-ص۹۴
|شهید زنده
این اواخر وقتی از او عکس میگرفتم آن قدر به شهادتش یقین داشتم که وقتی پشت لنز توی چهره اش نگاه میکردم با خودم میگفتم این عکس آخر است. بارها این از ذهنم خطور کرده بود. تقریباً پنج شش ماه آخر هر چه عکس از او میگرفتم بعداً از حافظه دوربین پاک میکردم. دلم نمی آمد عکسی از او گرفته باشم که عکس آخر باشد. با خودم میگفتم ان شاء الله هنوز هم هست و دفعه بعد که دیدمش باز هم از او عکس میگیرم یکی از عکسهایش را خیلی دوست داشتم. هدفون بزرگی روی گوشهایش بود و داشت فایلی را گوش میکرد تا چند روز قبل از شهادتش این عکس را نگه داشته بودم اما آن را هم حذف کردم. دوست داشتم که هنوز باشد اما از حالت هایی که این اواخر داشت یقین کرده بودم رفتنی است به خاطر حذف کردن آن عکس ها تأسف نمیخورم به همه ساعات اندکی که چند ماه قبل از شهادتش در کنارش بودم و به لحظاتی که با او گذرانده بودم افتخار میکنم. همیشه حواسم بود که کنار شهید زنده ای هستم که روی خاک قدم میزند.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۹۵
|رشته تعلقات را باید برید!
درون خودش با خودش کلنجار می رفت. برای کسی آشکار نمی کرد اما گاهی خصوصی که حرف میزدیم حرف های دلش به زبانش می آمد. هر بار که از سوریه بر میگشت و می نشستیم به حرف زدن، حرف هایش بیشتر بوی رفتن میداد. اگر توی حرف هایش دقیق می شدی، می توانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل میکند. آن اوایل یک بار که برگشته بود وسط حرفهایش خیلی محکم گفت: «جان فشانی اصلاً آسان نیست.» بعد توضیح داد که در نقطه ای باید فاصله ای چندمتری را در تیررس تکفیری ها میدویده و توی همین چند متر دخترش آمده جلوی چشمش بعد گفت: این طوری که ماها آسان درباره شهدا حرف می زنیم و می گوییم مثلاً فلانی جانش را کف دست گرفته بود یا فلانی جان فشانی کرد؛ این قدرها هم آسان نیست. تعلقات مانع است.» من شاهد بودم که محمودرضا چطور در عرض یکی دو سال قبل از شهادتش برای بریدن رشته تعلقاتش تمرین میکرد. واقعا روی خودش کار کرده بود. اگر کسی حواسش نبود نمیتوانست بفهمد که وقتی محمودرضا چیزی را به کسی به راحتی میبخشید داشت رشته تعلقاتش را می برید؛ ولی من حواسم بود که چطور کار کرده بود و چطور بی تعلق شده بود.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۹۶
|رفتنش فاش شده بود
این اواخر اگر کسی حواسش جمع بود میتوانست بفهمد که محمودرضا آماده رفتن شده است. از نوجوانی در حال و هوای جهاد و شهادت بود، اما این رفت و آمدهای سالهای آخر به سوریه و حضورش در متن جنگ، روحیات او را جور دیگری ساخته بود. من از اینکه آدمی مثل او عاقبت در این راه شهید می شود و این شهادت هم نزدیک است مطمئن بودم این اواخر چیزهایی در حرکات و سکناتش ظاهر شده بود که مشخص میکرد حالش متفاوت است. همیشه آدم را در چنین مواقعی با شوخی و تکه پراندن می پیچاند. یک بار که با خانواده اش آمده بود تبریز و مهمان من بودند، همسرم به من گفت: «نگذار برود. این این دفعه برود شهید می شود.» گفتم «از کجا این طور مطمئن میگویی؟» گفت: «از چهره اش پیداست.»
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
-ص۹۷
|نگذار کار بزرگم را خراب کنند.
بار آخری که در اسلامشهر دیدمش، نگران بود که بعد از شهادتش کسی شمانتی بکند؛ به ویژه در حق رهبر عزیز انقلاب. می گفت: «می ترسم بعد از ما پشت سر آقا حرفی زده شود. محمودرضا خیلی هوشیار بود. فکر همه جای بعد از شهادتش را کرده بود. جنس نگرانیش را می دانستم. نگران این بود که مثل زمان جنگ کسانی بگویند که جواب خون این جوان ها را چه کسی میدهد و از این حرف ها نمی دانستم در برابر حرفش چه باید بگویم گفتم این طوری فکر نکن مطمئن باش چنین اتفاقی نمی افتد. وقتی این را گفتم برگشت گفت: «من می خواهم کار بزرگی انجام بدهم نباید حرفی زده شود که ارزش آن را پایین بیاورد. چیزی پیدا نکردم در جواب حرفش بگویم. بی اختیار گفتم: «خون شهدای ما مثل خون سید الشهداء است. صاحبش خداست. خدا نمیگذارد چنین اتفاقاتی بیفتد.» گفت: «به هیچ کس اجازه نده پشت سر آقا حرف بزند خودش این طور بود. دیده بودم که وقتی کسی حرف نامربوطی درباره آقا می زد، اخم هایش می رفت توی هم. اگر با بحث میتوانست جواب طرف را بدهد، جواب می داد و اگر می دید طرف به حرفهایش ادامه می دهد، بلند می شد و می رفت.
