'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
'آلبومتصاویر'
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-شـــهـیـدمرتــــضیآویــــنی:
«یافت عنداللهی نمیخوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچکس را آنگونه نسوخته باشی.
شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستارهای است که پرتو نورش عرصه زمان را در مینوردد و زمین را به نور ربالارباب اشراق میبخشد.
شهادت قلبی است که خون حیات را در شریانهای سپاه حق میدواند و آن را زنده نگه میدارد.
شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است.
شهید منتظر مرگ نمیماند، این اوست که مرگ را برمیگزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش میمیرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمیگذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت میآمیزد.
شهادت مزد خوبان است.»
#کلامشهدا
#شهیدآوینی
هدایت شده از پاسدار انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔚فروپاشی درونی غرب...
#افول_آمریکا
🆔 @pasdarenghelab ¦ پاسدار انقلاب
🆔 @pasdarenghelab ¦ پاسدار انقلاب
‼️توجه داشته باشید روایتها جداگانه هستند؛ و در صورت ادامه داشتن، به صورت قسمت خواهند بود.
‼️توجه داشته باشید کتاب دارای روایتهای زیادی است؛ در اینجا فقط تعدادی از روایتها قرار گرفته است.
کتــــاب، تــو شهـــید نمـیشـــوی!
"حیاتجاودانهشهید 'محمودرضابیضائی'
به روایت برادر 'احمدرضابیضائی' "
-ص۳۰
|توشهیدنمیشوی!
بعد از اینکه در سال ۱۳۸۲ به عضویت سپاه درآمد از تبریز رفت. یکی از بهانه هایی که آن موقع برای برگشتن محمودرضا به تبریز وجود داشت، وصلتش با خانواده ای تبریزی و به تبع آن، انتقال کارش به تبریز بود علی رغم اصرارهای ما هیچگاه به این کارتن نداد. در صحبت های مفصلی که آن اوایل با هم میکردیم معتقد بود برگشتنش به تبریز مساوی با کوچک شدن مأموریتش است. چون از اول در فکر پیوستن به نهضت جهانی اسلام بود بعد از اینکه این فرصت را به دست آورد به کار با بسیجی های جهان اسلام افتخار میکرد. اصلاً این ترکیب «نهضت جهانی اسلام» را من از محمودرضا یاد گرفتم و آن را اولین بار از زبان او شنیدم. حاضر نبود آمدن به تبریز را با چنین فرصتی عوض کند. ماندن در تهران برایش به معنی ماندن در میانه میدان و برگشتن به تبریز به معنی پشت میزنشینی و از دست دادن فرصت خدمتی بود که برای آن نیروی قدس را انتخاب کرده بود. یادم هست يک بار که خیلی سخت گرفتم و تا صبح با او بحث کردم خیلی قاطع به من گفت: «من پشت میز بروم میمیرم بعد از اینکه در تهران
تشکیل خانواده داد، در جواب برادری که به او پیشنهاد کرده بود خانواده اش را بردارد و برود تبریز زندگی کند، گفته بود: «تو شهید نمی شوی!»
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۳۲
| پاسداریبرایپاسداری
مثل بچه بسیجی ها زندگی میکرد خیلی ساده و به دور از تجملات نمی پذیرفت در خانه . حتی مبل داشته باشد روحیه اش این طور بود. این طور نبود که از روی تصنع باشد و بخواهد تظاهر به زهد کند. این اواخر یک بار که با هم در حاشیه میدان آرژانتین روی چمن ها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ میخوردیم، پرسیدم با حقوق پاسداری زندگی چطور میگذرد؟ گفت: «من راضی به گرفتن همین حقوقی هم که میگیرم نیستم دنبال کاری هستم که زندگی را بچرخاند و شغل پاسداری برای تأمین زندگی نباشد.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۳۳
| مَشتیبود
مشتی بود. سنگ تمام میگذاشت بارها مهمانش شده بودم؛ معمولاً هم دیر وقت و نابهنگام یک بار قرار گذاشتیم و بعد از تمام شدن کارش آمد دنبالم رفتیم خانه شان در بین راه چند جا نگه داشت و میوه و آبمیوه خرید به محل که رسیدیم نگه داشت. پیاده شد برود گوشت بخرد. گفتم ول کن آخر شبی گوشت برای چه میخری؟ یک چیزی میخوریم حالا گفت: «نمی شود، من بخور هستم باید کباب بخورم میدانستم که شوخی میکند. خودش بی تعلق بود به این جور چیزها میگفت: «اگر مجرد بودم زندگی ام روی ترک موتورم بود. اهل تجمل نبود و با من هم که برادرش بودم تعارف نداشت، اما وقتی مهمانش بودم سنگ تمام میگذاشت و پذیرایی مفصلی میکرد.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۳۴
