بِـقۅلِآقـٰایِحُسـِینصفـٰا:
‹غَمَـٺغَمگیـنمڪَࢪدھامَـٰادوسـتَتداࢪم!'›
˼ ""اللھماجعلمحیاۍَالمحیاۍِمَن ˹
@Martyrs16
#شهدایــے •|🥀🖤 |•
نامشان در دنیــا
" شهیــد " اسٺ
ۅ در آخرٺ " شفیـع "
بہ امیـد شفاعٺشــان ..
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
•| #شهیدانه✨🌱|•
••پِلاڪراازگردنشدرآورد..
گفتم:ازڪُجاتورابشناسند؟!
گفت:آنڪہبایدبشناسد!
میشناسد!...
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
[- اسیرشده بود۱۵ سال بیشتر نداشت
حتی مویی هم در صورتش نبود، سرهنگ
عراقی اومد یقشو گرفت کشیدیش بالا
و گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟!
حرفی نمیزدسرهنگعراقیگفت:جواب بده
گفت : ولم کن تا بگم ولش کرد خم شد
روی خاک و یک مشت خاک برداشت
آورد و گفت: اینجا خاک منه
تو بگو که اینجا چیکار میکنی؟!
- سرهنگ عراقی خشکش زده بود..
#خاطرات_شھدا 📻🌱
هدایت شده از شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_شبانه
سلام به امام حسین (ع)
به نیابت از همه شهدا ✨
الســـلام علــی الحسیـــن
وعلــی علی ابن الحسیـن
وعلــی اولـــاد الحـسیـــن
وعلــی اصحاب الحـسین
دوستت دارم آقا
محاله ندونی...
خونم هیئتا شد
تواوجِ جوونی💫
آبرویِ دوعالم
مارو بخر❤️
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#قرارعاشقی❣ ❣هر روز❣
بخوان جان آقام عج💚
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️
💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚
#اللھمعجللولیڪالفرج
#سلامتی_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_عج
#5صلوات و 3 تا سوره توحید
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
کانال شهدایی🕊
@Martyrs16
#جهٺبیدارشدنازخواببراۍنماز^^
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱
#سورهۍڪهف🌿
#کانال شهدایی
[@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
.
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
🍃🌸حضرت زهرا در عالم رویا به علامه میرجهانی فرمودند
ازغصه ها و قلب پر از خون #فرزندم_مهدی چه میدانید؟
#دلی شکسته تر از من در آن زمانه نبود
#در این زمانه دل فرزندم شکسته تر است
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#یادشھداباذڪرصلوات
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#کانال شهدایی
[@Martyrs16]
زِندگیاتونو وقفِ #امام_زمان کنین...
وقفِ جبهِه ی فرهنگی...
وقفِ ظهور
وقتی زندگیاتون اینشِکلی شه،
مجبور میشین که گناه نکنین!
وَ وقتیَم که گناه هاتون کمُ کمتر شد؛
دریچه ای از حقایق بِه روتون باز میشه
اونوقته که میشین شبیهِ #شُهدا...
اولشبیهشینبعد #شهید
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
✍داوود مستان
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹بعد از تولدش همیشه از خدا می خواستم قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، امام زمان (عج) ظهور فرمایند تا فرزندم از فسق و فجور حکومت طاغوت در امان بماند و برای اینکه ذهنش را آماده کنم، در هر فرصتی داستان پیامبران و ائمهی طاهرین را برایش تعریف می کردم
🌹ما تلویزیون نداشتیم، محمدرضا چهار پنج ساله بود. گاهی با بچه های همسایه می رفت خانه شان تا برنامه ی کودک را از تلویزیون آنها تماشا کند.
🌹روزی زن همسایه به سراغم آمد و خنده کنان گفت: «به محمد رضا چه گفتهای که وقتی زنان خواننده در تلویزیون برنامه اجرا می کند، او پشتش را به تلویزیون میکند.
