eitaa logo
- مرد ِمیدان |🇵🇸🇮🇷| .
152 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
487 ویدیو
45 فایل
شـروع تولد :1402/9/17 ↜‌‌‌‌‌‌‌‌سلام براوکہ‌مےگفت:↝‌ خدایاثروت‌ چشمانم‌ گوهر ִاشک‌برحسین‌فاطمہ‌است🖤 کپی؟حلاله رفیق (ناشناس کانال) ✨⁦⁦⁦👇🏻⁩❤️⁩ لف نده بمونید کنارمون 🥺 https://daigo.ir/secret/4318962644
مشاهده در ایتا
دانلود
خبر جنایت اسرائیل در بیمارستان الشفا تکذیب نشد؛ بلکه حذف شد! سیاهی و زشتی این جنایتِ هولناک به قدری بزرگ بود که [بخوانید با فشار صهیونیستها] مجبور به حذفش شدند. اما حقیقت هرگز پنهان نخواهد ماند!
💖 💫 🌺روحم پرید، سوے تو و یا ڪریم شد 🌟در زیر سایہ‌ے ڪَرم تو مقیم شد 🌺ماه صیام،یڪ رمضان بود و بس،ولے 🌟تو آمدے در آن ، رمضان الڪریم شد 💚 💖 🎊 ...
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دعای روز پانزدهم 🌙ماه مبارک رمضان 🇮🇷 یادمان شهدای دهلاویه ▪️بسم الله الرحمن الرحیم ⭕️ اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین. 🔸خدایا، در این ماه فرمانبرداری فروتنان را نصیبم کن و سینه ام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن، به امان دادنت ای امان ده هراسندگان.
21.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 با غم روزگار سر می‌کرد پدرم مثل کوه محکم بود زندگی را برای ما می‌خواست سهمش از روزگار خوش کم بود ✏️ رهبر انقلاب: مهم این است که در شعرهای خانم‌ها که گاهی نگاه می‌کنم، شعرهای خانوادگی زیاد است. خانم‌هایی که برای همسرشان شعر گفتند، برای پدرشان شعر گفتند، برای فرزندشان شعر گفتند، برای برادر شهیدشان شعر گفتند، این خیلی رایج شده. بسیار کار خوبی است. 📹 لحظاتی از شعرخوانی خانم ندا نوروزی در دیدار امشب جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و ادب با رهبر انقلاب در شب میلاد امام حسن مجتبی علیه‌السلام
گل 🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
گل اوللللل توسط مهدی قائدیییییی😍😍😍😘👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏🤪🥳🥳🥳🥳🥳
ولی این قائدی خیلی فِرز و کاراش زیرکانه س😂♥️
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هعی... سه ماه پیش برای دختر دوساله ای که شهید شد زار میزدیم... الان برای پدری که دختر دوساله داشت و شهید شد باید زار بزنیم... تاریخ غلمت بشکند اگر بنویسی مدافعان حرم برای پول رفتند...💔
سلام بچه ها دیشب برقامون قطع شد نتونستم رمان بزارم
https://eitaa.com/mnuczsa بچه ها بیاین خیلی خوبه کانالش رمان همه چی میزارن بیاین اینجا سریع
