eitaa logo
🌍مَـن وَ دنـیا🌏
744 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
43 فایل
اگـر هر شخص به‌اندازه ساخٺنِ یڪ خانہ؛ وقٺ برای ساخٺنِ خود می‌گذاشٺ ڪار ٺمام بود!💚 . . . مطالب رو دوسٺ داشٺید بمــونید🤞🏼 . ڪپی با ذڪر صلواٺ آزاد💚 .. ارتباط با ادمـین 👇🏻 @Ghasedak2002
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹💍 جهازم رو ناقص کردی ، باید جفت همین فرش رو بخری》، سوختن فرش به کنار، تا دو روز حوله به دست این دود را از پنجره ها بیرون می دادم ، هر کس می آمد خانه ما فکر می کرد کل خانه آتش گرفته است! ایام محرم با اینکه هوا تقریبا سرد شده بود با موتور شب ها می رفتیم هیئت خودمان ، شب تاسوعا به شدت هوا سرد شده بود ، ولی با این حال باز هم با موتور راهی شدیم، حمید به شوخی گفت:《الان کسی رو با لانچیکو بزنن از خونه در نمیاد، اون وقت ما با موتور داریم می ریم هیئت》. دستش را گذاشت روی زانوی من گفت:《فرزانه پاهات یخ زده ؟غصه نخور خودم برات ماشین می گیرم دیگه اذیت نشی》، دستم را گذاشتم داخل جیب های کاپشن حمید ،حمید هم یک دستش را گذاشت روی دست من ،کنار سرما و سوز شبانه هوای پاییزی قزوین تنها چیزی که دلم را گرم می کرد محبت دست های همیشه مهربان حمید بود. آن شب هم مثل همه شب های دیگری که به هیئت می رفتیم خیلی سینه زده بود، میان دار هیئت خیمه العباس بود ، به حدی سینه می زد که احساس می کردم جسم حمید توان این همه سینه زنی را ندارد ، وقتی از هیئت بیرون آمد صدایش گرفته بود و چشم هایش سرخ شده بود ، با همان صدای گرفته اولین جمله ای که گفت همین بود :《قبول باشه》.خیلی هم سعی می کرد مستقیم به چشم های من نگاه نکند که من متوجه سرخی چشم هایش نشوم، اهل مداحی شور و بالا پایین پریدن نبود ، ولی حسابی سینه می زد، بیشتر مداحی های آقای مطیعی را دوست داشت ،حتی وقتی هیئتشان کلاس مداحی برای نوجوان ها گذاشته بود به مربی سفارش کرده بود :《به اینها شور یاد نده ،روضه خوندن یاد بده که بتونن وسط جلسه اشک بگیرن 》. شب حضرت عباس (علیه السلام) یک شب ویژه برای حمید بود، موقع برگشت سوار موتور که شدیم گفت:《دوست دارم مثل آقام حضرت ابوالفضل (علیه السلام) مدافع حرم بشم و دست و پاهام فدایی حضرت زینب (سلام الله علیها) بشه》.وقتی این همه سینه زدن و تغییر حالت چهره حمید را دیدم گفتم:《حمید کمتر سینه بزن، یا حداقل آروم تر سینه بزن ، لازم نیست این همه خودت رو اذیت کنی》،جوابش برایم جالب بود،گفت:《فرزانه این سینه به خاطر همین سینه زدن هیچ وقت نمی سوزه، چه این دنیا چه اون دنیا》، بارها این جمله را در مورد سینه زدن هایش تکرار کرد ، بعدها من متوجه راز این حرف حمید شدم! ▪️▪️▪️▪️ از یک زمانی به بعد از پیامک دادن خوشم نمی آمد، دوست داشتم با خط خودم برایش بنویسم، یادداشت های کوچک می نوشتم، چون معمولا حمید زودتر از من از خانه بیرون می رفت و زودتر از من به خانه بر می گشت ، هر کاغذی که دم دستم می رسید برایش یادداشت می نوشتم، می گفتم تا چه ساعتی کلاس دارم، ناهار را چجوری گرم کند، مراقب خودش باشد ،ابراز علاقه یا حتی یک سلام خالی! ،هر روز یک چیزی می نوشتم و می گذاشتم روی اوپن یا کنار آینه ، خیلی ادامه دارد... (عج) ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═══‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌═══ @Mano_Donya313