"شهید محمدرضا سروری کنککی"
✍راوی:مادر شهید
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹از روحانیت مبارز و انقلابی کمال پشتیبانی را بکنید زیرا این روحانیون بودند که ما را از ظلمات و تاریکی ها نجات دادند و به اینجا رساندند و همیشه سخنان امام که مانند گوهرهای بی نظیر است خوب توجه داشته و به آنها عمل نمایید و با این منافقان خدا و خلق به مبارزه برخیزید و آنها را سرکوب نمایید
🌹 و دیگر اینکه از شما می خواهم که فرزندان خود را اسلامی بار بیاورید و آنان را از همان اول به مسائل اسلامی و کتاب الهی و قرآن آشنا سازید و از رفتن به انحرافات جلوگیری نمایید. زیرا اینها هستند که آینده این مملکت در دست آنان است.
"شهید بهداد مظفری مطلق"
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹امروز ما در زمانی زندگی می کنیم که باید خودمان را بشناسیم که چه مسئولیت سنگینی به عهده داریم اگر یک لحظه بنشینیم و به این انقلاب فکر کنیم می بینیم که چقدر در مقابل این خونها مسئول هستیم فراموش نباید بکنیم که تمام ملتهای مظلوم از بنگلادش فقیر گرفته تا اروپایی خسته شده از تمدن غرب چشم به انقلاب اسلامی ما دوخته اند و در حال حاضر هزاران چشم امید مظلومین خصوصاً مسلمانان به حرکتهای انقلابی ماست و انقلاب اسلامی را یک الگو قرار داده اند و رسالت ما چه زن باشد چه مرد بسیار سنگین است و این را بدان که زندگی کردن در این دنیا خیلی زودگذر است خوشا بحال مردمی که برای آن دنیای خویش توشه جمع کردهاند و پیوندشان با معبود خویش را همچون کوه استوار و چون دریا خروشان ساختند و ما نیز در این عرصه پیوندمان با خدای خویش محکم و نا گسستنی باشد و دوستی مان فقط با الله باشد و سعی کنیم اول از جهاد اکبر شروع کنیم که بزرگترین است و جهاد نفس.
"شهید مهدی شریفی پور"
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹برادرم حدود ۲۰ ماه خدمت کرده بود و همیشه در منطقه بود، یکی از دوستان من که پزشک بود به او پیشنهاد کرد که عمل جراحی انجام دهم (بصورت سوری) و برایت گواهی پزشکی صادر کنم که خدمت نروی، و اینگونه شاید معاف شوی شهید بزرگوار حرفهای این پزشک را قبول نکرد و گفت: من در میان دریای رزمندگان فرد ناچیزی هستم، نه قبول نمی کنم و بایستی مردانه در جبهه بمانم و از وطنم پاسداری کنم و فردای آن روز هنوز مرخصی اش تمام نشده بود با مادر خداحافظی کرد و رفت و دیگر نیامد.
"شهید محمدباقر جمالزاده"
✍ راوی:برادر شهید
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹زمانی که صدام با حمایت ابرقدرتها پایگاه های هوایی کشور را مورد حمله قرار داد، روز بعد از آن تعداد زیادی هواپیما از پایگاههای میهن اسلامی به پرواز در آمدند و نقاط استراتژیک عراق را مورد حمله قرار دادند.
🌹از جمله خلبانان آن حماسه ی هوایی غلامرضا خورشیدی بود که طی ۹ ساعت پرواز بی وقفه توانست صدمات زیاد و جبران ناپذیری بر دولت متجاوز عراق وارد نماید.
🌹از نظر نظامی حداکثر زمان پرواز و انجام عملیات ۲ الی۲/۵ ساعت است.
۹ ساعت پرواز که سوخت گیری هم در هوا انجام شد، کاری محیر العقول است که از عهدهی عدهی بسیار معدودی برمی آید.
