فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارتنامه تصویری شهدا🥀
#تقدیم به روح مطهر لاله های بی نشان🕊🌷💔
#أنتم تقاتلون قوماً عشقوا الشهادة ..}
#شما با گروهی میجنگید که
عاشق شهادت هستند ..]
✍#خادم الشهداء نوشت.....🖤
#گاهی باید
#آرزوهایت را مثل قاصدک ۷
#بگذاری کف دست
#و بسپاریشان به دست باد
#تا بروند و
#سهم دیگران شوند
#وَ؟!💔
#گاهی شهادت را هم💔🕊🌷
#اخوی جانم💔
#لاله ی زهراییِ بی نشان💔
# ریسه ی دلم را دخیل میبندم به
#ضریح ِ چشمهــــــایت و مزار بی نشانت💔 ...
شاید که #اجابت کند مادرمان زهرا س ، التماس ِ #شفاعتِ شهادتــــــِ زهرا گونه ام را💔..
#اَللّهُمَ عَجِل لِوَلیَکَ الفَرَج بَه حَقَ زِینَب مُضطَر س💔🖤
#اللّهُمَ الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊
#اللّهُمَ صَلّی علی' مُحَّمد و آل مُحَّمَد و عَجِل فَرَجَهُم 💚🙏
#در پناه نور شهدا 🕊🌷💔
#حلالم کنید 🙏💔
#علی؟؟!!علییی✋✅
#شهادت آرزومه
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
#بدون_تو_هرگز ۶ داماد طلبه! 🔷 .... پدرم با شنیدن این جمله مات و مبهوت شد! می دونستم چه بلایی سرم م
#بدون_تو_هرگز ۷
"افکار منفی"
🔺 پدرم از داماد طلبه اش متنفر بود.
بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد!
با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر
بعد هم که یه عصرانه مختصر،منحصر به چای و شیرینی !!!
👌🏼 هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت😌
🔷 اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور! 😪
هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی!
هر کسی خبر ازدواج ما رو میشنید شوکه می شد.
همه بهم می گفتن ،هانیه تو یه احمقی!😏
⭕️ خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد، تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟😏
💢 هم بدبخت میشی هم بی پول!
به روزگار بدتری نسبت به خواهرت مبتلا میشی! دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی!
💢 گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید
😢😰
گاهی هم پشیمون می شدم اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده
من جایی برای برگشت نداشتم...
🔹از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود. رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی
حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی باید همون جا می مردی!
واقعا همین طور بود ...
💢 یه روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون، مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره، اونم با عصبانیت داد زده بود و گفته بود:
از شوهرش بپرس😠
و قطع کرده بود!
🔺 مادرم به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش، بالاخره تونست علی رو پیدا کنه.
صداش بدجور می لرزید
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا
می خواستیم اگه میشه برای خرید جهیزیه بریم بیرون...😢
شهدایی
#بدون_تو_هرگز ۷ "افکار منفی" 🔺 پدرم از داماد طلبه اش متنفر بود. بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدک
#بدون_تو_هرگز 8
"خرید عروسی"
🔹 مادرم پشت گوشی با نگرانی تمام گفت:
سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... 😥 امکان داره تشریف بیارید؟
💢 شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید.😊
من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه هست، فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید.👌🏼 بالاخره خونه در اختیار ایشونه و...
اگر کمک هم خواستید بگید، هر کاری که مردونه بود، به روی چشم.☺
فقط لطفا طلبگی باشه!😊
اشرافیش نکنید!!!
🔹 مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد 😳
اشاره کردم چی میگه؟
🔸 از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت: میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای!
🔹 دوباره خودش رو کنترل کرد، این بار با شجاعت بیشتری گفت: علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا عروسی هم وقت کمه و ...
بعد از کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد.
هنگ کرده بود!😦
چند بار تکانش دادم ...
مامان چی شد؟ ... چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد!
🙄 گفت خودتون برید، دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن و....
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد!😘
📊 تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم، فقط توی خریدهای بزرگ همراه مون بود؛ برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد...
حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت: شما باید راحت باشی😊
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه! یه مراسم ساده ...
یه جهیزیه ساده ...
یه شام ساده ...
حدود 60 نفر مهمون ...🎊 🎉
💢 پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت!
برای عروسی نموند.
ولی من برای اولین بار توی زندگیم خوشحال بودم...🙃
🔹 علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود...
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
مَہ مبارکِ در ابر آرمیدھ، بیا `^^☁️✨
استوࢪے¦story📲
#زن_عفت_افتخار🌱
#امام_زمان❤️
#حجاب 🧕🏻
#مرد_غیرت_اقتدار
#ایران- قوی
#لبیک یاخامنه ای
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
- مَہ مبارکِ در ابر آرمیدھ، بیا `^^☁️✨ استوࢪے¦story📲 #زن_عفت_افتخار🌱 #امام_زمان❤️ #حجاب 🧕🏻 #مرد_غیر
حالااونایی که واتساپ و اینستارو با فیلترشکن باز میکنند مدیونن برای امام زمانمون استوری نزارن ها .........
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرهجنابصاحبالزمان
مخاطبعشقه . . .
آغازامامت
منجیبشریتمبارک♥️🌿
#زن_عفت_افتخار🌱
#امام_زمان❤️
#حجاب 🧕🏻
#مرد_غیرت_اقتدار
#ایران- قوی
#لبیک یاخامنه ای
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
YEKNET_IR_sorood_1_milad_imam_zaman_1400_01_08_amir_kermanshahi.mp3
8.24M
🌸 #آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)
💐ای یارمه یارمه یارم
💐دلدارمه یارمه یارم
#زن_عفت_افتخار🌱
#امام_زمان❤️
#حجاب 🧕🏻
#مرد_غیرت_اقتدار
#ایران- قوی
#لبیک یاخامنه ای
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
مداحی آنلاین - به انتظارت شهر چراغونی کردیم - میثم مطیعی.mp3
6.85M
🌸 #آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)
💐به انتظارت شهر چراغونی کردیم
💐عاشقونه تو جمکران پی تو میگردیم
🎤 #میثم_مطیعی
#آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)🌺
#مبارڪباد💞
#زن_عفت_افتخار🌱
#امام_زمان❤️
#حجاب 🧕🏻
#مرد_غیرت_اقتدار
#ایران- قوی
#لبیک یاخامنه ای
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
🌸 #آغاز_ولایت_امام_زمان(عج) 💐به انتظارت شهر چراغونی کردیم 💐عاشقونه تو جمکران پی تو میگردیم 🎤 #میث
به انتظارت شهرچراغونی کردیم ....💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ❤️ -
توۍِ جبھه ؛
هر موقع ڪار گیر میکرده متوسل میشدن بہ خانم فاطمةالزهرا "س" !
و به طرزِ عجیبۍ توسل هاشون جواب میداد و ڪار حل میشد ! (:
- بھنقلازحاجمھدۍرسولۍ ،
ازخاطراتِشھیدخرازۍ .
#شهیدانه
#زن_عفت_افتخار🌱
#امام_زمان❤️
#حجاب 🧕🏻
#مرد_غیرت_اقتدار
#ایران- قوی
#لبیک یاخامنه ای
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
سوالات لو رفته آخرالزمان {آزمون استخدامی یاری امام زمان(عج)!!!}
به نام خدا
سلام و درود...
لطفا روی یک برگه ی خالی و سفید در قلبتون و جلوی قاضیِ وجدانتون به سوالات جواب دهید.
نام ونام خانوادگی:......................
مدت امتحان: تمام عمر
تاریخ: عصر غیبت امام زمان(عج)
مقطع: تمامی انسان ها
شرایط ازمون:این آزمون شامل چند سوال تستی میباشد
توضیحات : *اینجا حذف و اضافه ای در کار نیست.سر جلسه یه دل پاک وتوکل به خدا رو حتما به همراه داشته باشید.
*لطفا گزینه ها را با قلم نرم انتظار پر کنید چون دستگاه گزینه های خط خطی غفلت رو نمی پذیرد به یاد داشته باشید خطوط قلبتان را خاموش نکنید
1.من در زمان غیبت مهدی فاطمه...
-1-به زندگی روزمره ادامه میدهم -
-2به نبودنش عادت دارم
-3-گاهی غروب جمعه ها به یادم می اید که او هست -
4-برایم زندگی معنایی ندارد
2.من ترجیح میدهم صبح جمعه ها را...
--1تا ظهر در خواب باشم --
2بادوستانم به کوهنوردی بروم
--3کارهای ناتمام هفته را تمام کنم -
4-به شوق شنیدن بانگ(انا المهدی)زودتر چشم می گشایم
3.هدفت از ادامه تحصیل چیست؟
-1پرکردن وقت
-2رسیدن به وضع اقتصادی مناسب
–3محض کلاس
-4شاید بتوانم شایستگی یاری اقا رو پیدا کنم
4.مهمترین معیارت برا ازدواج چیست؟
-1وضعیت اقتصادی مناسب
-2زیبایی -
3تحصیلات عالی
-4رضایت اقا
5.چقدر امام زمان(عج) دوست داری؟
1راستش تا حالا بهش فکر نکردم
2.تو نمازام براشون دعا می کنم تا ظهور کنن
3.اگه دیدم یه جایی بهشون توهین میشه حس غیرتم به جوش میاد
4.اون قدر زیاد که برای تعجیل در ظهور،هرکاری که لازمه حاضرم انجام بدم
6.اگه بهترین دوستت؛ تو روبه یه پارتی دعوت کنه...
-1باکمال میل قبول میکنم
-2تو رودربایستی گیر میکنم و قبول می کنم
-3برا اینکه جلو دوستام کم نیارم قبول می کنم -
4با قاطعیت میگم نه!چون دل مهدی فاطمه می شکنه
7.از بین شغل های زیر کدوم رو تو اولویت قرار میدی؟
-1پزشکی -
2مهندسی -
3استاد دانشگاه -
4سرباز امام زمان
8.معمولا چه موقع صبرت تموم میشه؟
-1وقتی که برای کاهای شخصی عصبانی میشی
-و2قتی که تیم مورد علاقه ات شکست بخوره
3وقتی که یکی رو که خیلی دوسش داری میمیره
-4وقتی کسی با انجام گناه فردی و اجتماعی دل امام زمان رو می رنجونه
9.دوست داری چه قیافه و تیپی بزنی؟
1تیپ روز،هرچی باشه
2تیپ ایرونی
3تیپی که قشنگ تر باشه
4تیپی که موردپسند امام زمانمه...
10.اگه بگن همین الان می خواهیم شهادت رو نصیبت کنیم،چی می گی؟
1-خدایا ! من زندگی دارم،به فکر زن ومادر و بچه و....هستم
-2باشه یه وقت دیگه الان سرم شلوغه
3من از خدامه ولی خوب کمی حق الناس گردنم هست ،بهشون برگردونم و حلالیت بطلبم،بعدش میام
-4شهادت؟وای خداجون! این دیگه چه سوالیه؟ یه عمر دنبال این لحظه بودم،بریم که اومدم...
11.بهت میگن یه آرزو کن تا برآورده بشه و تو میگی:
1.ازدواج موفقی داشته باشم
2.توی دانشگاه قبول شم و یا یه کار خوب پیدا کنم
3.یه سفر جاهای زیارتی برم
4.طوری زندگی کنم و بمیرم که امام زمان(عج) از من راضی باشن
12.سوال اختیاری: اگه بگن اینا شرط های پذیرفتن امام زمانه فکر می کنی قبول میشی؟
1-نه بابا!من اگه اینطوری بودم که الان شهید می شدم
-2خوب بعضی ها رو دارم و بعضی ها رو هم ندارم
-3بعضی ها خیلی سختن،فکرنکنم امام زمان(عج) این قدر سختگیر باشه،احتمالا تک و توکی رو ندارم
-4قبول می شم و نمره کامل. مطمئنم مطمئن. خودمو برای اینا آماده کردم.پس یه عمره برای چی زندگی کردم؟
وقت تمام!
دیگه وقت تموم شد.عمر به همین کوتاهی می گذرد زودتر از آنکه متوجه شوی............
کافیست کمی به خود بیایی... آری ناگهان می شنوی وقت تمام... برگه ها بالا!!
فکر میکنی اگه آقا برگه تو رو ببینه چقدر خوشحال میشه؟؟؟
فکر میکنی نمره ی قبولی رو از آقا می گیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
#امام_زمان
🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻
#زن_عفت_افتخار🌱
#امام_زمان❤️
#حجاب 🧕🏻
#مرد_غیرت_اقتدار
#ایران- قوی
#لبیک یاخامنه ای
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عِدِ شوما موبااااایَک😍😂🤓
#زن_عفت_افتخار🌱
#امام_زمان❤️
#حجاب 🧕🏻
#مرد_غیرت_اقتدار
#ایران- قوی
#لبیک یاخامنه ای
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
نام ونام خانوادگی:سیدعلی اقبالی دوگاهه
نام پدر:سید حجت
محل تولد:دوگاهه پایین بازار رودبارگیلان
تاریخ ولادت:۷/۶/۱۳۲۶
تاریخ شهادت:۱/۸/۱۳۵۹
محل شهادت:حومه موصل
مدت عمر:۳۱سال
محل مزار:بهشت زهرا تهران
قطعه وردیف وشماره:---
کتاب مربوط به این شهید:-----
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
سید علی اقبالی دوگاهه هفتم مهرماه ۱۳۲۸ در محله دوگاهه پایینبازار رودبار در خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد.
وی پس از گذراندن دوران کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی دیپلم را اخذ کند.
اقبالی دوگاهه در 13 آذرماه 1346 به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از طی آموزشهای نظامی و موفقیت در آزمونهای زبان انگلیسی، مهارتهای فنی و تخصصی، انجام دورههای پرواز و پرواز مقدماتی با هواپیمای پاپ و اف-33 در دانشکده پرواز در 25 مرداد 1347 برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا اعزام شد.
وی پس از بازگشت از این دوره آموزشی در چهارم بهمن 1348 به عنوان افسر خلبان شکاری تاکتیکی فعالیت خود را آغاز کرد.
اقبالی دوگاهه در سال 1354 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک پسر به نام «افشین» یکی از پزشکان حاذق کشور و از افتخارهای ایران اسلامی است.
اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیتهای مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیتهای پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود.
وی به دلیل آگاهیهای بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
او مسئولیتهایی در پایگاههای بوشهر، دزفول، تبریز و ستاد نیروی هوایی تهران داشت و سرپرست و صاحب پستهای راهبردی معلم خلبانی، رئیس شعبه اطلاعات و عملیات فرماندهی گردان 23 شکاری و افسر ناظر اجرای طرحهای عملیاتی معاونت طرح و برنامه نهاجا بود.
اقبالی دوگاهه با پیروزی انقلاب اسلامی مدت کوتاهی از نیروی هوایی دور شد اما با آغاز جنگ عراق علیه ایران داوطلبانه به نیروی هوایی بازگشت و با انجام پروازهای شناسایی و آموزشی فعالیتهای خود را آغاز کرد.
وی یکی از جوانترین استادان خلبان شکاری در عملیات 140 فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار میرفت.
اقبالیدوگاهه در یکم آبانماه 1359 زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-5 را به عهده داشت، در یک ماموریت برونمرزی با هدف بمباران یکی از سایتهای راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله هدف ثانویه را که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیتآمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بینالمللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال 81 پس از 22 سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرا (س) تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت.
سرلشکر خلبان شهید علی اقبالی دوگاهه جوانترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش است که در سن 25 سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در 27 سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.
وی با بیش از ۳ هزار ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به دهها دانشجوی جوان خلبانی که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشکر خلبان عباس بابایی و سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی به مقام والای شهادت نائل گردیدهاند، و یا به ردههای ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط کرد و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.
خلبان جوان و دلیر ایرانزمین پیشتر تلمبهخانهها و نیروگاههای برق عراق را از کار انداخته بود و طرحهای عملیاتی وی موجب شده بود تا صادرات 350 میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین منظور صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و صدام لعین دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را دو نیمه کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.
شهید اقبالی دوگاهه توسط عناصر مزدور رژیم بعث عراق با بیرحمانهترین وضعیت به شهادت رسید. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بیشرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری میکرد و در مدت 22 سال هیچگونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اینکه در خرداد سال 1370 طبق گزارشهای موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بینالمللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
این شهید بزرگوار فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان بود. انسانی فروتن و خویشتندار، گشاده رو، متین، آراسته و با اخلاق نیکو و منش بسیار انسانی بود که در نگاه اول هر کس را شیفته خود میکرد.
