وقتی یکو داری که میتونی حتی شکایت از بد بودن خودتو هم پیشش ببری... این یعنی... نهایت خوشبختی... #ادمین_نوشت @ManeAdam

داستانڪ☘ آخرِ دنیا شده بود... خدا یه هفته دیگه به تمام مردمان وقت داده بود که کارای نیمه تمومشونو انجام بدن... همه جا غلغله شده بود... همه سحر خیزشده بودن... همه مهربون شده بودن باهم... تو شهر نه قفلی به دری بود و نه دزدی... مسجدا شلوغ شده بود، وهمه دور حاج آقا رو گرفته بودن.... احمد آقا رو دیدم که از حاج آقا واسه جبران یک سال نماز قضا میپرسید... و سر کوچه اصغر آقا سوپری محل رودیدم... عصمت خانوم که دوتا بچه یتیم داشت اومده بود مغازش تا نسیه هاشو تسویه کنه... اصغر آقا میگفت نمیخوام خواهر به اندازه این هفته داریم شمام واسه این هفتتون هرچی میخوای صلواتی بردار و دعا کن... یکم اونورتر دفتر اوقاف تو صف خاله سحرمو دیدم که تمام طلاهاشو از گاوصندوق آورده بود تا وقف نیازمندا کنه... صدای رئیس دفتر میومد که با ناراحتی و یکم بلند میگفت: تاحالا کجا بودین... لطفابرین دیگه کسی به اینا احتیاج نداره، تا آخر هفته برای نیازمندا همه چی هست... یه عده وحشت کرده بودن... گریه میکردن و در خونه اینون اونو میزدن و التماس میکردن برای حلالیت... نگرانی ها برای خط و خال صورت، لباسای شیک و مد روز خنده دار بود و کلینیکهای زیبایی هم همشون تعطیل... یه عده وا حسرتا میگفتن که چرا به نیت زندگی دنیایی تمام عمرشونو صرف پول درآوردن کردن و کمتر به عبادت خدا مشغول شدن.... امایه عدهٔ خیلی کمی هم بودن که از همیشه خوشحالتر بودن" کار انجام نشده ای نداشتن انگار آمادهٔ این روز بودن... حسابشون مثل همیشه به اندازه نیازشون بود" و با لبخند منتطر دیدار معشوق خودشون بودن... هفته تموم شد... همه نفس ها تو سینه حبس شده بود... سکوت همه جاروگرفته بود... ناراحت و خوشحال وحشت زده و خرسند همه منتظر رفتن بودن... که یکدفه سکوت شکست و ندایی شنیده شد... فرشتهٔ خدا بود... خبر خدارو آورده بود که به هرکس تا زمانی نامعلوم فرصت میده! شاید یه روز.... شاید... دو روز... و شاید سالها... شور و شوق و ولوله تو شهر راه افتاد... خاله سحر رو دیدم که میگفت خوب شد که طلاهامو قبول نکردن... دوباره کلینیکهای زیبایی باز شد... دیگه هیچکس به عصمت خانوم و بچه یتیما فکرنمیکرد... و دوباره همه چیز مثل قبل شد.... ___ ✨مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابُ خَیْرٍ فَلْیَنْتَهِزْهُ فَاِِنَّهُ لایَدْرِی مَتَی یُغْلَقُ عَنْهُ✨ 👈کسی که یک دری از خیر به رویش باز شد آن را غنیمت بشمارد" 👈زیرا نمی‌داند چه وقت به روی او بسته خواهد شد... 📚(بحار، ج ٧٧، ص ١٦٥) #کپی_بامنبع #ادمین_نوشت.... ••••✾• @ManeAdam •✾••••

امشب یکم شبِ عجیبیه ...🌱 آخه دقیقا آغاز #امامت آقامون ،مولامون صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هست و آغاز #غیبت و محنت آقا ....💔 هم خوشحالیم و هم ناراحت ...:) نمی‌دونیم کدوم حس برتری داره ولی خب خوشحالیم و به خودمونیم می‌بالیم که از پدر و مادرمون بیشتر به احوال دلمون آگاهید مولا ....❄️ واینکه فقط میتونم بگم آقا جان رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید ؟!🌿 و منتظر جوابی از سمت شما نمی‌مونم چون جواب سوال و خوبِ خوب میدونم شرمنده ایم ...همین ✋🏻😭 #امام_زمان #ادمین_نوشت📝 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚 @ManeAdam