خبر جنایت اسرائیل در بیمارستان
الشفا تکذیب نشد؛ بلکه
حذف شد!
سیاهی و زشتی این جنایتِ هولناک به قدری بزرگ بود که [بخوانید با فشار صهیونیستها] مجبور به
حذفش شدند.
اما حقیقت هرگز پنهان نخواهد ماند!
💖 #یا_امام_حسن_ع 💫
🌺روحم پرید، سوے تو و یا ڪریم شد
🌟در زیر سایہے ڪَرم تو مقیم شد
🌺ماه صیام،یڪ رمضان بود و بس،ولے
🌟تو آمدے در آن ، رمضان الڪریم شد
#ڪریم_اهل_بیٺ💚
#میلاد_امام_حسن_مجتبی💖
#مبارڪباد🎊
...
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دعای روز پانزدهم
🌙ماه مبارک رمضان
🇮🇷 یادمان شهدای دهلاویه
▪️بسم الله الرحمن الرحیم
⭕️ اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین.
🔸خدایا، در این ماه فرمانبرداری فروتنان را نصیبم کن و سینه ام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن، به امان دادنت ای امان ده هراسندگان.
21.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 با غم روزگار سر میکرد
پدرم مثل کوه محکم بود
زندگی را برای ما میخواست
سهمش از روزگار خوش کم بود
✏️ رهبر انقلاب: مهم این است که در شعرهای خانمها که گاهی نگاه میکنم، شعرهای خانوادگی زیاد است. خانمهایی که برای همسرشان شعر گفتند، برای پدرشان شعر گفتند، برای فرزندشان شعر گفتند، برای برادر شهیدشان شعر گفتند، این خیلی رایج شده. بسیار کار خوبی است.
📹 لحظاتی از شعرخوانی خانم ندا نوروزی در دیدار امشب جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و ادب با رهبر انقلاب در شب میلاد امام حسن مجتبی علیهالسلام
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هعی...
سه ماه پیش برای دختر دوساله ای که شهید شد زار میزدیم...
الان برای پدری که دختر دوساله داشت و شهید شد باید زار بزنیم...
تاریخ غلمت بشکند اگر بنویسی مدافعان حرم برای پول رفتند...💔
https://eitaa.com/mnuczsa
بچه ها بیاین خیلی خوبه کانالش
رمان همه چی میزارن بیاین اینجا سریع
#رمان_درد_عشق❤
#پارت_سوم
_دختر عموم فاطمه
مهدی : پسر خاله ی من اومده خاستگاریش که😳
_دانیال😳
مهدی : آره
_اوفففف
دستم و بردم لای موهام
_خدایا منو بکش راحتم کن دوسال تحمل کردم دیگه نمیکشم خدایا بسه بسه
وحید : ناراحت نباش حالا شاید سر نگرفت
_میگیره عموم خیلی تاکید داره
محمد: تو از کجا میدونی آخه من خودم با دانیال حرف میزنم پاشو پاشو اینجا نشین
بلند شدم گوشیم پیام اومد فاطمه بود
فاطمه : سلام پسر عمو نمیای؟
زنگ زدم بهش: الو سلام خوبی
فاطمه : سلام ممنون
_میگم تو خوابت میاد بخواب من میرم خونه ی خودمون
فاطمه : نه بیا من منتظرم
_باشه خدافط
فاطمه : خدافظ
مهدی : اوووو عشقت بود
_آره
امیر : چی میگفت
_هیچی بریم
بچه هارو رسوندم خودمم رفتم سمت خونه ی عمو زنگ زدم
در باز شد رفتم تو
_سلام شرمنده بخاطر من از خوابت زدی
فاطمه : نه بابا دیر کردی نگران شدم حل شد
_ببخشید، نه بابا
نشستم روی مبل
فاطمه : میگم گشنت نیست شام درست درمون نخوردی
_نه ممنون
فاطمه : پس من برم برات تشک و بالش بیارم
_ممنون 🙂
فاطمه برام جا انداخت منم خوابیدم
صبح با سرو صدا بلند شدم دیدم ساعت ۷
خواب الو خواب آلو بلند شدم و رفتم صورتم و شستم رفتم نشستم تو آشپزخونه روی میز
عمو زد زیر خنده: بچه قیافتون دیدی
_سلام نه چمه مگه
عمو: موهات تمام ریخته رو صورتت قیافتم خواب الوده
فاطمه : خب خوابتون میاد برید بخوابید
_نه دانشگاه دارم
مامان و زن عمو هم اومدن، منم همینجوری چشام گرم میشد و میوفتادم
"از زبان فاطمه"
ما صبحونه میخوردیم و محمد علی همینجوری از بی خوابی میوفتاد
زن عمو: مادر علی جان دیشب ساعت چند اومدی که اینجوری ای
محمد علی: ۳یا ۴ بود
_۴ اومد
زن عمو سری تکون داد: خب صبحونتو بخور بچه
محمد علی: نا ندارم من برم آماده شم برم دانشگاه
_میگم داداش میشه یه لحضه باهات حرف بزنم
محمد علی: اره
_پس بیا بریم تو اتاق
با محمد علی رفتیم تو اتاق
_پسر عمو ببخشیدا میشه با عمو حرف بزنید که با بابام حرف بزنه که خاستگاری رو کنسل کنن
محمد علی: چرا
_راستش من نمیخوام با آقا دانیال ازدواج کنم من عاشق یکی دیگه ام
محمد علی: باشه با بابا حرف میزنم نگران نباش
_ممنون
محمد علی آماده شد و رفت دانشگاه منم رفتم برای فردا که کنکور داشتم درس دوره کردم
ساعتای چهار بود که متوجه شدم بابا داره با عمو حرف میزنه و مثل همیشه داره حرف خودشو میزنه دلم گرفت کاش خود محمد علی کاری میکرد با صدای بابا رفتم پایین
بابا: فاطمه تو با عموت حرف زدی
_اره باباجون من نمیخوام ازدواج کنم آخه چرا بزور میخوای شوهرم بدی
بابا: حالا که اینجوری شد باید ازدواج کنی
زدم زیر گریه و بدو بدو رفتم تو اتاقم
"محمد علی"
وقتی رفتم سمت خونه ی عمو مامان گفت: برو پیش خواهرت حالش بده
_یا خدا
بدو بدو رفتم بالا در زدم
فاطمه : بفرمایید
_ چیشده
فاطمه : هیچی
_میگم چیشده
فاطمه: بابام بزور داره شوهرم میده چیکار کنم
_ای بابا میخوای من باهاش حرف بزنم
فاطمه : چی میخوای بگی بهش آخه
_نگران نباش، اگرم راضی نشد فراریت میدم
فاطمه: چجوری آخه
_گفتم که نگران نباش فاطمه من تمام سعیم و میکنم تازه حتی اگه ازدواج هم بکنی مدیونی اگه اتفاقی بیوفته خبرم نکنی باشه من مثل کوه پشتتم
فاطمه: ممنون
_من برم با عمو حرف بزنم
فاطمه : مرسی
_هیچ وقت تشکر نکن
فاطمه : چرا
_چون وظیفمه
#ادامه_دارد