| خودشکنیمثلآبخوردن
محمودرضا شکسته بود خودش را و به راحتی میشکست خودش را در این خصوصیت اخلاقی در اوج بود بدون اغراق میگویم که به جز مقابل دشمن و آدمهای زورگو مقابل همه بندگان خدا این جور بود؛ افتاده و متواضع و بی ادعا آن قدر تمرین کرده بود که خودشکنی برایش آسان شده بود. وقتی اولین بار بعد از حدود بیست سال مربی کاراته اش استاد علی برپور را که سال ۱۳۷۰ با هم پیش ایشان تعلیم می دیدیم ملاقات کرد خم شد و دست ایشان را بوسید؛ کاری که هیچ وقت من برای مربیانم نکرده بودم. حتی در برخورد با مردم عادی که شاید سلوك بسیجی اش را قبول نداشتند هم همین طور متواضع بود. اوایل دوره پاسداری اش در تهران از این جور برخوردهایش با مردم زیاد تعریف میکرد؛ برخوردهایی که موجب علاقه مندی مردم به محمودرضا میشد.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۳۵
|صافِصاف
از هم پول قرض میگرفتیم هر وقت پول لازم داشتم اگر هیچ طوری جور نمیشد به محمودرضا زنگ میزدم و جور می شد. این طور نبود البته که همیشه پول داشته باشد اما با این همه نمی گفت «ندارم» همیشه میگفت: «جور میشه به شماره کارت بده و بعد از یک ساعت پیامک میداد که واریز شد. میدانستم که این جور وقت ها از کسی برایم قرض گرفته است. این از خصوصیاتش بود. به دفعات پیش آمده بود هیچ وقت هم نشد که طلبش را بخواهد. یکی دو هفته قبل از آخرین سفرش به سوریه پیامک داده بود که مبلغی پول لازم دارد و آخرش هم نوشته بود زود بر میگردانم. چند ماه قبلش من کمی بیشتر از این مبلغ از او قرض کرده بودم و قرار بود تا آخر خرداد ۱۳۹۳ برگردانم. برایش نوشتم: نمی خواهم برگردانی؛ بگذار من با تو صاف کنم بعداً در جوابم نوشت: «صافیم»، در حالی که نبودیم. محمودرضا واقعاً از دنیای خودش صرف نظر کرده بود.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۳۶
| مردِکار
زیاددرباره کارش ازاوسؤال نمیکردم امامیدانستم که پرکاراست.به قول خودمان توی کاراهل دودرکردن نبود.کارش راواقعاً دوست داشت وقتی تهران باهم بودیم،ازتماس های تلفنی زیاد، ازچشم هایش که اغلب بی خواب وسرخ بود،ازاکتفاکردنش گاهی به دوسه ساعت خواب درشبانه روزازصبح خیلی زودسرکاررفتن هایش یاگاهی دوسه روزخانه نرفتنش میدیدم که چطوربرای کارش مایه میگذارد.دریکی ازجلسات اداری درمحل کارش به فرمانده مستقیمش اصرارکرده بودکه روزهای جمعه کارش تعطیل نشود.درآن جلسه این موضوع رابه تصویب رسانده بود.درسفری که قبل ازسفرآخربه سوریه داشت،به خاطرتخلیه بارکمردردشدیدی پیدا کرده بود؛طوری که وقتی برگشت نمی توانست پشت فرمان بنشیند.میگفت آنجابرای این کمردرد رفتم دکترمسکنی بهم زدکه گفت این مسکن فیل راازپامیاندازد؛ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.سفرآخرراهم باهمین کمردردرفت و درعملیاتی که به شهادت رسیدجلیقه ضد گلوله را به خاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضادرحدخودش حق مجاهدتوکاربرای انقلاب رااداکردو رفت،من اعتقاددارم شهادتش مزدپرکاری اش بود.بعدازشهادتش دو باربه پادگان محل کارش درتهران رفتم با یکی ازهمکارانش به اتاقی که کمدوسایل شخصی محمودرضا در آن بود رفتیم روی کمدش این جمله از امام خامنه ای را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفته اید همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۳۸
| همهمانرارنگکردورفت!
هیچ وقت «التماس دعا نمیگفت یادم نمی آید این لفظ را از او شنیده باشم. هیچ وقت قبول باشه هم از او نشنیدم می دانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم اما سکوت کرد و هیچ وقت حتی از سر شکسته نفسی نگفت مثلاً «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرف ها هیچ وقت از معنویات حرف نمی زد. تا جایی که میتوانست آدم را می پیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچک ترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز میکرد معامله ای را که با خدا کرده بود تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت و بالاخره اینکه همه را رنگ کرد و رفت.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345