دارای روحی بلند که علاقه خاصی به قرائت قرآن مجید داشت و هر چند وقت، کل قرآن را دوره میکرد. او خلبانی جوان با دانش و معلومات فوقالعاده گسترده بود که به تمام موضوعات و قوانین پروازی اشراف کامل داشت.
با تکیه بر هوش و استعداد و حافظه بسیار قوی خود، با وجود تعدد منابع دانش پروازی و منابع تخصصی، به ویژه آیین نامهها و دستورالعمل های نیروی هوایی، شهید اقبالی به طور خارقالعادهای به این منابع احاطه داشت به نحوی که در مناظرهها بعضا مشاهده میشدکه با قید عنوان آیین نامه، صفحه و پاراگراف را دقیقا ذکر میکند!
به علت تواناییهای بالایی که در امور فنی و پروازی داشت، در خیلی از موارد مورد مشورت همکاران و فرماندهان قرار میگرفت و تحلیلهای وی همواره صائب بود. لذا از احترام خاصی در نزد فرماندهان نیرو مخصوصا شهید فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی برخوردار بود.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
آن شهید بزرگوار به دلیل برخورداری از هوش وافر، آگاهی های بالای علمی و مهارت های فنی و تخصصی توانست در کمترین زمان ممکن به سطح لیدری ارتقا یافته و سرانجام به ستاد نیروی هوایی در تهران منتقل گردد.
طی خدمت در ستاد، وی طرح های استراتژیک و تاکتیکی ویژه ای را علیه تمامی نقاط حساس و حیاتی دشمن طراحی کرده بود. شهید اقبالی در حالی که یک نیروی ستادی بود و می توانست دیگر حتی یک ساعت هم در کابین جنگنده ننشیند، با شروع جنگ و حمله عراق به ۱۵ پایگاه نیروی هوایی، بلافاصله خودش را به پایگاه تبریز رساند که در آن هنگام، این پایگاه در طرح کلان نیروی هوایی، مسئول بخش هایی از خاک عراق نظیر کرکوک، موصل و اربیل بود.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
به یاد رشادتها و دلاوریهای شهید بزرگوار امیر سرلشکر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود وی شامل مجسمه و ماکت هواپیمای F-5 تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی با حضور جمعی از مقامات لشکری و کشوری و مردم قدرشناس رودبار و مناطق اطراف رونمایی شد.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
شهید اقبالی در نگاه همسر
(سرکار خانم فریده هاشمی )
هفده ساله بودم که در سال 1354 با علی ازدواج کردم .علی فهمیده با محبت ، سرشار از آرامش و بسیار خوش سیما بود . به وجودش افتخار می کردم .
به تمام معنا مرد زندگی من و برایم تکیه گاهی همچون کوه محکم و سربلند بود .به او دلبسته بودم ... آنقدر که همیشه گمان می کردم اگر علی نباشد هرگز قادر به ادامه زندگی نیستم . البته این احساس کاملاً دو طرفه بود چرا که وقتی مجبور شد ، به تنهایی برای گذراندن دوره ای به آمریکا برود بسیار دلتنگ و بی قرار بود .. مدام نامه می داد و تماس می گرفت .. قرار بود بعد از بازگشتش از آمریکا جشن ازدواجمان را برگزار کنیم . سال 1354 و پس از بازگشتش در شهرستان محلات ازدواج کردیم و به پایگاه بوشهر منتقل شدیم . آن زمان هم بیشتر اوقات را تنها بودم .. علی عاشق کارش بود و تقریباً تمام وقتش در محل کار می گذشت ..
افشین پسرم و تنها یادگار علی ، در همین پایگاه رشد کرد .. علی اصرار می کرد که شرایط بیمارستان های تهران برای زایمان بهتر است . مدتی در تهران خانه عمویم میهمان شدم و تحت نظر پزشک بودم .آن روز ها علی در مسابقات تیراندازی ( گانری ) که در مشهد برگزار می شد شرکت داشت و وقت نداشت که حتی برای یک روز به تهران بیاید .اما هر شب رأس ساعت 8 با من تماس می گرفت .. روزی به او گفتم : « علی جان ، امروز دکتر بیگدلی به من گفت که باید پانزده روز دیگر منتظر فرزندمان بمانیم » اما هنوز حرفم تمام نشده ، تلفن منزل عمو قطع شد . هیچ راه دیگری هم برای ارتباط نبود .. قطعی تلفن به درازا کشید . چند روز بود هیچ خبری از هم نداشتیم .
تولد تنها یادگار علی
کابوس وحشتناکی بود . همین خواب باعث شد تا صبحدم راهی بیمارستان شوم . به محض آمدن به بیمارستان و معاینه من دستور داد که مرا فوراً به اتاق زایمان ببرند .همان روز تلفن خانه ی عمو وصل شد .. بلافاصله علی تماس گرفت زن عمویم به علی گفته بود : فریده برای وضع حمل رفته بیمارستان.
هنوز اتاق عمل نرفته بود که علی با لباس خلبانی وارد بیمارستان شد ، او که فرسنگ ها از من فاصله داشت .با دیدنش بی اختیار گریه کردم . علی با لبخند مهربان همیشه اش گفت : فریده فکر کن چطور به دیدنت آمده ام ؟ با یک فروند هواپیمای شکاری اف – 5 با سرعت مافوق صوت ... ! ببین چقدر برایم عزیزی !
با صدای گریه نوزاد کوچکمان ، علی به تمام کادر پرستاری و بخش های مختلف بیمارستان گل و شیرینی هدیه داد .تا ساعت 3 بعد از ظهر هم در بیمارستان کنارم ماند . اما پس از آن گفت باید هواپیما را به پایگاه برسانم .پسر عزیزم افشین ششم مرداد ماه سال 1355 همزمان با نیمه شعبان به دنیا آمد . یکسال بعد هم ما به پایگاه دوم شکاری تبریز منتقل شدیم .
سال 56 اولین سالی بود که عید نو را به همراه افشین کوچکمان جشن می گرفتیم .چند روز به سال نو مانده بود که روزی علی به من گفت :« فریده جان ! خیلی از دوستان و همکارانم در پایگاه هستند که به خاطر مسئولیت های کاری نمی توانند عید کنار خانواده شان باشند . اگر برایت زحمتی نیست همکاران مجردم را دعوت کنیم تا سال نو را با هم جشن بگیریم و آنان هم تنها نباشند »
پیشنهادش را با آغوش باز پذیرفتم و درست یادم هست که تحویل سال آن زمان ساعت ده و نیم شب بود و ما کلی میهمان داشتیم .با اوجگیری تظاهرات بر ضد رژیم شاه ما در پایگاه دوم شکاری بودیم .همزمان با غائله حزب خلق مسلمان سال 58 در تبریز علی در کنار شهید جواد فکوری که فرماندهی پایگاه را به عهده داشت ، همراه با عده ای از همکاران انقلابی از جمله شهید اردستانی به مقاومت علیه آنان برخاست .پس از خاتمه غائله تبریز در سال 58 شهید فکوری به تهران آمد و ما هم بنا به درخواست ایشان به ستاد نیروی هوایی تهران منتقل و در خانه ای اجاره ای در خیابان جیحون ساکن شدیم .علی بیشتر اوقات تا پاسی از شب در اداره می ماند و سرگرم فعالیت های پروازی و ستادی بود .
فرزندم 4 ساله بود که جنگ شروع شد . با بمباران ناجوانمردانه فرودگاه مهرآباد توسط دشمن ، سراسیمه به پشت بام رفتیم و دود و آتش و جنگ را برای اولین بار به چشم دیدم . ساعتی از تجاوز دشمن به پایتخت نگذشته بود که علی سراسیمه به منزل آمد . نگران و آشفته بود .پرسیدم چی شده علی ؟ گفت جنگ شده ، جنگ ... به چندین پایگاه ایران حمله کرده اند .تعدادی از همکارانم هم شهید شده اند .ناگهان چیزی در دلم فرو ریخت .پرسیدم : حالا چی می شه ؟
او جواب داد : فقط باید برم ...