25.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔔 روایتی داستانی، واقعی
و پرکشش از واقعه غدیر خم
حوادثی پیش از واقعه غدیر
و تا بعد از فوت پیامبر
🛑 از اکراه در پذیرش بیعت با امام علی
تا نقشه ترور پیامبر و حضرت امیر.
همه اینها را
در کتاب #غدیر_در_مدائن بخوانید.
کتابی که تا کنون ۱۷ بار تجدید چاپ شده است.
#مباهله
🛒 مشاهده و خرید از طریق سایت زیر 👇👇
https://manvaketab.com/book/371988/
🔻سفارش در ایتا👇
@manvaketab_admin
🌱با ما همراه باشید
📌 #من_و_کتاب
🆔 https://eitaa.com/Manvaketab_info
🛑خواستند یوسف را بکشند. فقط یک نفر رأی به نکشتنش داد، حرف او اثر گذاشت؛ یوسف زنده ماند و عزیز مصر شد.
پس رأی دادن تأثیر دارد؛ حتی یک رأی
✅ شاید همان یک رأی؛ رأی تو باشه
پس به این فکر کنیم که رأی من میتونه سرنوشت مملکت رو کاملاً تغییر بده...
#انتخابات
#رأی_عزیز_من
🌱با ما همراه باشید
📌 #من_و_کتاب
🆔 https://eitaa.com/Manvaketab_info
این خانه برای همۀ ماست
🌱با ما همراه باشید
📌 #من_و_کتاب
🆔 https://eitaa.com/Manvaketab_info
🛑 وارد اون کشور شدی
اون کشور
در حال جنگ با یه کشور دیگهست
🔔و تو تصمیم میگیری
داوطلبانه به مردم اون کشور کمک کنی
پس وارد جبهه نبرد میشی.
🤔 کمی عجیب نیست؟
👌 این دقیقا ماجرا ی قهرمان کتابِ
#رؤیای_آنّه ست.
🌱 کسی که توی جنگ ما علیه عراق
شرکت میکنه
و جانباز میشه.
🔔 عیسی جوونی اهل کشور ترکیه
که با دیدن یه اعلامیه
از حضرت امام
زیر و رو میشه.
و آخر سر بهمن ۶۱
در ۱۸ سالگی وارد ایران میشه.
✅ البته عیسی برای رفتن به جبهه
باید از هفت خان رستم بگذره
و این اتفاق اصلا ساده نبود.
📖 کتاب #رؤیای_آنّه
نوشته معصومه حسینی مهرآبادی
که هفته گذشته
در ۱۴۴ صفحه چاپ شده
👌 روایت زندگی
عیسی شباهت(مهدوی)
جانباز اهل ترکیه ست.
پیشنهاد میکنیم
این کتاب خوب رو از دست ندید.
🛒 مشاهده و خرید از طریق لینک زیر 👇👇
https://manvaketab.com/book/391411/
🔻سفارش در ایتا👇
@manvaketab_admin
🌱با ما همراه باشید
📌 #من_و_کتاب
🆔 https://eitaa.com/Manvaketab_info
📖 توی بخشی از کتاب «رویای آنّه» اومده:
عکسی را که حسین همراه اعلامیهها برایم آورده بود، با چه عشقی قاب کرده بودم. عکس یک هنرپیشه معروف را برده بودم پیش ماهرترین نجار ایغدیر و سفارش کرده بودم بهترین قابی که در تمام عمرش زده، برای آن عکس درست کند. یک قاب چوبی درست کرد، با تزئینات نقرهای رنگ.
📃 به خانه که رسیدم، عکس هنرپیشه را درآوردم و عکس امام را که زیر درختی نشسته و لبخند میزدند، به جایش گذاشتم. قاب عکس را روی طاقچه خانهمان در اوغروجا گذاشته بودم. هر صبح، پارچهی روی قاب را کنار میزدم و محو چهره امام میشدم.