📌 از تهران تا بهشت
🔸 - پارسا! پاشو عمو! رسیدیم.
پارسا با صدای احمدآقا از خواب پرید. با کف دست، چشمانش را مالید و به بیرون نگاه کرد. دیگر خبری از جاده و تاریکی نبود. در شهر بودند. شهری که غرق چراغانی و روشن و رنگارنگ و خوشحال بود.
🔹 - مردونه خوابیدیهااا. هرچی واسه نماز صدات کردم هم بیدار نشدی.
- ساعت چنده؟
- حدود سه و ربع.
احمدآقا پیچید توی یک خیابان فرعی و چند دقیقه بعد وارد کوچهای بنبست شد. پیاده شد و چند ضربه آرام به در کوچکِ آخرین خانه زد. مردی که انگار از قبل پشت در منتظر بود، در را باز کرد. احمدآقا را که دید، بیرون آمد و او را در آغوش گرفت. پارسا چهرهٔ مرد قدبلندی که پیژامه تیره پوشیده و اسمش ناصر بود را نمیدید.
🔸 احمدآقا رفت پشت ماشین. طناب کنفی را از دور پای گوسفند و میله باز کرد. حیوان را بغل زد و پایین آورد. گوسفند که انگار خسته و گرسنه بود، خودش را به در خانه رساند و بدون تعارفِ آقاناصر وارد حیاط شد.
آقاناصر گفت: بیا تو یه خستگی در کن. صبح زود برو.
احمدآقا گفت: میبینی که هنوز یک امانتی دیگه دارم که باید تحویل امام رضا بدم. بعد از زیارت میام دنبال گوسفند.
پارسا در جواب تلاش آقاناصر که سرش را برای دیدن پارسا خم کرده بود، سلام کرد.
- سلام عمو! ای جَلَب. خوب خودتو آویزون رفیق ما کردی و آمدی زیارت.
پارسا جا خورد، اما چیزی نگفت.
🔹 آقاناصر خداحافظی کرد و رفت داخل. احمدآقا پشت فرمان نشست و چراغ سقف را روشن کرد. توی چشمان پارسا نگاه کرد و گفت: خب، اول بریم هتل دیدن پدر و مادرت یا مستقیم بریم حرم؟
چشمان پارسا از تعجب گِرد شد.
- اینجوری نگام نکن. دامغان که بودیم بهشون زنگ زدم. بیچارهها تو راه اداره پلیس بودن. وقتی ماجرا رو شنیدن، گفتن با اولین پرواز میان مشهد.
پارسا دمغ شد و زل زد به کف ماشین.
احمدآقا دست برد زیر چانه پارسا و سرش را بالا آورد.
- نگران نباش. همهچی روبهراهه. اولش خیلی ناراحت شدن. حقم داشتن. تا خودت بچهدار نشی، نمیفهمی چی بهشون گذشته. اما بندههای خدا فکر نمیکردن که تو به چیزی بیشتر از درس و مشقت فکر کنی و صحبتهاشون در مورد طلاق رو جدی گرفته باشی.
🔸 پارسا چیزی نگفت.
- حالا چیکار کنیم؟
پارسا یاد خواب چند شب پیشش افتاد. با پدر و مادرش روبهروی ایوان طلا نشسته بودند و «امینالله» میخواندند. آن روز وقتی بیدار شد به خوابش خندید، اما حالا درست در چند قدمی تعبیر رویایش بود.
- میشه تو حرم همدیگه رو ببینیم. مثلاً توی صحن انقلاب.
احمدآقا لبخندی زد و سری به نشانه تأیید تکان داد و تلفنی محل قرار را به پدر پارسا اعلام کرد.
به ورودی حرم که رسیدند، هوا گرگ و میش و بَست شیرازی شلوغ و غرق ذکر و نور و عشق بود. برای اولین بار خودش اذن دخول خواند. سالهای قبل مادرش اذن دخول میخواند و او گوش میداد. به فراز آخر که رسید، چشمانش مانند چشمان مادر، خیس شد.
- «فَاْذَنْ لى يا مَوْلاىَ فى الدُّخُولِ، اَفْضَلَ ما اَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ اَوْلِيآئِكَ، فَاِنْ لَمْ اَكُنْ، اَهْلاً لِذلِكَ، فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِكَ.»
🔹 یاد خاله مهین افتاد. اینطور وقتها دست میگذاشت روی شانه مادر و میگفت: قبول باشه. وقتی موقع اذن دخول خوندن دلت میشکنه و گریهات میگیره، یعنی بهت اجازه دادن و انشاءالله دست پُر برمیگردی.
از اتاق بازرسی که گذشتند، احمدآقا دست بر سینه گذاشت و بلند گفت: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا… آقاجان! اینم مهمونی که دعوت کرده بودید. صحیح و سالم تحویل شما.
پارسا خندید. دست بر سینه گذاشت. سلام داد و زیر لب گفت: ممنونم آقاجان! ممنونم پدر مهربونم.
🔸 احمدآقا گوش تیز کرد.
- گوش کن! مراسم نقارهزنی شروع شده.
پارسا با قدمهای آرام، شانه به شانه احمدآقا- که حالا خیلی بیشتر دوستش داشت- به سمت صحن انقلاب حرکت کرد. در حالی که میدانست یک قول مردانهٔ امام زمانی به امام رضا بدهکار است.
صدای طبل و نقارهها هر لحظه بیشتر میشد. درست مانند اشتیاق پارسا برای دیدن دوباره پدر و مادرش یا مثل ارادتش به امام رضا و عشقش به امام زمان.