"شهید خلبان غلامرضا خورشیدی"
✍راوی همرزم شهید
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹با جوانان محله رابطه ای صمیمانه داشت و اگر انحراف فکری و اخلاقی در آنها مشاهده می کرد، با برخوردهای منطقی سعی در اصلاح آنان داشت.
🌹روزی یکی از همسایه ها به منزلمان آمد و پرسید: «مجید از منطقه برگشته؟» ۔ خیر! با او چه کار دارین؟
🌹- از وقتی مجید با پسرم دوست شده، خیالم راحت است که گرفتار هیچ گونه انحرافی نخواهد شد. از زمانی که مجید آقا به جبهه رفته، پسرم دوست تازه ای پیدا کرده که از رابطه ی او با فرزندم به شدت نگرانم.
🌹و سپس التماس کنان افزود: «هروقت مجید آقا از منطقه تماس گرفت، مشکل منو با او در میون بذارین»
"شهید مجید گرایلی"
✍راوی مادر شهید
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹شهيد رکن آبادی انسانی ولايتمدار و ولايت پذير بود و کلا نقشه و مسير زندگی او بر اساس قرب و رضای الهی و اجرای فرامين حضرت آقا تنظيم شده بود به گونه اي که تمام برنامه های زندگی شهيد و اهداف و فعاليت های وی گام به گام بر مبناي نيازهاي کشور و مطالبات مقام معظم رهبري شکل مي گرفت. ولايتمداري شهيد رکن آبادي هميشه نه فقط در مقام گفتار که در عمل متجلي ميشد.
🌹همواره خود را سرباز جان برکف ولايت مي دانست و تمامي سخنان ايشان در مجالس مختلف منطبق با فرمايشان مقام معظم رهبري بود و همواره تلاش ميکردند که در سايه فرمايشات حضرت آقا حرکت کنند، نه يک گام جلوتر و نه يک گام عقب تر.
🌹هميشه از اطرافيان خود مي خواست که پيرو خالص ولايت باشند و در همه حال حامي رهبر باشند و اين موضوع در وصيتنامه ايشان کاملا برجسته مي باشد بطوري که اين موضوع در اولين بند وصيت نامه شهيد رکن آبادي در کنار آرزوي ايشان براي شهادت درج شده است و از تمامي بستگان درخواست کرده است که از مسير التزام عملي به ولايت فقيه خارج نشوند.
"شهید دکتر غضنفر رکن آبادی سفیر سابق ایران در لبنان و از شهدای حادثه منا
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹محمدحسین هیچ وقت بیان نمیکرد که مشغول چه کاری است و هر وقت از او سؤال میکردم که پسرم شما چه کاره هستی، پاسخ میداد: «من پاسدار خدایم، پاسدار قرآنم، من پاسدار امام هستم.»
زمانی که محمدحسین به فیض شهادت نائل آمد متوجه شدم که فرمانده عملیات بوده است.
✍راوی مادر شهید
"شهیدمحمد حسین نامدار محمدی"
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹سال ۵۷ در حالیکه کارهای تز دکترای خود را در آمریکا انجام می داد به ایران بازگشت و پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ابتدا به معاونت استانداری خراسان و سپس سمت استانداری گیلان منسوب گردید و در کنار آن عضو هیات علمی دانشگاه گیلان و پست دانشگاه فنی گیلان را هم بر عهده گرفت .
🌹بعد از واقعه ۷ تیر طی سخنرانی در میدان شهرداری رشت خطاب به منافقین و سرسپردگان آمریکایی گفت ما خدمتگزاران ملت هر روز غسل شهادت می کنیم و باکی از شهید شدن نداریم !؟ زیرا که شهادت برای رضای خدا ترس ندارد؛ بلکه آرزوی ماست و ما به آن افتخار می کنیم.
"شهید مهندس علی انصاری"
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹وقتی چهارشنبه ها از حوزه بیرون میزدیم تا برویم خانه، مصطفی سرش را پایین مینداخت و اخم هایش را در هم میکرد...
میپرسیدم :چی شده باز ؟!
🌹با دلخوری میگفت: این همه شهید ندادیم که ناموس مملکت با این سر و وضع بیرون بیاد .
خیلی به بحث حجاب اهمیت میداد.
شهید مصطفی صدر زاده 🌹
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹او در منطقه بود و من شبها با یاد او سر بر بالین می گذاشتم. در یکی از همین شبها خواب دیدم با او در ایوان حرم ابا عبدالله الحسین(ع) نشسته ایم تا خستگی بگیریم و بعد برای زیارت ضریح مطهر برویم داخل رواق. در صحن جز ما دو نفر هیچ کس نبود.
🌹 فقط چند پرنده بال گشوده بودند و گرداگرد حرم میچرخیدند. ناگهان صدای تکبیر و صلوات به گوش رسید. عده ای رزمنده با پرچمهای رنگارنگی که به دست داشتند، به طرف حرم مطهر میدویدند. حسین تا چشمش به آنها افتاد، برخاست و دوان دوان خودش را به آنها رساند. صدایش زدم.
🌹- من چی؟ منو با خودت نمیبری؟
در حالی که دور می شد، جواب داد: «الآن نوبت زیارت رزمنده هاس. وقتی برگشتم، تو رو می برم زیارت».
🌹و بعد از شهادتش برایم خبر آوردند که در عملیات او و تعدادی از همرزمانش به محاصرهی دشمن افتاده و همگی شهید شده اند.
🌹پرس و جو کردم تاریخ شهادت حسین همان شبی بود که حرم آقا ابا عبدالله را به خواب دیده بودم.
"شهید حسین مدرسی چارطاقی"
✍راوی: همسر شهید
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
شهدایی
🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_شصت_و_هفتم : رقیب آقا محم
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠 #قسمت_شصت_و_نهم : مثل کف دست
برگشتم توی اتاقم ... بی حال و خسته ... دیشب رو اصلا نخوابیده بودم ... صبح هم که رفته بودم دعای ندبه ... بعد از دعا ... سه نفره کل مسجد رو تمییز کرده بودیم ... استکان ها رو شسته بودیم و ...
اما این خستگی متفاوت بود ... روحم خسته بود و درد می کرد ... اولین بار بود که چنین حسی به سراغم می اومد ...
- اگر من رو اینقدر خوب می شناسی ... اینقدر خوب که تونستی توی یه حرکت ... همه چیز رو از زیر زبونم بکشی... پس چرا این طوری در موردم فکر می کنی و حرف میزنی؟ ... من چه بدی ای کردم؟ ... من که حتی برای حفظ حرمتت ...بی اختیار، اشک از چشمم فرو می ریخت ... پتو رو کشیدم روی صورتم ... هر چند سعید توی اتاق نبود ... خدایا ... بازم خودمم و خودت ... دلم گرفته ... خیلی ...تازه خوابم برده بود ... که با سر و صدای سعید از خواب پریدم... از عمد ... چنان زمین و زمان و ... در تخته رو بهم می کوبید ... که از اشیاء بی صدا هم صدا در می اومد ... اذیت کردن من ... کار همیشه اش بود ...
سرم رو گیج و خسته از زیر پتو در آوردم ... و نگاهش کردم...
ـ چیه؟ ... مشکلی داری؟ ... ساعت 10 صبح که وقت خواب نیست ... می خواستی دیشب بخوابی ...
چند لحظه همین طور عادی بهش نگاه کردم ... و دوباره سرم رو کردم زیر پتو ...
ـ من همبازی این رفتار زشتت نمیشم ... کاش به جای چیزهای اشتباه بابا ... کارهای خوبش رو یاد می گرفتی ...
این رو توی دلم گفتم و دوباره چشمم رو بستم ...
- خدایا ... همه این بدی هاشون ... به خوبی و رفاقت مون در...
