#رمـان_درد_عـشـق❤
#پارت_اول
ساعتای ۱۲ بود که با صدای جاروبرقی تمام تمرکزم بهم ریخت و دیگه نتونستم درس بخونم واسه همین کتابم و گذاشتم سر جاش و رفتم پایین.
طبق معمول مامان داشت با جاروبرقی خونه رو میسابید
_مامان چخبره بازم
مامان: بدو فاطمه عموتینا شب میان اینجا
با این حرف مامان گل از گلم شکفت و بدو بدو دست بکار شدم
ساعت های ۵ بود که رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و موهامو خشک کردم یکم کرم زدم و یه عبای سبز یشمی با گلهای قشنگ هم رنگش پوشیدم.
یکم عطر زدم چادرم و گرفتم دستم و رفتم پایین
_مامان جون کمک نمیخوای
مامان: نه دخترم گلم
_باشه کمک خواستی صدام کن
برگشتم تو اتاقم باباینا کلا چهارتا داداش با سه خواهر بودن که اولین برادر عمو داوود که بود دومی هم عمو ناصر بودو سومی عمورضا بود چهارمی هم باباجونم بود عمه اولیم زهرا هم از همشون بزرگتره عمه دومی عذرا بود و عمه سومی عمه فریده
زن عمو شیرین و دختر عمو ها و پسرعموهام هم بودن
ساکن زنجانیم
توی فامیل فقط سه دختر داریم یکی منم یکی هم دختر عموم زهراس و یکیشونم میترا بقیشون پسرن.
توی همین فکرا بودم که با صدای سلام احوال پرسی ها به خودم اومدم ذوق زده بلند شدم پس بلاخره اومدن روسریم و صاف کردم و چادرم و سر کردم رفتم پایین و سلام دادم
رفتم سمت زن عمو و بقلش کردم.
_سلام زن عمو جونم
زن عمو: سلام دختر گلم خوبی
_خداروشکر
رفتم سمت محمد علی مثل همیشه سرش پایین بود
_سلام خوبین
محمد علی دوتا تیله ی آبیش و به روسریم دوخت
محمد علی: سلام دختر عمو خوبید
_ سلام ممنون عمو نیومده
محمد علی: مأموریت
_صحیح
محمد علی: بله
نشستم پیش مامان
بابا و محمد علی باهم حرف میزدن
مامان و زن عمو هم باهم
گوشی محمد علی زنگ خورد
محمد علی: به سلام داداش
_...
محمد علی: چیشده الو امیر
رنگش پرید سریع با گوشیش زنگ زد به یه نفر
محمد علی: الو سلام مهدی امیر چشه
_...
محمد علی: چی میگی
بازم شماره گرفت
محمد علی: داداش رضا سلام اینا چشونه
بعد چند دقیقه گوشی رو قطع کردم مثل همیشه دست و لای موهاش فرو کرد و منو دیوونه کرد
بابا: محمد جان چیشده پسرم
محمد علی: هیچی عمو
زن عمو: پسرم چیشده
محمد علی: نمیدونم مهدی و امیر چشونه
#ادامه_دارد
#رمان_درد_عشق❤
#پارت_دوم
زن عمو: انشالله که خیره
محمد علی: انشالله
مامان: فاطمه بیا کمک کن سفره رو بیاریم
_چشم مامان
زن عمو: بزار من بیام فاطمه جان تو بشین
_دیگه چی
زن عمو خنده ی کوتاهی کرد.
منو محمد علی از بچگی باهم بزرگ شدیم بخاطر همین همه فکر میکنن ما مثل خواهر برادریم درحالی که حس من نسبت به محمد علی اینطوری نیست
سفره رو انداختیم و همه نشستیم دور میز
محمد علی: چخبر از میترا دختر عمه
مامان: فاطمه امسال کنکور میده یه خاستگار خیلی خوبم داره که انشالله این روزا جواب مثبت رو میدیم بهشون
حس کردم محمد علی گرفته شد و با صدای خیلی آروم گفت: مبارک باشه
بعد شام محمد علی گفت: مامانی شب میمونی
زن عمو: اره مگه تو نمیمونی
_راستش کار دارم اگه شد میام
زن عمو: کجا میری
_برم با بچه ها حرف بزنم
زن عمو سری تکون داد.