[کتابتوشهیدنمیشوی-روایتهاییاززندگی
شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی]
#شهیدمحمودرضابیضائی
#کتابتوشهیدنمیشوی!
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فرازی از وصیت نامه شهید والامقام
'محسنحججی'
📍نمی دانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد...بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...عمری است شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی می رسم...خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم...چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهلبیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند...
که اگر این چنین شد؛ الحمدالله رب العالمین...
اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید...اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند...
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فرازی از مصیتنامه شهید والامقام
'محسنحججی' برای همسر گرامیشان
📍همسرعزیزمزهراجان:
اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت فدای حضرت زینب شد...مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان... حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید.
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فرازی از وصیتنامه شهید والامقام
'محسنحججی' برای پدرگرامیشان
📍پدرعزیزم:
همیشه و در همه حال الگوی زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد...داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست... پس صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود...
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فرازی از وصیتنامه شهید والامقام
'محسنحججی' برای مادرگرامیشان
📍مادرعزیزم:
ام البنین علیهاالسلام 4جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد. حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون ام البنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین و حضرت زینب کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید...
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فرازی از وصیتنامه شهید والامقام
'محسنحججی' برای برادر گرامیشان
📍برادرعزیزم:
اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین عباس ابن علی حاضر شد و داغ برادر کمرش را خم کرد... مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم اسلام کرده اید شک بیاورید...
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فرازی از وصیتنامه شهید والامقام
'محسنحججی' برای خواهرانگرامیشان
📍خواهرانخوبم:
لحظه ی وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظه ایی انداخت که اهل حرم حضرت علی اکبر را راهی میدان جنگ می کردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای علی اکبر کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل اهلحرم بیشتر بدانید...
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فرازی از وصیتنامه شهید والامقام
'محسنحججی' برای فرزندعزیزشان
📍پسر عزیزم، علی جان:
ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم... سعی کن راه مرا ادامه بدهی... سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به شهادت ختم شود...
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فرازی از وصیتنامه شهید والامقام
'محسنحججی' برای پدرومادرِهمسرگرامیشان
📍پدر و مادر همسرعزیزم:
همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم می دانستم و خوشحال ام که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد...به شما هم جز صبر و تحمل چیز دیگری سفارش نمی کنم، همیشه یاد داشته باشید علی اکبر حسین هم تازه داماد کربلا بود... از همه می خوام این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ حلالم کنید...اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود.
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
45.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند'معجزهانقلاب(شهیدمحسنحججی)'
قسمتاول
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
44.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند'معجزهانقلاب(شهیدمحسنحججی)'
قسمتدوم
[ادامه، فردا]
#شهیدمحسنحججی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
🏴محرم با همه کاروان حسین(ع) از راه رسید تا شور حسینی را با شعور زینبی و مکتب عاشوراییاش در هم آمیزد و به همگان اثبات کند شرط عاشورایی شدن، کربلایی بودن دلهایی است که در همین لحظات آغاز سال، از غافله جا نمیمانند.
و این آغازی است برای ماه اشکهای بیاختیار در غربت حسین(ع) و اسرای کربلایش؛ و ماه ماتم برای ظلمی بیامان در صحرای نینوا...
[از همین روست که امام رضا(ع) فرمود: «هر گاه ماه محرم فرا میرسید، پدرم (موسی بن جعفر (ع)) دیگر خندان دیده نمیشد و غم و افسردگی بر او غلبه مییافت تا آن که ده روز از محرم میگذشت، روز دهم محرم که میشد، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه پدرم بود.»] [1]
#ماهمحرم
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خود آن گوشوار میدادم
در به آن نابکار میدادم...💔
#حاجمحمودکریمی
#ماهمحرم
#کلیپ
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی پیراهن خونین کسی می آید🖤
#ماهمحرم
#حاجمهدیرسولی
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345
هدایت شده از ‹ انقلابیون ›
47.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیـگه خستم از این روزای تکراری...
از این خواب تو بیداری... ✨
-مداحی حاج مهدی رسولی-
هدایت شده از ‹ انقلابیون ›
Mehdi Rasoli - Dige Khastam - 320.mp3
7.44M
•مداحی پرواز•
-حاج مهدی رسولی-
"عبدالله بن عمیر کلبی " جزء اولین شهدای کربلاست که از اصحاب به میدان رفت
جوانی دلاور از شیعیان کوفه بود. بهکوفه آمد و در نزدیکی بئرالعبد "خانه" ای گرفت و با همسرش آنجا رفت
وقتی دید عمر سعد لعنتالله علیه نیرو آمادهو سازماندهی میکند تا از نخیله به جنگ با امام حسین علیهالسلام بروند گفت بهخدا قسم شیفتهجهاد با مشرکان بودم
امیدوارم جنگ با اینان که به نبرد فرزند "پیامبر" می روند، نزد خداوند کمثوابتر از جهاد با مشرکان نباشد
پیش همسر خود رفت و نیت خود را با او در میان گذاشت، شبانه از کوفه بیرون رفتند و شب "هشتم محرم" به"یاران" امام در کربلا پیوستند. همسر او نیز از شهدای کربلا بود
پس از شهادت عبدالله همسر او خود را به بالین وی رساند و خاک وخون ازچهره او پاک می کرد ، که به دست یکی از غلامان شمر ملعون لعنت الله علیه به نام رستم با گرزی که بر سرش زد به شهادت رسید