شب ... مامان می خواست میز رو بچینه ... عین همیشه رفتم توی آشپزخونه کمک ... در کابینت رو باز کردم ... بسم الله گفتم و پارچ رو برداشتم .. تا بلند شدم و چرخیدم ... محکم خوردم به الهام ... با ضرب، پرت شد روی زمین ... و محکم خورد به صندلی ...
🔷🔷🔷🔷🆔 @Martyrs16
💠 #قسمت_هفتاد : دشتی پر از جواهر
اونقدر آروم حرکت می کرد ... که هیچ وقت صدای پاش رو نمی شنیدم ... حتی با اون گوش های تیزم ...
چشم هاش پر از اشک شد ... معلوم بود خیلی دردش گرفته ... سریع خم شدم کنارش ...ـ خوبی؟ ...
با چشم های پر اشکش بهم نگاه کرد ...
ـ آره چیزیم نشد ...
دستش رو گرفتم و بلندش کردم ...
ـ خواهر گلم ... تو پاهات صدا نداره ... بقیه نمی فهمن پشت سرشونی ... هر دفعه یه بلایی سرت میاد ... اون دفعه هم مامان ندیدت ... ماهی تابه خورد توی سرت ... چاره ای نیست ... باید خودت مراقب باشی ... از پشت سر به بقیه نزدیک نشو ...
همون طور که با بغض بهم نگاه می کرد ... گفت ...
ـ می دونم ... اما وقتی بسم الله گفتی ... موندم چرا ... اومدم جلو ببینم توی کابینت دعا می خونی؟ ...
ناخودآگاه زدم زیر خنده ...
ـ آخه توی کابینت که جای دعا خوندن نیست ...
به زحمت خنده ام رو کنترل کردم ... و با محبت بهش نگاه کردم ...
ـ هر کار خوبی رو که با اسم و یاد خدا و برای خدا شروع کنی... میشه عبادت ... حتی کاری که وظیفه ات باشه ... مثل این می مونه که وسط یه دشت پر جواهر ... ولت کنن بگن اینقدر فرصت داری ... هر چی دلت می خواد جمع کنی ...
اشک هاش رو پاک کرد ... و تند تر از من دست به کار شد ... هر چیزی رو که برمی داشت ... بسم الله می گفت ... حتی قاشق ها رو که می چید ...
دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ... خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ...
ـ فدای خواهر گلم ... یه بسم الله بگی به نیت انداختن کل سفره ... کفایت می کنه ... ملائک بقیه اش رو خودشون برات می نویسن ...
مامان برگشت توی آشپزخونه ... و متحیر که چه اتفاق خنده داری افتاده ... پشت سرش هم ...
چشمم که به پدر افتاد خنده ام کور شد ... و سرم رو انداختم پایین ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Martyrs16
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
شهدایی
🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 #قسمت_شصت_و_نهم : مثل کف دست ب
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_هفتاد_و_یکم : نگاه عبوس
با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد ...
ـ سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ...
و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ... خیلی دلم سوخت ... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ...
- خدایا ... به امید تو ...
هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد ... الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم ...
ـ بابا ... یه آقایی زنگ زده با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ...
با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد...
ـ لازم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ...
و رفت پای تلفن ... دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ...
از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود ... و حالا...
- خدایا ... به دادم برس ...
دلم می لرزید ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ...
گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ...
ـ یا حسین ...
دیگه نفسم در نمی اومد ...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Martyrs16
💠#قسمت_هفتاد_و_دوم : پایان یک کابوس
اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ...
- غذات رو بخور ...
سریع سرم رو انداختم پایین ...
ـ چشم ...
اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعلا همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ...هرچند اون حس بهم می گفت ...- نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ...یهو سرش رو آورد بالا ...
- اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ...
نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ...خدایا ... شکرت ... شکرت ...بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ...- ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ...نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخلاق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ...
شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ...
ـ خدایا شکرت ... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ...
بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ...
ـ الحمدلله ... الحمدلله رب العالمین ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Martyrs16
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