فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضاسنگ صبوردرددلهام🥺
#هشت🌱
🕗ساعت سلام☘️
🕊️🕊️🕊️
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
🌱شهید اکبر چمنی :
💌انشاالله در آیندهای نزدیک قدس نیز از طریق کربلا به دست نیروهای اسلام درخواهد آمد.
☘️شهید یدالله جدیدی :
💌 نگذارید جای من و دیگر شهدا در جبهه خالی بماند بلکه در جبههها شرکت کرده و امام زمان خود را یاری کنید تا انشاالله بتوانیم قدس را آزاد کرده و نماز وحدت را پشت سر امام امت به جا آوریم.
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
☘️شهید محسن حججی:
💌خودتان را برای ظهورامام زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است.
همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همهی شما به خیر ختم می شود...
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
شرح مختصری از زندگی اسامی یاران امام حسین در کربلا (۷۲تن) ۲۳-عبدالله بن على (ع ) پدرش ، على عليه الس
شرح مختصری از زندگی اسامی یاران امام حسین در کربلا
(۷۲تن)
حبيب بن مظاهر
از اصحاب رسول خدا (ص ) است . فقيهى بزرگوار و از خواص ياران امام على (ع ) بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشير زده است .
حبيب در شهر كوفه از مردم براى امام حسين (ع ) بيعت مى گرفت .
پس از شهادت مسلم بن عقيل در كوفه ، مخفيانه خود را به لشكر ابى عبدالله (ع ) رساند.
فرمانده جناح چپ سپاه امام حسين (ع ) در كربلا بود.
وى در روز عاشورا عده اى از دشمن را كشت و سپس او را به شهادت رسانده سر مباركش به گردن اسبى آويختند و در ميان لشكر گرداندند.
سن او بيش از 70 سال بود.
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَ
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۴۱ و ۴۲
مجمع و سه تن از دوستانش که از کوفه خود را به امام رساندهاند پیش میآیند و از مولا اذن میدان میگیرند، امام برای آنها دعا میکند و اجازه جنگ میدهد.
ناگهان چهار شیر دلاور کربلا به یک باره به سپاه عمر سعد حمله میکنند، سپاهیان ترسیده اند و هرکدام به طرفی فرار میکنند تا در کمند این شیران گرفتار نشوند، نظم سپاه عمر سعد بهم می خورد،
مجمع و دوستانش هر کدام به جناحی از سپاه عمر سعد حمله میکنند، عده ای را درو می کنند و به عقب سپاه میرسند بار دیگر با هم از عقب سپاه حمله می کنند و باز هم تعداد زیادی را سرنگون می نمایند.
عمر سعد که مثل کفتاری عصبانی شده و چشم از آنان برنمیدارد،نقشه ای میکشد و به سپاه میگوید، دایره وار این چهار نفر را محاصره کنید
لشکر عمر سعد بسیج میشوند برای از نفس انداختن چهار جوانمرد کربلا. آنان را دوره میکنند و مجمع و دوستانش شجاعانه میجنگند
و وقتی حلقه محاصره تنگ میشود، ندای «یامحمد» که گویی رمز عملیات کربلاست سر میدهند
با بلند شدن فریاد "یامحمد" عباس،علمدار کربلا چون طوفان به پیش میرود، گویی عباس نیست و حیدرکرار به میدان آمده، لشکریان تا چشمشان به قامت یل کربلا می افتد،پا پس میکشند و حلقهٔ محاصره شکسته میشود.
مجمع و دوستانش که گویی عشق دیدن حسین آنها را از میدان رزم بیرون کشیده، با تنی پر از زخم به دیدار یار میروند و گلی از گوشهٔ جمال آن ماه دلارای تشنه لب میچینند و دوباره به میدان باز میگردند و آنقدر میکشند تا بالاخره کشته میشوند.
مجمع و دوستانش که کشته میشوند، خون نافع بن هلال به جوش میآید ، این مرد میدان تیراندازیهای سخت، درحالیکه رجز میخواند، تیر در چله کمان میگذارد وقلب دشمن را نشانه میرود و تعدادی را به خاک و خون میکشد، اومی غرد و پیش میرود و سپاهیان از مقابلش میگریزند، عمر سعد که خوب نافع را میشناسد و میداند که همراه سپاه او به کربلا آمده و سپس به کاروان حسین پیوسته، دستور میدهد که هیچکس به تنهایی به جنگ یاران حسین نرود و به جای تن به تن حمله کردن ،دسته جمعی حمله میکنند.
دشمنان دور نافع بن هلال را میگیرند و آنقدر زخم به او میزنند که هر دوبازویش قطع میشود و تیرانداز بدون بازو را اسیر میکنند،
شمر تا چشمش به نافع می افتد فریاد میزند که او را بکشید، چرا که به حسین پیوسته، اما با اینکه نافع بازویی در بدن ندارد، هیچکس جرات کشتن او را ندارد که سرانجام شمر خنجر میکشد و نافع ملکوتی میشود و حسین مظلوم هم تنهاتر از قبل میشود ...
نافع که کشته شد، انگار سپاه عمر سعد جانی تازه گرفت و همانجا که امام ایستاده بود را نشانه گرفتند و با هم حمله کردند تا شاید با کشتن امام، جنگ خاتمه یابد.
مسلم بن عوسجه پیرمردی هشتاد ساله که چونان جوانان شمشیر میزد، متوجه هدف شوم دشمن شد و همانطور که رجز میخواند:
_«من شیر قبیلهٔ بنی اسد هستم »
به قلب دشمن زد، همه او را میشناختند، زمانی ایشان در رکاب پیامبر صلی الله علیه واله مشق جنگ میکرد و انگار اینک و اینجا میخواست درس پس بدهد و به پیامبر که از ملکوت نظاره گر او بود بگوید: به خدا مسلم بن عوسجه به محمد ایمان آورد و تا آخرین نفس از دین محمد دفاع کرد.
لشکر کوفه که هنرنمایی مسلم بن عوسجه را دید، دسته جمعی به او حمله کردند، گرد و غباری غلیظ همه جا را گرفته، معلوم نیست چه بر سر مسلم آمده، امام به همراه حبیب به قلب گرد و غبار میروند تا از مسلم حمایت کنند.
رباب که میبیند تمام هستیاش به قلب دشمن زده، قلب در سینهاش فشرده میشود، هراسان از جای برمیخیزد و کمی جلوتر میرود و سرا پا چشم میشود تا قامت مولایش را ببیند.
گرد و غبار میخوابد و همگان سر مسلم بن عوسجه را روی دامان امام میبینند...
حبیب که زخمهای تن مسلم را می بیند و میداند که عنقریب ملکوتی میشود، به او میگوید:
_ای دوست قدیمی آیا وصیتی داری که برایت انجام دهم؟!
مسلم تمام نیروی خود را جمع میکند و با سر انگشت امام را نشان میدهد و میگوید:
_تمام وصیتم حسین علیهالسلام است، نگذار مولایم غریب و بی یاور بماند..
اشک از چشمان حبیب سرازیر می شود و میگوید:
_به خدای کعبه قسم میخورم که جانم را فدای جان نازنینش کنم
و مسلم آرام در آغوش حسین جان میدهد.
عابس با دیدن صحنه کشته شدن مسلم و شنیدن وصیتش خون جوانمردی در رگهایش به جوش می آید، عابس همان کسی ست که پیغام مسلم را از کوفه برای مولایش آورده و به حسین علیهالسلام گره خورده و اینک میل آن دارد که در این وادی دلبری کند، پس خدمت امام میرسد و میگوید:
شهدایی
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَ
_مولای من! در این ارض خاکی هیچکس را به اندازه شما دوست ندارم، کاش چیزی عزیزتر از جانم داشتم و آن را فدایتان میکردم، پس اجازه دهید این جان ناقابل را فدایی وجود نازنینتان نمایم.
امام با نگاه و لبخند مهربانش اذن میدان به او میدهد و برایش دعا میکند.
عابس به قلب سپاه میزند و در یک لحظه عده ای را به درک واصل میکند، ربیع که از دیر زمانی همرزم او بوده و اینک در لشکر عمر سعد است و خوب جنگاوری عابس را میداند ،فریاد میزند:
_او عابس است، به نبرد با او نروید، به خدا قسم هرکس با عابس بجنگد، کشته خواهد شد.
پس رنگ از رخ سپاهیان میپرد ، عابس هل من مبارز میطلبد و هیچکس، یارای مبارزه با او نیست.
عمر سعد که حقارت سپاهش را میبیند فریاد میزند:
_خاک بر سرتان، جرات رودررویی و جنگیدن با او را ندارید، حداقل محاصرهاش و او را سنگباران کنید.
عابس با شنیدن این حرف عمر سعد، لباس رزم از تن بیرون می آورد و به کناری می اندازد و فریاد میزند:
_اکنون به جنگ من بیایید
اما کسی جلو نمیآید و عابس به سوی سپاه کوفه حمله میکند و عده زیادی را به خاک سیاه مینشاند، به یک باره سپاه او را محاصره میکند و از راه دور باران سنگ و تیر باریدن میگیرد و عابس درحالیکه خون از بند بند وجودش میتراود به دیدار محبوب و معبود خود میشتابد..
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
🖤
✨﷽✨
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
🕊️💚قرارصبحـ💫ـگاهی💚🕊️
✨🌷دعای فرج 🌷✨
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت،و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت،و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى،و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است،خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى،پس به حق ايشان به ما گشايش ده،گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر،اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد،مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايتكنندگان منيد،و يارىام دهيد كه تنها شما يارىكنندگان منيد،اى مولاى ما اى صاحب زمان،فريادرس،فريادرس،فريادرس، مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب،اكنون،اكنون،اكنون،با شتاب،با شتاب،با شتاب،اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.
✨🌷✨🌷✨🌷
🌺بیاآرامش دنیای نفـ💚ـس گیر🌺
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
🌱آیت الله حق شناس؛
جوانی که وقتی به محرمات الهی میرسدچشم میپوشد؛
امام زمان
به اوافتخارمی کند🥀
☘️☘️☘️
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
حاجابراهیمهمتمیگہ:
مادر قبال تمام کسانۍ کہ راه کج مۍروند
مسئولیم...! حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم! از کجا معلوم کہ ما در انحراف آنها
نقش نداشتہ باشیم..(:
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
🌱شهیدی که حضرت علی اصغر علیهالسلام را واسطه شهادتش کرد!
خدایا تو را قسمت میدهم به گلـوی خونین و بریده علیاصغر علیهالسلام مرا بپـذیـر!
مرا هـدایـت کن...
مرا از شر شیـطان ، نفـس اماره و سایر شیاطین رها فرما
خدایا هر چه بگویم و بنویسم کم گفتم و کم نوشتم باز این را میدانم که از در خانه تو ناامید بر نمیگردم. هم
ای امت حزبالله!
از امام خود اطاعت کنید و به فرموده امام اول ، علی علیهالسلام باید انسان یا امیر باشد یا مطیع
اگر مطیع بودی نباید نظریههای خودت را کار ببندی و شجاعت در نظریهات داشته باشی و یک زمانی بیدار میشوی ببینی خطی در مقابل خط امام تشکیل داده باشی.
نکند خدای نکرده بعضی از ماها به طرف گروهی باشیم و باند بازی را رواج دهیم!
از تمام نیروهای فعال و حزب الهی کار کن استفاده کنید.
سعی کنید کسانی که در کار هایشان نا بلد هستند آشنا کنید و آنها را به کار ببندید و هدایت کنید ، نکند از صحنه کار خارج کنید و دلسرد کنید.
✍🏻این خاندان کسی را ناامید رد نمیکنند...
چه شهزادهی شش ماهه باشد
چه جوان رعنای سی و چند ساله...
وصیتنامه #شهید_محمد_نیک_بین
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
🥀شهيد مصطفی رداني پور
﴿آب﴾
بچه ها یکی یکی شهید می شدند کار مصطفی شده بود سینه خیز رفتن میان مجروحان. آب می خواستند، آب نبود.
با یک کلمن آب برگشت میان بچه ها، به شوق آب رساندن.
صدای یاران بلند بود.
یا اباصالح المهدی ادرکنی
آب مانده بود دست مصطفی. همه شهید، همه چاک چاک.
علی نوری، منصور موحدی، محمود پهلوان نژاد، همه تک تیرانداز، هر کدام برای خود یک گردان، یک لشکر.
ساعت 2 بعد از ظهر، اخبار به مردم گفت که عملیات فرمانده ی کل قوا با انهدام نیروهای عراقی در شمال آبادن، موفق بوده است.
مردم خوشحال بودند از این پیروزی.
ما گریه می کردیم .
شصت نفر از یاران ما مانده بودند زیر آفتاب داغ داغ.
همه شهید. همه چاک چاک.
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
خدابه موسی فرمود:
اگرمی خواهی .....
☘️☘️☘️
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
شرح مختصری از زندگی اسامی یاران امام حسین در کربلا (۷۲تن) حبيب بن مظاهر از اصحاب رسول خدا (ص ) است .
شرح مختصری از زندگی اسامی یاران امام حسین در کربلا
(۷۲تن)
۲۶-شوذب بن عبدالله
او از بزرگان شيعه و از جنگجويان انگشت شمار بود.
حافظ و حامل حديث از على (ع ) بود و مردم شيعه براى اخذ حديث به وى مى رسيدند.
وى همراه مولايش عابس از مكه تا كربلا با سپاه حسين (ع ) بود.
(از او سئوال كردند كه چه خواهى كرد؟) گفت : در كنار پسر دختر رسول خدا مى جنگم تا كشته شوم .
وى در روز عاشورا به ميدان جنگ رفته و به شهادت رسيد.
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَ
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۴۳ و ۴۴
عابس کشته میشود، ناگاه "جَون" که غلام سیاهی ست اهل سودان و غلام ابوذر غفاری بوده و بعد از مرگ ابوذر هموار در کنار مولایش حسین بوده از جا برمیخیزد، او زیر لب میگوید:
_من هم میخواهم به ندای هل من ناصر مولایم لبیک بگویم، جون زنده باشد و مولایش اینگونه غریب و بی یار؟! کاش بپذیرد که از وجود نازنینش دفاع کنم.
جَوْن جلو میرود و از امام اذن میدان میگیرد.
امام میفرماید:
_ای جون! خدا پاداش خیرت دهد،تو با ما آمدی و رنج این سفر پذیرفتی و همدل ما بودی و سختی ها کشیدی، اکنون به تو رخصت بازگشت میدهم، تو میتوانی بروی
اشک از چشمان جون سرازیر میشود و هق هق کنان میگوید:
_آقا،عزیز پیامبر! در شادی ها با شما بودم و اکنون در اوج سختی شما را تنها گذارم؟! میخواهم وجود بی ارزشم را با جان فدایی در راهتان باارزش کنم،رخصت یا مولا..
امام با لبخندی زیبا اجازه میدهد و جون از امام میخواهد تا دعا کند جون بعد از شهادت سپید رو و خوشبو شود و امام دعا مینماید.
جَون درحالیکه رجز میخواند به سپاه دشمن حمله میکند و عده ای را سرنگون می نماید،
گروهی با هم به جون حمله میکنند و گرد و غباری به هوا بلند میشود، گرد و غبار که فرو مینشیند، پیکر غرق در خون جون بر روی زمین مشاهده میشود.
جون خیره به آسمان است و زیر لب زمزمه میکند:
_کاش مولایم، همانطور که به بالین تمام شهدا میآمد به بالین این غلام سیاه هم بیاید،
ناگهان خورشید رخسار حسین را در برابرش میبیند. امام سر جون را به دامن میگیرد و میفرماید:
_بار خدایا رویش را سفید، بویش را خوش و با خوبان محشورش نما..
و جون هم به ملکوت پیوند میخورد درحالیکه صحرای کربلا را از بوی خوشش آکنده نموده و رویش چونان مرمر، سفید شده و همه میدانند که از دعای امام، چنین شده
جون شهید میشود و بُریر که شصت سال سن دارد و معلم قرآن کوفه است، جلو میرود و اذن میدان میگیرد.
بریر پیش سپاه دشمن هل من مبارز میطلبد، کسی را جرات رویارویی با او نیست تا اینکه به حکم عمرسعد یزیدبن مَعْقل که در جنگاوری دستی دارد جلو میرود..
یزید با استهزا می گوید:
_ای بریر تا به یاد میآوریم تو هوادار علی و اولاد او بودی، همانا راه تو باطل است و راه شیطان است.
بریر زهرچشمی میگیرد و میگوید:
_بیا قضاوت راه درست یا نادرست را به خدا سپاریم و هرکداممان که باطلیم اینک کشته شویم
یزیدبن معقل قبول میکند و تمام سپاه دعا میکنند که یزید ببرد و بریر کشته شود اما با اولین حرکت بریر، یزید سرنگون و به درک واصل میشود.
لشکریان مبهوت هستند و بریر به قلب سپاه میزند و بعد از جنگاوری شجاعانه او هم آسمانی میشود.
رباب غرق دیدن صحنه پیش روست که صدای گریه علی اصغر بلند میشود. رباب خود را به خیمه میرساند، رقیه و سکینه و فاطمه و اکثر بچه های کربلا اینجا جمع هستند و همه ندای العطش دارند،
علی اصغر بی تاب تر از همه است،چون نه شیری هست که بخورد و نه آبی که گلویش را تر کنند..
صدای آه و ناله و العطش طفلان به بیرون از خیمه میرود...
"عباس بن علی" که جوانی سی و پنج ساله است و این روزها همه او را با نام سقا میشناسند، چرا که تا آب طلب کردند این شیر ژیان دشت کربلا به شریعه میرفت و با دست پر برمیگشت..
اینک بچه ها دامان عباس را گرفتند و عباس و برادرانش مشک برمیدارند...
چهار پسر ام البنین: عباس، جعفر، عثمان و عبدالله برمیخیزند، دشت کربلا را بوی حیدر کرار پر کرده...
این چهار شیر شرزه شمشیر زنی را در محضر مادر که شیرزنی بی مثال است یاد گرفته اند و زیرسایهٔ پدر مشق جنگ کردهاند، مشک به دست میگیرند و راهی شریعه فرات میشوند.
کودکان تشنه لب درحالیکه اشک در چشمانشان حلقه زده با لبان خشکیده لبخندزنان این چهار برادر را بدرقه میکنند.
دیگر از یارانی که شبهای پیش عباس را یاری میکردند تا آب بیاورد خبری نیست، چون همه ملکوتی شده اند و پسران ام البنین میروند تا صحنه ای ماندگار در تاریخ بشریت خلق نمایند.
لشکر چهار هزارنفری که مراقب شریعه فرات است یک طرف و لشکر چهار نفری حیدر کرار هم یک طرف.
برادران، شمشیر میزنند و عباس خود را به فرات میرساند و مشک را پر از آب میکند، آنها با اینکه به آب رسیدند اما لبهایشان هنوز تشنه است و این #ادبی ست که ام البنین به آنها یاد داده... همانطور باشید که حسین پسرفاطمه است و بر او پیشی نگیرید...
حال حسین تشنه لب است، پس عباس و برادرانش هم به حکم #ادب و #وفا باید تشنه لب باشند.