محمد علی وسایلش و برداشت و داشت میرفت سمت در که مامان گفت: محمد علی شماره ی فاطمه رو بگیر هر وقت اومدی بهش بگو برات جا بندازه فاطمه شبا دیر میخوابه
_آره
محمد علی: خب پس بی زحمت شمارتو بزن
گوشی شو گرفتم و شمارمو زدم براش
بعد خداحافظی رفت ماهم جمع و جور کردیم و همه رفتن تو اتاقاشون
"از زبان محمد علی"
از خونه زدم بیرون و رفتم دنبال امیر
_الو امیر بیا پایین
امیر : اومدم
منتظر امیر موندم وقتی هم اومد رفتم سمت خونه ی مهدی
_تو زنگ بزن منو ببینه باز نمیکنه بهش بگو بیاد پایین
امیر : باشه
امیر زنگ زد
مهدی : کیه
امیر : مهدی داداش میای پایین
مهدی : وایسا اومدم
امیر : الان میاد
مهدی اومد پایین: شما اینجا چیکار میکنی
_مهدی داداش یه لحظه گوش بده ما چند ساله رفیقیم
مهدی: ۱۰ سال
_توی این ده سال تو از من دروغ شنیدی، خوبه شماها میدونید سپهر با من مشکل داره بعد حرفش و باور کردید من چرا باید بیام بگم که اون دزدی کار پارسا
مهدی یکم فکر کرد: آره درست میگی پارسارو میخوای چیکار کنی؟
_الان همه باهم میریم سراغش
همه باهم رفتیم سر خونه ی پارسا
پارسا: چرا اومدی اینجا ها لعنتی من چیکارت کرده بودم آخه ها عشقمو ازم گرفتی با اون حرفت دیگه عشقمو نمیدن بهم هاااا چرا اومدی اینجا برو از اینجا
محمدعلی : وایسا توروخدا من که بهت توضیح دادم لعنتی من خودم عاشقتم دوساله دارم از درد عشق آتیش میگیرم نامرد منم آدمم بخدا دارم راست میگم فکر کردی فقط خودت عاشقی عشقم، زندگیم داره ازدواج میکنه
پارسابدونه توجه به من رفت تو خونه و درو بست مهدی وامیر با تعجب زل زده بودن به من.
به ماشین تکیه و سر خوردم و نشستم زمین
مهدی : محمد علی این عشقت کیه
#ادامه_داره
#رمان_درد_عشق
#یه_پارت_کوتاه_برای_هدیه
فاطمه یکم خندید
منم رفتم پایین
_عمو جون یه چند لحظه میاید تو حیاط
با عمو رفتیم حیاط
_راستش عمو چجوری بگم میشه فاطمه خانم رو ندین به دانیال اخه من عاشقشم
و جوابم یه سیلی بود
عمو داشت میرفت که گفتم: من نمیزارم فاطمه خانم بدید کنارش خوشبخت شه نیمزارم ازم بگیرید عمو نمیزارم
دیدم. فاطمه داره نگا میکنه لبخندی زدم بهش که اومد پایین
فاطمه : چی گفتی بهش که سیلی زد بهت
_هیچی، حاضری فراریت بدم
فاطمه : اره ولی
پریدم وسط حرفش: ولی و اینا نداریم فاطمه من میرم سر کوچه بگو دارم میرم خونه ی دوستم مریض شده یه کوله پشتی بردار وسایلت و بریز بهشون بگو کتاب و دفتره واسه کنکور میبرم که بخونم سر کوچه منتظرتم
فاطمه سری تکون و داد رفت تو خونه منم رفتم سر کوچه بعد یه نیم ساعت فاطمه اومد
فاطمه : اوف خدا بخیر کرد
راه افتادم:میریم خونه ی من اینجوری بهتره
رسیدیم خونه ی من: بفرمایید
فاطمه : ممنون
_فاطمه این کلید ها دست تو باشه من برم یه سری خرید کنم میام سیم کارتت و در بیار
فاطمه: باشه ممنون
_یاعلی
فاطمه : یا علی
رفتم کلی خرید کردم ساعتای پیش بود که رفتم خونه
#ادامه_داره
#رمـان_درد_عـشـق
#پارت_چهارم
_محمد علی: فاطمه خانم کجایی
فاطمه: اینجام
_خواهش میکنم بفرمایید این سیم کارت
فاطمه: ممنون میگم که میشه موقع غذا بیای هر وقت اومدی آخه تنهایی نمیتونم غذا بخورم
_چشم
نشستم روی مبل
فاطمه :شام چی درست کنم
_املت خوشمزه ساده و بدون دردسر
فاطمه : املت چیه دیگه😂
_غذایی بسیار خوشمزه
فاطمه: خندید 😂😂😂
ساعتای ۹ بود که سفره رو انداختیم و بعد شام گفتم: من کف میزنم شما اب بکش
فاطمه : باشه
وقتی دیدم حواسش نیست یه عالمه کف ریختم روی سرش کلا روسریش کفی شد
فاطمه : محمد علییییییییییییی
زدم زیر خنده که دیدم یه پارچ آب خالی کرد روم همینجوری مونده بودم که فاطمه زد زیر خنده منم نامردی نکردم و توی پارچ آب ریختم و کف ریختم توش و خالی کردم روش
همینجوری لج بازی میکردیم که ساعتای ۱۱ بود که گفتم: بریم بالکن گیتار بزنم؟
فاطمه : وایییی آرههههه
_باشه پس بریم
رفتیم تو بالکن گیتارم و برداشتم زدم
اهنگ من با تو تهشو دیدم و زدم وقتی تموم شد گفتم
_عاشقت شدم ولی نگفتم ۲ سال عاشقت بودم فاطمه
فاطمه : میدونم اون روز که به بابا گفتی شنیدم خب حست دو طرفس
#ادامه_داره