4_5850438660578608248.mp3
2.53M
داستان کرامت حضرت ابوالفضل عباس علمدار کربلا . .😭
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•[@Martyrs16]
همسر شهید چمران میگوید:
یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود.
مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» ومن هم این کار را کردم.
مامان که خوب شد آمدیم خانه. من دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از اینکه ماشین را روشن کند دست من را گرفت و بوسید. میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد.
من گفتم: برای چی مصطفی؟
گفت:این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم از من تشکر میکنید ؟خب اینکه من خدمت کردم مادر من بود،مادر شما که نبود این کارها را میکنید!
گفت: دستی که به مادرش کمک میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد.من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.
#الگوی_خودسازی
#شهید_چمران
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
الگوی خودسازی
هربار مادرش تماس میگرفت
کاملا مودبانه رفتار میکرد...
اگر درازکش بود مینشست.
اگر نشسته بود میایستاد.
میگفت:
«درسته که مادرم نیست و نمیبینه ولی خدا که هست...»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
الگوی_خودسازی
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
فرهنگ چیست؟
فرهنگ یعنی: عذرخواهی نشانهی ضعف نیست.
فرهنگ یعنی: کینه ورز نباشیم.
فرهنگ یعنی: لباس گرانقیمت نشانهی برتر بودن نیست.
فرهنگ یعنی: به جای قدرت صدا، قدرتِ کلاممان را بالاتر ببریم
فرهنگ یعنی: القاب ناپسند گذاشتن برای دوست، نشان صمیمیت نیست
فرهنگ یعنی: هر کتاب یک تجربه است، تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم
فرهنگ یعنی: وجدان کاری داشته باشیم.
فرهنگ یعنی: چشم و همچشمی را کنار بگذاریم.
فرهنگ یعنی: تفاوت نسلها را درک کنیم
فرهنگ یعنی: آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود.
فرهنگ یعنی: به دیگران زُل نزنیم!
فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم
فرهنگ یعنی: به اندازه از دیگران سوال بپرسیم تا دروغ نشنویم
فرهنگ یعنی: در دورهمیها کسی را سوژهی غیبت کردنمان قرار ندهیم
فرهنگ یعنی: در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم
فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم.
فرهنگ یعنی : زود قضاوت نکنیم
فرهنگ یعنی : سرزنش نکنیم
فرهنگ یعنی : با نمک بودن یعنی مورد تمسخر قرار دادن و تخریب دیگران نیست.
فرهنگ یعنی : با فرزندان و ...
با احترام برخورد کنیم
فرهنگ یعنی : گذشت
🖌#کانال@Dr_anooshehفرهنگ چیست؟
فرهنگ یعنی: عذرخواهی نشانهی ضعف نیست.
فرهنگ یعنی: کینه ورز نباشیم.
فرهنگ یعنی: لباس گرانقیمت نشانهی برتر بودن نیست.
فرهنگ یعنی: به جای قدرت صدا، قدرتِ کلاممان را بالاتر ببریم
فرهنگ یعنی: القاب ناپسند گذاشتن برای دوست، نشان صمیمیت نیست
فرهنگ یعنی: هر کتاب یک تجربه است، تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم
فرهنگ یعنی: وجدان کاری داشته باشیم.
فرهنگ یعنی: چشم و همچشمی را کنار بگذاریم.
فرهنگ یعنی: تفاوت نسلها را درک کنیم
فرهنگ یعنی: آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود.
فرهنگ یعنی: به دیگران زُل نزنیم!
فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم
فرهنگ یعنی: به اندازه از دیگران سوال بپرسیم تا دروغ نشنویم
فرهنگ یعنی: در دورهمیها کسی را سوژهی غیبت کردنمان قرار ندهیم
فرهنگ یعنی: در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم
فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم.
فرهنگ یعنی : زود قضاوت نکنیم
فرهنگ یعنی : سرزنش نکنیم
فرهنگ یعنی : با نمک بودن یعنی مورد تمسخر قرار دادن و تخریب دیگران نیست.
فرهنگ یعنی : با فرزندان و ...
با احترام برخورد کنیم
فرهنگ یعنی : گذشت
🖌
📔تقوا چیست؟
شاگردی از عابدی پرسید: تقوا را برایم توصیف کن
عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی چه میکنی؟
شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه میروم تا خود را حفظ کنم
عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن! تقوا همین است
از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
شهدایی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۵ و حالا مرا #اسیر این خانه کرده
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۶
_.... هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!
دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم..
و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد
_از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!
#حالامیفهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده...
که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
به در ساختمان رسیدیم،..
با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید #شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت
_چرا راه دور بریم؟ شیعه ها تو همین شهر سُنی نشین داریا هم
یه حرم دارن، اونو میکوبیم!
نمیفهمیدم از کدام حرم حرف میزند،..
دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید...
وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق #زندان_انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد...
#تمام_درها را به رویم قفل کرد،..
میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را #گرفت و روی اینهمه خشونت، #پوششی از عشق کشید
_نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا به زودی جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمه ای بخوره، پس به من #اعتماد کن!
طعم عشقش را...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی
شهدایی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۶ _.... هم رو جاده دمشق درعا مسلط
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۷
طعم عشقش را قبلاً چشیده..
و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که #بیرحمانه دلم را میسوزاند..
دیگر برای من هم جز #تنفر و #وحشت هیچ حسی نمانده و #فقط_ازترس، #تسلیم وحشی گری اش شده بودم..
که میدانستم دست از پا خطا کنم🌸 مثل مصطفی🌸 مرا هم خواهد کشت.
شش ماه زندانی این خانه شدم..
و #بدون_خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت.. و من از غصه در این غربت ذره ذره آب میشدم...
اجازه نمیداد حتی با همراهی اش از خانه خارج شوم،..
تماشای مناظر سبز داریا #فقط با حضور #خودش در کنار پنجره ممکن بود
و بیشتر #شبیه_کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید..
و حتی اگر با #نگاهم شکایت میکردم دیوانه وار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.
داریا هر جمعه ضد حکومت اسدتظاهرات میشد،..
سعد تا نیمه شب به خانه برنمیگشت..
و #غربت و #تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره ها میجنگیدم..
بلکه راه فراری پیدا کنم..
و آخر حریف آهن و میله های مفتولی نمیشدم..
که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم...
دلم دامن مادرم را میخواست،..
صبوری پدر..
و مهربانی بی منت برادرم که همیشه حمایتم میکردند..
و خبر نداشتند #زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند..
و من هم #خبرنداشتم سعد برایم چه خوابی دیده...
که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت...
اولین باران پاییز خیسش کرده..
و بیش از سرما #ترسی تنش را لرزانده بود..
که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد