eitaa logo
شهیدسیدحسن‌نصراللّٰه 🇵🇸
104 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
935 ویدیو
21 فایل
•﷽ 💡هـم‌سنگࢪها : @sangar2 کـپـی؟! ذکــر پنــج صـلـوات -رَئیسی‌عَزیز‌، خَستِگی‌نمی‌شِناخت..!-
مشاهده در ایتا
دانلود
'آلبوم‌تصاویر' [کتاب‌راستی‌دردهایم‌کو؟-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدعباس‌دانشگر-محسن‌حسن‌زاده] ؟ ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
'آلبوم‌تصاویر' [کتاب‌راستی‌دردهایم‌کو؟-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدعباس‌دانشگر-محسن‌حسن‌زاده] ؟ ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
'آلبوم‌تصاویر' [کتاب‌راستی‌دردهایم‌کو؟-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدعباس‌دانشگر-محسن‌حسن‌زاده] ؟ ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
'آلبوم‌تصاویر' [کتاب‌راستی‌دردهایم‌کو؟-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدعباس‌دانشگر-محسن‌حسن‌زاده] ؟ ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-شـــهـیـدمرتــــضی‌آویــــنی: «یافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی. شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد. شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد. شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد. شهادت مزد خوبان است.»
-بسم‌ربِّ‌الجهاد-
‼️توجه داشته باشید روایت‌ها جداگانه هستند؛ و در صورت ادامه داشتن، به صورت قسمت خواهند بود. ‼️توجه داشته باشید کتاب دارای روایت‌های زیادی است؛ در اینجا فقط تعدادی از روایت‌ها قرار گرفته است.
کتــــاب، تــو شهـــید نمـی‌شـــوی! "حیات‌جاودانه‌شهید 'محمودرضابیضائی' به روایت برادر 'احمدرضابیضائی' "
-ص۳۰ |توشهیدنمی‌شوی! بعد از اینکه در سال ۱۳۸۲ به عضویت سپاه درآمد از تبریز رفت. یکی از بهانه هایی که آن موقع برای برگشتن محمودرضا به تبریز وجود داشت، وصلتش با خانواده ای تبریزی و به تبع آن، انتقال کارش به تبریز بود علی رغم اصرارهای ما هیچگاه به این کارتن نداد. در صحبت های مفصلی که آن اوایل با هم میکردیم معتقد بود برگشتنش به تبریز مساوی با کوچک شدن مأموریتش است. چون از اول در فکر پیوستن به نهضت جهانی اسلام بود بعد از اینکه این فرصت را به دست آورد به کار با بسیجی های جهان اسلام افتخار میکرد. اصلاً این ترکیب «نهضت جهانی اسلام» را من از محمودرضا یاد گرفتم و آن را اولین بار از زبان او شنیدم. حاضر نبود آمدن به تبریز را با چنین فرصتی عوض کند. ماندن در تهران برایش به معنی ماندن در میانه میدان و برگشتن به تبریز به معنی پشت میزنشینی و از دست دادن فرصت خدمتی بود که برای آن نیروی قدس را انتخاب کرده بود. یادم هست يک بار که خیلی سخت گرفتم و تا صبح با او بحث کردم خیلی قاطع به من گفت: «من پشت میز بروم میمیرم بعد از اینکه در تهران تشکیل خانواده داد، در جواب برادری که به او پیشنهاد کرده بود خانواده اش را بردارد و برود تبریز زندگی کند، گفته بود: «تو شهید نمی شوی!» [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۳۲ | پاسداری‌برای‌پاسداری مثل بچه بسیجی ها زندگی میکرد خیلی ساده و به دور از تجملات نمی پذیرفت در خانه . حتی مبل داشته باشد روحیه اش این طور بود. این طور نبود که از روی تصنع باشد و بخواهد تظاهر به زهد کند. این اواخر یک بار که با هم در حاشیه میدان آرژانتین روی چمن ها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ میخوردیم، پرسیدم با حقوق پاسداری زندگی چطور میگذرد؟ گفت: «من راضی به گرفتن همین حقوقی هم که میگیرم نیستم دنبال کاری هستم که زندگی را بچرخاند و شغل پاسداری برای تأمین زندگی نباشد. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۳۳ | مَشتی‌بود مشتی بود. سنگ تمام میگذاشت بارها مهمانش شده بودم؛ معمولاً هم دیر وقت و نابهنگام یک بار قرار گذاشتیم و بعد از تمام شدن کارش آمد دنبالم رفتیم خانه شان در بین راه چند جا نگه داشت و میوه و آبمیوه خرید به محل که رسیدیم نگه داشت. پیاده شد برود گوشت بخرد. گفتم ول کن آخر شبی گوشت برای چه میخری؟ یک چیزی میخوریم حالا گفت: «نمی شود، من بخور هستم باید کباب بخورم میدانستم که شوخی میکند. خودش بی تعلق بود به این جور چیزها میگفت: «اگر مجرد بودم زندگی ام روی ترک موتورم بود. اهل تجمل نبود و با من هم که برادرش بودم تعارف نداشت، اما وقتی مهمانش بودم سنگ تمام میگذاشت و پذیرایی مفصلی میکرد. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۳۴ | خودشکنی‌مثل‌آب‌خوردن محمودرضا شکسته بود خودش را و به راحتی میشکست خودش را در این خصوصیت اخلاقی در اوج بود بدون اغراق میگویم که به جز مقابل دشمن و آدمهای زورگو مقابل همه بندگان خدا این جور بود؛ افتاده و متواضع و بی ادعا آن قدر تمرین کرده بود که خودشکنی برایش آسان شده بود. وقتی اولین بار بعد از حدود بیست سال مربی کاراته اش استاد علی برپور را که سال ۱۳۷۰ با هم پیش ایشان تعلیم می دیدیم ملاقات کرد خم شد و دست ایشان را بوسید؛ کاری که هیچ وقت من برای مربیانم نکرده بودم. حتی در برخورد با مردم عادی که شاید سلوك بسیجی اش را قبول نداشتند هم همین طور متواضع بود. اوایل دوره پاسداری اش در تهران از این جور برخوردهایش با مردم زیاد تعریف میکرد؛ برخوردهایی که موجب علاقه مندی مردم به محمودرضا میشد. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۳۵ |صافِ‌صاف از هم پول قرض میگرفتیم هر وقت پول لازم داشتم اگر هیچ طوری جور نمیشد به محمودرضا زنگ میزدم و جور می شد. این طور نبود البته که همیشه پول داشته باشد اما با این همه نمی گفت «ندارم» همیشه میگفت: «جور میشه به شماره کارت بده و بعد از یک ساعت پیامک میداد که واریز شد. میدانستم که این جور وقت ها از کسی برایم قرض گرفته است. این از خصوصیاتش بود. به دفعات پیش آمده بود هیچ وقت هم نشد که طلبش را بخواهد. یکی دو هفته قبل از آخرین سفرش به سوریه پیامک داده بود که مبلغی پول لازم دارد و آخرش هم نوشته بود زود بر میگردانم. چند ماه قبلش من کمی بیشتر از این مبلغ از او قرض کرده بودم و قرار بود تا آخر خرداد ۱۳۹۳ برگردانم. برایش نوشتم: نمی خواهم برگردانی؛ بگذار من با تو صاف کنم بعداً در جوابم نوشت: «صافیم»، در حالی که نبودیم. محمودرضا واقعاً از دنیای خودش صرف نظر کرده بود. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۳۶ | مردِکار زیاددرباره کارش ازاوسؤال نمیکردم امامیدانستم که پرکاراست.به قول خودمان توی کاراهل دودرکردن نبود.کارش راواقعاً دوست داشت وقتی تهران باهم بودیم،ازتماس های تلفنی زیاد، ازچشم هایش که اغلب بی خواب وسرخ بود،ازاکتفاکردنش گاهی به دوسه ساعت خواب درشبانه روزازصبح خیلی زودسرکاررفتن هایش یاگاهی دوسه روزخانه نرفتنش میدیدم که چطوربرای کارش مایه میگذارد.دریکی ازجلسات اداری درمحل کارش به فرمانده مستقیمش اصرارکرده بودکه روزهای جمعه کارش تعطیل نشود.درآن جلسه این موضوع رابه تصویب رسانده بود.درسفری که قبل ازسفرآخربه سوریه داشت،به خاطرتخلیه بارکمردردشدیدی پیدا کرده بود؛طوری که وقتی برگشت نمی توانست پشت فرمان بنشیند.میگفت آنجابرای این کمردرد رفتم دکترمسکنی بهم زدکه گفت این مسکن فیل راازپامیاندازد؛ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.سفرآخرراهم باهمین کمردردرفت و درعملیاتی که به شهادت رسیدجلیقه ضد گلوله را به خاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضادرحدخودش حق مجاهدتوکاربرای انقلاب رااداکردو رفت،من اعتقاددارم شهادتش مزدپرکاری اش بود.بعدازشهادتش دو باربه پادگان محل کارش درتهران رفتم با یکی ازهمکارانش به اتاقی که کمدوسایل شخصی محمودرضا در آن بود رفتیم روی کمدش این جمله از امام خامنه ای را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفته اید همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۳۸ | همه‌مان‌رارنگ‌کردورفت! هیچ وقت «التماس دعا نمیگفت یادم نمی آید این لفظ را از او شنیده باشم. هیچ وقت قبول باشه هم از او نشنیدم می دانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم اما سکوت کرد و هیچ وقت حتی از سر شکسته نفسی نگفت مثلاً «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرف ها هیچ وقت از معنویات حرف نمی زد. تا جایی که میتوانست آدم را می پیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچک ترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز میکرد معامله ای را که با خدا کرده بود تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت و بالاخره اینکه همه را رنگ کرد و رفت. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۳۹ | حس‌عجیب‌برادری رابطه برادری من با محمودرضا دو جور بود؛ یک نوع رابطه به لحاظ خونی با او داشتم یک نوع برادری هم به اعتبار اینکه بسیجی و پاسدار بود با او داشتم این دومی به مراتب پررنگ تر از ارتباط خونی بین من و او بود. این ارتباط دوم خیلی خاص بود. من به برادری با محمودرضا به هر لحظه اش افتخار کرده ام. شاید هیچ کس به اندازه من چنین حس افتخاری را تجربه نکرده باشد. من هر وقت با محمود رضا رو به رو میشدم حس عجیبی درونم را پر می کرد. حسی بود که وقتی محمودرضا نبود نداشتمش اما با آمدنش در من ایجاد می شد. از بچگی خیلی دوستش داشتم اما بعد از اینکه پاسدار شد و به نیروی قدس سپاه پیوست علاقه ام به او توصیف نشدنی بود. با اینکه سن و سالش از من کمتر بود انگار اما برادر بزرگم بود. حریمی داشت برای خودش که من زیاد نمیتوانستم آن را رد کنم و به او نزدیک شوم. گاهی از او خجالت میکشیدم ادبش چیز دیگری بود برای خودش این اواخر وقتی روبوسی میکردیم، شانه ام را به عادت بچه های بسیج میبوسید آب میشدم از این حرکتش. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۴۰ | تحلیل‌می‌کرد روزنامه خوان بود و کیهان را هر روز می خواند. تبریز هم که می آمد. اگر از خانه بیرون میرفت با روزنامه برمی گشت. در تهران هر روز یک کیهان عربی و انگلیسی هم میگرفت و به مهمانانی که داشتند می داد تا بخوانند با کیهان مأنوس بود. سال ۸۵ یا ۸۶ بود که به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل حاج حسین شریعتمداری می رود. از من هم دعوت کرد که با او به این جلسات بروم. من آن روزها در تهران درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بهانه وقت آوردم محمودرضا به حاج حسین شریعتمداری علاقه پیدا کرده بود. یادم هست که سادگی اتاقی که جلسات در آن تشکیل می شد کتابخانه ایشان وسعت مطالعه و زبان تندوتیز شریعتمداری، توجه اش را جلب کرده بود. از این زبان تندوتیز هم تعبیر خاصی میکرد. محمودرضا یادداشت ها و تحلیلهای حسین شریعتمداری و سعد الله زارعی و چند نفر دیگر را دنبال میکرد به من هم توصیه میکرد مطالب این چند نفر را بخوانم به پایگاه جهان نیوز علاقه داشت و تحلیل هایش را تعقیب میکرد. گاهی پیامک میداد که مطلب خاصی را توی این پایگاه بخوانم اطلاعات سیاسی اش به روز بود. این طور هم نبود که فقط برای خودش بخواند درباره خبر یا تحلیلی که می خواند با دیگران هم حرف میزد یکی از هم سنگرهایش میگفت: «وقتی محمودرضا از مسائل سیاسی حرف میزد من حرف هایش را به خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل برای بچه ها بازگو میکردم.» [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۴۲،قسمت‌اول | زندگی‌باشهدا شوق شهادت طلبی داشت به ویژه از چند ماه مانده به شه اما این چیزی نبود که یک شبه در او ایجاد شده باشد. علی رغم اینکه در جمهوری اسلامی دوست و دشمن این همه توی سر تبلیغ از جبهه و جنگ و گفتن و نوشتن از دفاع مقدس میزنند؛ به عنوان برادر محمودرضا میگویم که او هرچه داشت از فرهنگ دفاع مقدس داشت. شخصیت محمودرضا حاصل انس با همین کتابها و فیلم ها و خاطره ها و گفتن ها و نوشتنها از شهدای دفاع مقدس بود. دانش آموز بود که با حاج بهزاد پروین قدس در تبریز رفاقتی به هم زده بود مرتب برای دیدن آرشیو عکسهایش سراغش می رفت اولین ریشه های علاقه مندی به فرهنگ جبهه و جنگ را حاج بهزاد در او ایجاد کرده بود کتابخانه ای که از او به جا مانده تقریباً تمام کتاب های منتشر شده در حوزه ادبیات دفاع مقدس در چند سال گذشته را در خود گنجانده است. مثل همه بچه های بسیج به یاد و نام و تصاویر سرداران شهید دفاع مقدس به ویژه حاج همت تعلق خاطر داشت این اواخر پیگیر محصولات جدید ادبیات دفاع مقدس بود. گاهی از من میپرسید فلان کتاب را خوانده ای؟ و اگر [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۴۳،قسمت‌دوم(آخر) می گفتم نه نمی گفت بخوان خودش می خرید و هدیه می کرد. اواخر، چند تا کتاب را توصیه کرد که بخوانم. از بین این کتابها کوچه نقاشها دسته یک همپای صاعقه و ضربت متقابل یادم مانده است. مجموعه شش جلدی سیری در جنگ ایران و عراق» را که از کتابخانه خودش به من هدیه کرد هنوز به یادگار دارم. یک بار هم زمانی را که بر اساس زندگی شهید باکری نوشته شده بود، از تهران برایم پست کرد که بخوانم یادم هست با هم در مراسم رونمایی این کتاب شرکت کرده بودیم سردار سلیمانی هم در آن مراسم حضور داشت. به سردار سعید قاسمی و مؤسسه فرهنگی میثاق هم علاقه مند بود و بدون استثنا هر سال عاشورا با رفقایش در مقتل شهدای فکه که سردار حضور می یافت حاضر می شد. چند بار هم به من گفت که عاشورا بیا فکه هر بار گفتم می آیم ولی نمی رفتم! [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۴۴ | آرزوی‌نبرد‌درکربلا بعد از اینکه آمریکا عراق را اشغال کرد مدام از آموزش جوانان عراقی برای جنگیدن با آمریکا میگفت. آن موقع اگر اشتباه نکنم خودش هنوز توی دانشکده و در حال آموزش بود یک بار درباره نحوه عمل بمب های کنار جاده ای توضیح داد آن اوایل در عراق از این بمب برای زدن تانکها و خودروهای نظامی آمریکایی استفاده میشد. کلیپهای زیادی هم از لحظه انفجار این بمبها و از بین رفتن ادوات آمریکایی ها داشت که با هم تماشا کردیم اما هر چه اصرار کردم از هیچ کدام اجازه کپی نداد. صحنه های هدف قرار گرفتن خودروهای آمریکایی و نفراتشان در حین تردد، خیلی تأثیرگذار و عجیب بود. محمودرضا مدام روی تصاویر کلیک میکرد و نگه میداشت و بعد توضیح می داد. پرسیدم: «با این بمب های دست ساز با آمریکا می جنگند؟» گفت: «آن قدر تلفات از آمریکایی ها گرفته اند که الان نظامیان آمریکایی کشیده شده اند داخل پادگان هایشان طرف آمریکایی از حاج قاسم خواسته فتیله را بکشد پایین یک بار اوایل بحران سوریه که او مدام به سوریه می رفت و می آمد گفت:«جنگ در سوریه که تمام بشود می رویم عراق بجنگیم. جنگیدن در کربلا حال دیگری دارد.» [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۴۵ | فیلم‌شناس مده بود تبریز من داشتم توی لپ تاپم قسمتی از سریال آمریکایی «فرار از زندان»۱ را میدیدم آمد نشست و بی مقدمه گفت: «می بینی چطور دارد آمریکا را تبلیغ میکند؟ نمی دانستم سریال را دیده است. من بار سومی بود که داشتم این سریال را از اول می دیدم اما هیچ وقت درباره اش این طور فکر نکرده بودم. همیشه این سریال را به خاطر اینکه زوایای تاریک سیاست داخلی آمریکا را به تصویر کشیده نحسین کرده بودم و این البته تبلیغی بود که خود شبکه سازنده این سریال۲، درباره سریال کرده بود. از حرفی که محمودرضا درباره سریال زد تعجب کردم. به نظر من سریال تم ضد آمریکایی داشت. روی یکی دو سکانس سریال بحث کردیم و دیدم تحلیل دارد. Prison Break-۱ Fox-۲ [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۴۶،قسمت‌اول | اسرائیل‌کتک‌خورده بعد از جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶ (۱۳۸۴) پیروزی مقاومت اسلامی لبنان در این جنگ به یکی از موضوعات شدیداً مورد علاقه محمودرضا تبدیل شده بود. من هنوز هم ه چه درباره این جنگ میدانم مربوط به معلوماتی است که از محمودرضا شنیده ام. ابتکارات فرماندهان حزب الله و عملیات رزمندگان حزب الله مثل نحوه شکار تانکهای مرکاوای اسرائیل یا علت هدف قرار گرفتن سربازان اسرائیلی از پشت سر نکته هایی بود که یادم هست محمودرضا از نظر نظامی آنها را تشریح میکرد همه اینها را هم با حس افتخار و غرور خاصی توضیح می داد؛ طوری که انگار خودش هم توی جنگ بوده همان روزها بود که سه حلقه سیدی به من داد و گفت اینها را ببین مجموعه مستندی به نام بادهای شمالی» بود. در این مستند سران نظامی رژیم صهیونیستی در خصوص جنگ ۳۳ روزه اظهار نظر میکردند. بعدها محمودرضا نمادهایی از حزب الله و چند پوستر از سید حسن نصر الله به من داد تا چند ماه بعد از خاتمه جنگ ۳۳ روزه ، تقریباً هر بار که محمودرضا را می دیدم توی حرف هایش یک چیزی درباره این جنگ میگفت یا چیزهایی برای دیدن یا [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345