📖 #داستان_کوتاه ؛ قسمت پنجم (پایانی)
ویژه ولادت #امام_رضا علیهالسلام
|بسم ࢪب القلوبِ المُنکَسِرَه|
السلام عݪیڪ یا رجاء لِقُلوبی، یامهدی!-'♥️'-
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
*#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
‹ 📸 ›
.
.
عشق،هر روز بہ تڪرار تو برمےخیزد
اشڪ هر صبح بہ دیدار تو برمےخیزد
اے مسافر بہ گلاب نگهم خواهم شسٺ
گرد و خاڪے ڪہ ز رخسار تو برمےخیزد
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ^^!
‹ ↵#سلامباباجان🌤 ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧#نوای_مهدوی
🎙سید رضا نریمانی
شرمندم آقا؛😔
برای اشکایی که، دم سحر میریزی...
گرچه بَدم میدونی؟خیلی برام عزیزی...
#امام_زمان_عج
آیت الله بهجت سرشان را پایین انداختند،
آن گاه سر را بالا آوردند و فرمودند:
‹ یکبار که به حرم مشرف شدم حضرتِ
رضآ ده مطلب را به من فهماندند؛
یکی از آن ها این بود:
مگر میشود، مگر میشود، مگر ممکن است،
کسی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم؟! ›
| #برشکتاب این بهشت، آن بهشت.💜
#معࢪفۍ_ڪتاب
صرفا جهت تامل 🤔
یکی نوشته بود:
👈 این روزها با حضور زنان بی روسری شهر زیبا شده بود!
👇کسی جوابش را داد؛
همچنان که برای لاشخوران، لاشه رها شده زیباست!
برای مگسان، زباله ها زیباست!
برای دزدان، شهر بدون پلیس زیباست!
برای هرزگان و چشم چرانان نیز، زنان برهنه مفت، زیبا به نظر می رسند.👌
#امام_رضا
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭💔
« اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج »
حاج آقاپناهیان ✨
#امام_زمان
🔴 روز جمعه از چند جهت به مولایمان امام زمان ارواحنا فداه اختصاص دارد از جمله :
1⃣ ولادت باسعادت حضرت دراین روز واقع شده است.
2⃣ دراين روز مقام مقدس امامت به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) منتقل گردیده است.
3⃣ ظهور و آشکار شدن آن حضرت در این روز واقع خواهد شد.
4⃣ امام زمان علیه السلام در این روز بر دشمنانش پیروز می گردد.
5⃣ دراین روز خداوند برای آن بزرگوار و پدران گرامی اش پیمان گرفته است.
6⃣ روزی است که خداوند متعال آن حضرت را، به لقب قائم اختصاص داد.
7⃣ این کلمه (جمعه) ازجمله القاب شریف آن حضرت می باشد.
📚 مکیال المکارم ج ۲ ص ۵۳
#امام_زمان
#روز_جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری منتظر امام زمان(عج) نباش
#امام_زمان
#جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
🌟چیکار کنیم تا عاقبت بخیر بشیم؟
دستتو بزار رو سینه ات یه دقیقه
زمــان بگیـر و مـدام بگـو؛ یامهـــــــــــدی
حــداقلش اینه ڪه روزِ قیامت میگے
قلبــــــــم روزی یه دقیقـــه به عشقه
آقـــــــام زده :)
امتحانکنیمخیلیشیرینه...
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
#جمعه_های_دلتنگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «از این خبرا نیست»👤حاج مهدی رسولی
🔺 #امام_زمان عج آوردنی است نه آمدنی...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#جمعه های انتظار
تا محرم...
نگرانم!
نگرانم نکندخواب بمانم؛
نکندبغض من از شدت غم
نه ببارد..
نه بکاهد..
نکنداشک نریزم؟
نکندکرب و بلا را ندهی..
حضرت ارباب؟
نکندبازبمانم؟
نکندبازنخوانم که حرم
اهل حرم
میروعلمدار نیامد؟
نکند پای پیاده حرمت
بازبماند به دلم حسرت و آهش..
نگرانم..
نگرانم نکنددیرشودجای بمانم؛
نگرانم نگران..!! 💔
و دلم ارام نمیگرید تا حرم را نبیند..؛) "
♥️⸾
ما رو ببخش بخاطر تمام لحظاتی که هستی و حضورت را احساس نمیکنیم...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#منتظرانه
ھرچھآیـدبہسَرمٰا،همہازدۆرےٺوسٺ..
یاصاحِبالزماناَدرِڪنی:)♥️
#امام_زمان
خونریزےشدیدیداشت
وارداتاقعملشدیم
دڪتراشارهڪردڪه
چادرمرادربیاورم
تاراحتترمجروحراجابهجاڪنم
گوشهچادرمراگرفت
بریدهبریدهگفت:
"مندارممیرمڪهچادرتوازسرتنیفته"
همونجورےڪهچادرمتومشتشبود
شهیدشد..🖤
📌بهروایتپرستارجنگنازنینکیانے
#تلنگرانه
میگفت↓میدونیفرقبینمآزبآشیطونچیه
شیطونبهآدمسجدهنکرد
بینمآزبهخدآسجدهنمیکنه💔..
+وآیبهحآلمونکهگآهیازشیطونهم
بدتریم!
رفیقحوآستبنمآزتبآشه
#مولایمن
✨چه اشکها که چکیده به پای آمدنت
بیا که جانِ من، آقا، فدای آمدنت
✨از اینکه با عملم تحبسالدعا شدهام
نمیرسد به اجابت دعای آمدنت...
#امام_زمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