی امام زمان علیهالسلام به بیت مرحوم شیخ مرتضی زاهد رحمة
#تشرف
#تشرفات(قسمت اول)
#امام_زمان
جناب حجه الاسلام حاج سید جواد گلپایگانی به نقل از مرحوم آیه الله مستنبط فرمود: روزی طلبه ای موثق به نام شیخ محمد از مدرسه سالمیه قزوین به نجف آمد و در بین سخنانش چنین نقل کرد: در سالهایی که در آن مدرسه علمیه حضور داشتم، مردی بنام شیخ علی وجود داشت که خود را وقف طلاب کرده بود. در حالیکه برخی حریم او را پاس نمی داشتند، هرکس در مدرسه کاری داشت او را صدا میزد و او نیز بدون کوچکترین ناراحتی آن خواسته ها را انجام می داد حتی گاه وقت و بیوقت برخی از او پر شدن آفتابه شان را می خواستند و او در کمال شادابی آن تقاضاها را اجابت می کرد.
✨💫✨
تا آنکه نیمه شبی نیاز به آب پیدا کردم، از حجره بیرون آمده تا نزد وی رفته و از او تقاضا کنم آب برایم تهیه کند ولی به محض رسیدن به اتاقش آن جا را فوق العاده پر نور یافتم. تعجب و حیرت من زمانی زیادتر شد که صدای مرد دیگری که با او سخن می گفت را می شنیدم و او مرتب می گفت: بله سیدی، بله سیدی. قدری ایستادم ولی دیگر طاقتم طاق شد و او را صدا کردم، به محض صدا کردن نور خاموش شد، او سراسیمه بیرون دوید و با دستپاچگی گفت: جنابعالی چه می خواهید؟ می خواهید برایتان آب بیاورم؟چشم الان می آورم.
✨💫✨
دستش را گرفته و گفتم: باید بگویی با چه کسی صحبت می کردی، او که بود؟ ولی او التماس کنان همچنان تکرار می کرد: می خواهی برایت آب بیاورم. الان... ولی من ول کن نبودم، او راتهدید کردم که اگر جریان رانگویی باتکبیر همه طلبه ها را از خواب بیدار می کنم و قضیه را به همه می گویم.....
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعه الرشیده
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات(قسمت اول) #امام_زمان جناب حجه الاسلام حاج سید جواد گلپایگانی به نقل از مرحوم آیه الل
#تشرف
#تشرفات(قسمت دوم)
#امام_زمان
بالاخره با سه شرط که یکی از آنها افشا نشدن سرش، دیگری ادامه همان رفتارهای بعضا تحقیر آمیز سابق برا متوجه نشدن افراد و... بود پذیرفت که حقیقت رابگوید و او چنین گفت: آن مرد کسی نبود جز سید و سالار ما حضرت بقیه الله ارواحنافداه که گاه و بیگاه به دیدارش می آمده است. طوفانی عجیب سراپای وجودم را فرا گرفت، دیگر تاب و توان نداشتم و هرگز نمی توانستم همانند سابق به او امر و نهی کنم حتی در مقام اعتراض وی که از من می پرسید چرا رفتارت تغییر یافته؟ می گفتم به خدا سوگند در وجودم توانایی ادامه رفتارهای سابق را نمی یابم.
✨💫✨
بالاخره او پذیرفت، از آن شب به بعد دیگر توجهی به درس نداشتم، تمام فکر و ذهن من متوجه شیخ علی شده بود او هرگز از رفتارهای نامناسب برخی ناراحت نمیشد. بلکه تمام توجهش رسیدگی به نیازهای طلاب بود و بدون کوچکترین اظهار ناراحتی خواسته هایشان را در حد مقدوراتش انجام می داد. رفتارهای او واقعا تحمل را از من سلب کرده بود. تا آنکه در نیمه شبی پس از کوبیدن آرام درب حجره به دیدارم آمد و گفت: یکی از صحابه حضرت بقیه الله روحی فداه از دنیا رفته است من به جای او به جهت خدمتگزاری به محضر حضرت انتخاب شده ام و بنابراین امشب برای همیشه ازا ینجا می روم. آنگاه میان گریه های فراوانم از من خدا حافظی کرد و برا ی همیشه ناپدید شد.
📚نقل از کتاب تشرف یافتگان
🌹اللهم ارنی الطلعه الرشیده
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات(قسمت دوم) #امام_زمان بالاخره با سه شرط که یکی از آنها افشا نشدن سرش، دیگری ادامه همان
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
مرحوم شیخ اسدالله از تلامذه مرحوم آیه الله میرزا رشتی فرموده اند: من در صحت مضمون روایتی که دلالت دارد به حضور امیر المومنین علیه السلام در چهل مکان_ در ساعت و در آنِ واحد _ از نظر این که وجود مقدس حضرت علی علیه السلام چهل جا دعوت بودند، شک کردم.
شبی در عالم رویا حضرت را دیدم فرمودند: «در امکان حضور من در آنِ واحد در چهل مکان شک داری؟» عرض کردم: بلی یا امیر المومنین!
✨💫✨
فرمودند: به اطراف خود نگاه کن. من به اطراف نگاه کردم، دیدم هر چه چشم کار می کند، انسان می بینم و تمامی آن ها وجود مقدس امیر المومنین علیه السلام بودند.
بعد از آن حضرت به من خطاب کرد: شکت زائل شد؟ عرض کردم: بلی. بعد عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! آیا در مدت عمرم موفق به زیارت مولا و سیدم و امام زمانم شده ام یا نه؟ حضرت جواب دادند: بلی. عرض کردم: کجا؟
✨💫✨
فرمودند: حرم منِ علی علیه السلام در وقت فلان روز مشرف شدی. آمدی کنار قبر و پایین پای من که نماز بخوانی، دیدی سیدی جلوتر نماز می خواند و قرائت او بسیار جلب توجهت کرد و تصمیم گرفتی نصف پولی را که در جیب داری بعد از فراغت ایشان از نماز به او بدهی، و گوش دادی به قرائت او، بیشتر جذبت کرد، تصمیم گرفتی تمام پولت را به او بدهی و ایشان بعد از سلام نماز، روی خود را برگرداند و به جانب تو و فرمودند: تو فردا نیاز به آن خرجی داری، لازم نیست به من بدهی. و آن سید امام زمانت بود.
📚شیفتگان حضرت مهدی ج ٢ ص ٢۶۶
📚عبقری الحسان ج٢ ص ٢۴٣
📚 ملاقات با امام زمان در کربلا ص ٢٨۵
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان مرحوم شیخ اسدالله از تلامذه مرحوم آیه الله میرزا رشتی فرموده اند: من در ص
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
یکی از دوستداران اهل بیت که مورد اعتماد است نقل می کند:
مرحوم علی آقا با بنده دوست صمیمی بود، خادم هیئت بود، محبت و ارادت بسیار زیادی به اهلبیت علیهمالصلاةوالسلام داشت، در مجالس اهلبیت برا خدمت کردن سر از پا نمیشناخت، خالصانه خدمت میکرد، با اینکه وضع مالی آنچنانی نداشت و یک کارگر سادهی شهرداری بود ولی همیشه توی خونهش مجالس اهلبیت برپا بود، جمعه شبها هیئت رو دعوت میکرد برا قرائت زیارت آلیاسین.
✨💫✨
یه جمعه شب که علیاقا هیئت رو دعوت کرده بود خونهش، وقتی در خونهشون رسیدم دیدم با یه حالت انتظار و حزنی دم در نشسته، بهش گفتم علیاقا مهمونات همه اومدن چرا نمیای داخل؟ گفت یه مهمون دعوت کردم هنوز نیومده، اینجا منتظرش میمونم تا بیاد، متوجه حرف علیاقا نشدم رفتم داخل. اون شب روضهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو خوندن. موقع روضه یکدفعه حال و هوای مجلس عوض شد، مردم به شدت گریه میکردن، برا حضرت زهرا سلاماللهعلیها عزاداری میکردن، مجلس عجیبی شده بود.
✨💫✨
یکدفعه نگاهم افتاد دم در به علیاقا، دیدم به شدت داره گریه میکنه، یهدفعه حالش بد شد بیحال افتاد، رفتیم بالای سرش، وقتی حالش جا اومد، هر چی اصرار کردیم چی شده؟ جواب نداد. یک سال از این قضیه گذشت، همش در این مورد کنجکاو بودم، یه شب تو هیئت، علیاقا رو تنها دیدم نشستم کنارش خیلی اصرار کردم که جریان رو تعریف کنه. علیاقا هم گفت به شرطی تعریف میکنه که تا زنده هست جایی نقل نشه.
و بعد جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد...
ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان یکی از دوستداران اهل بیت که مورد اعتماد است نقل می کند: مرحوم
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
علی آقا جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد:
اون شب طبق معمول همیشه هیئت رو دعوت کردم خونهم، قرار بود روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها خونده بشه، دلم گرفته بود، اومدم بیرون، در خونه نشستم، شروع کردم با آقا درد و دل کردن، گفتم آقا جان این همه سال تو خونهی من روضه مادرتون خونده میشه و میدونم که هر جا روضه مادرتون باشه شما هم حضور دارین، چی میشه اجازه بدید من امشب شما رو زیارت کنم، میدونم که تشریف میارید حتما.
✨💫✨
همینطور که با آقا حرف میزدم و نگاهم به اطراف بود و منتظر بودم، یکدفعه دیدم یه آقایی زیبا و نورانی با لباس بلند عربی دارن جلو میان، همون نگاه اول آقا رو شناختم، به احترام حضرت از جا بلند شدم، زبانم بند اومده بود نمیتونستم تکون بخورم، آقا اومدن نزدیکتر با یه نگاه مهربون و لبخند مهربون فرمودن سلام علیکم علی آقا، و من خشکم زده بود، آقا تشریف بردن داخل مجلس، مداح داشت روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو میخوند،
✨💫✨
وقتی آقا وارد شدن یه دفعه مجلس شور و حال خاصی گرفت، همه داشتن گریه میکردن، آقا رفتن تو جمعیت، به همه جای مجلس رفتن، دست مبارکشون رو میکشیدن رو سر مردم، و من خشکم زده بود، فقط چشم از آقا برنمیداشتم، بعد آقا خواستن از خانه خارج بشن، تا نزدیک من اومدن، خواستم یه کم از جلوی در برم کنار که یه دفعه دیدم هیچکس نیست، آقا رفته بودند.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2