راه برگشت سخت تر از راه رفت است، چرا که باید از مشک آبی محافظت کنند که امید کودکان زیادی ست.
عباس مشک بر دوش میزند و سه برادر پروانه وار گرد او میچرخند و تا تیری را که به سمت عباس و مشک آب پرتاب میشود، جانشان را سپر آن میکنند.
شهدایی
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَ
عباس مشک بر دوش و اشک در چشم چون نگین انگشتری در بین برادرانش به پیش میرود و از ملکوت زهرا و علی نظارهگر این صحنه اند و انگار زهرا زیر لب میگوید:
خدایا مراقب پسرانم باش..
راه برگشت را به نیمه رسانده اند که عبدالله و جعفر بر زمین می افتند، آنقدر تیر بر بدنشان فرو رفته جای تیر دیگری نیست.
عباس میخواهد برادرانش را در آغوش بگیرد که جعفر با گوشه چشمش اشاره به خیمهها و طفلان تشنه لب دارد و عبدالله اشاره به مشک...چاره ای نیست باید دل عباس در آرزوی این آغوش آخر برادرانش بماند.
کمی جلوتر، عثمان هم از پا میافتد، اما لبخند میزند، چرا که عباس با مشکی پر از آب به خیمه ها رسیده و کودکان با خوشحالی دوره اش کرده اند
اما این آب فقط اندازه یک جرعه است که به هر کودک برسد، هنوز به ظهر عاشورا نرسیدهاند و العطش بزرگتری در پیش است....
عباس به هر کدام از بچه ها جرعه ای آب میرساند و درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده میگوید:
_بنوشید و گوارای وجودتان، که برای رساندن این آب، عباس سه برادر از دست داد...
عباس که با مشک آب میرسد، اَسلم غلام امام حسین که از نژاد تُرک است اذن میدان میگیرد و به سمت سپاه دشمن میتازد.. اسلم فریاد میزند:
_امیری حسین و نعم الامیر..
صدایش آنقدر زیبا و گیراست که هر شنونده ای را به فکر می اندازد..
«مگر بهتر از حسین امیری هست؟! »
عده ای از جلوی این یل ترک فرار میکنند و عمر سعد فریاد میزند، بکشید این غلام را که اگر زنده بماند با همین صدایش همه را از راه به در میکند.
ناگهان باران سنگ و نیزه بر سرش باریدن میگیرد، اسلم بر زمین می افتد درحالیکه چشم به کاروان حسین دارد، گویی حرفی بیخ گلویش گیر کرده و شرم از گفتن آن دارد:
_آیا مرا نیز سعادت دیدار حسین علیهالسلام این حال است...
ناگهان بوی بهشت به مشامش میرسد و سرش را در دامان مولایش میبیند.. اشکش جاری میشود و میگوید:
_خدا را شکر چه سعادتی...
حسین صورتش را به صورت اسلم میچسپاند و اسلم بهشت خدا را در زمین حس میکند، اسلم آرام زمزمه میکند:
_«چه کسی همانند من است که پسر پیامبر صورت بر صورتش نهاده باشد»
و با زدن این حرف، چشمانش را میبندد و آسمانی میشود..
امام است دیگر..رحمتش...مهربانی اش... کرامتش گرفته شده از رحمت و مهربانی و کرامت خداست و بین غلامش و پسر خویش، فرقی نمیگذارد...😭
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
🖤
تَنہـادِݪِبیچـارهۍِمَـننَقـشِزَمینشُد
یاهَرڪِہنِگاهَشبہتُـواُفتادچِنینشُد؟"
#صلےالله_علیک_یااباعبدالله❤️
#محرم
YEKNET.IR - zamine 3 - vafat hazrat masoume 1402 - hosein taheri.mp3
3.08M
یا مولانا یا صاحب الزمان
ادرکنا بحق شاه کربلا
#حسین_طاهری
#امام زمان عجلاللهفرجه
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•[@Martyrs16]