_دختر عموم فاطمه مهدی : پسر خاله ی من اومده خاستگاریش که😳 _دانیال😳 مهدی : آره _اوفففف دستم و بردم لای موهام _خدایا منو بکش راحتم کن دوسال تحمل کردم دیگه نمیکشم خدایا بسه بسه وحید : ناراحت نباش حالا شاید سر نگرفت _میگیره عموم خیلی تاکید داره محمد: تو از کجا میدونی آخه من خودم با دانیال حرف میزنم پاشو پاشو اینجا نشین بلند شدم گوشیم پیام اومد فاطمه بود فاطمه : سلام پسر عمو نمیای؟ زنگ زدم بهش: الو سلام خوبی فاطمه : سلام ممنون _میگم تو خوابت میاد بخواب من میرم خونه ی خودمون فاطمه : نه بیا من منتظرم _باشه خدافط فاطمه : خدافظ مهدی : اوووو عشقت بود _آره امیر : چی میگفت _هیچی بریم بچه هارو رسوندم خودمم رفتم سمت خونه ی عمو زنگ زدم در باز شد رفتم تو _سلام شرمنده بخاطر من از خوابت زدی فاطمه : نه بابا دیر کردی نگران شدم حل شد _ببخشید، نه بابا نشستم روی مبل فاطمه : میگم گشنت نیست شام درست درمون نخوردی _نه ممنون فاطمه : پس من برم برات تشک و بالش بیارم _ممنون 🙂 فاطمه برام جا انداخت منم خوابیدم صبح با سرو صدا بلند شدم دیدم ساعت ۷ خواب الو خواب آلو بلند شدم و رفتم صورتم و شستم رفتم نشستم تو آشپزخونه روی میز عمو زد زیر خنده: بچه قیافتون دیدی _سلام نه چمه مگه عمو: موهات تمام ریخته رو صورتت قیافتم خواب الوده فاطمه : خب خوابتون میاد برید بخوابید _نه دانشگاه دارم مامان و زن عمو هم اومدن، منم همینجوری چشام گرم میشد و میوفتادم "از زبان فاطمه" ما صبحونه میخوردیم و محمد علی همینجوری از بی خوابی میوفتاد زن عمو: مادر علی جان دیشب ساعت چند اومدی که اینجوری ای محمد علی: ۳یا ۴ بود _۴ اومد زن عمو سری تکون داد: خب صبحونتو بخور بچه محمد علی: نا ندارم من برم آماده شم برم دانشگاه _میگم داداش میشه یه لحضه باهات حرف بزنم محمد علی: اره _پس بیا بریم تو اتاق با محمد علی رفتیم تو اتاق _پسر عمو ببخشیدا میشه با عمو حرف بزنید که با بابام حرف بزنه که خاستگاری رو کنسل کنن محمد علی: چرا _راستش من نمیخوام با آقا دانیال ازدواج کنم من عاشق یکی دیگه ام محمد علی: باشه با بابا حرف میزنم نگران نباش _ممنون محمد علی آماده شد و رفت دانشگاه منم رفتم برای فردا که کنکور داشتم درس دوره کردم ساعتای چهار بود که متوجه شدم بابا داره با عمو حرف میزنه و مثل همیشه داره حرف خودشو میزنه دلم گرفت کاش خود محمد علی کاری میکرد با صدای بابا رفتم پایین بابا: فاطمه تو با عموت حرف زدی _اره باباجون من نمیخوام ازدواج کنم آخه چرا بزور میخوای شوهرم بدی بابا: حالا که اینجوری شد باید ازدواج کنی زدم زیر گریه و بدو بدو رفتم تو اتاقم "محمد علی" وقتی رفتم سمت خونه ی عمو مامان گفت: برو پیش خواهرت حالش بده _یا خدا بدو بدو رفتم بالا در زدم فاطمه : بفرمایید _ چیشده فاطمه : هیچی _میگم چیشده فاطمه: بابام بزور داره شوهرم میده چیکار کنم _ای بابا میخوای من باهاش حرف بزنم فاطمه : چی میخوای بگی بهش آخه _نگران نباش، اگرم راضی نشد فراریت میدم فاطمه: چجوری آخه _گفتم که نگران نباش فاطمه من تمام سعیم و میکنم تازه حتی اگه ازدواج هم بکنی مدیونی اگه اتفاقی بیوفته خبرم نکنی باشه من مثل کوه پشتتم فاطمه: ممنون _من برم با عمو حرف بزنم فاطمه : مرسی _هیچ وقت تشکر نکن فاطمه : چرا _چون وظیفمه