✨﷽✨
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
🕊️💚قرارصبحـ💫ـگاهی💚🕊️
✨🌷دعای فرج 🌷✨
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت،و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت،و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى،و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است،خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى،پس به حق ايشان به ما گشايش ده،گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر،اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد،مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايتكنندگان منيد،و يارىام دهيد كه تنها شما يارىكنندگان منيد،اى مولاى ما اى صاحب زمان،فريادرس،فريادرس،فريادرس، مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب،اكنون،اكنون،اكنون،با شتاب،با شتاب،با شتاب،اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.
✨🌷✨🌷✨🌷
🌺بیاآرامش دنیای نفـ💚ـس گیر🌺
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
باموتورمیرفتازکوچهخیابونها
لاتولوتهاراجمعمیکرد
دوروزباهاشونحرفمیزد
خودشونباپایخودمیرفتنجبهه!
چرا؟چونامامگفتهبودجنگ
ماالانچقدربرایآقامونچمرانیم؟!🙃🌱
#شهیدمصطفیچمران
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمشکلات است که انسان ها
آزمایش می شوند،صبرپیشه کنید
که دنیافانی است
🕊️شهید حسین خرازی🕊️
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
گاهی با آرمان راهی ِ گلزار ِ شهدا در بهشت ِزهرا می شدیم .
او مثل ِ راهنمایان ِ موزه شروع می کرد به توضیح دادن .
او بهشت زهرا را مثل ِ کف ِ دستش می شناخت .
نام ِ هر شهید ِ شاخصی را که می بردی ، مستقیم تو را می برد بالای ِ سر ِ قبر ِ آن شهید .
همچنین زندگی نامه ِ این شهدا را دقیق می دانست .
از علاقه ِ او به شهدا و اطلاعاتش تعجب می کردم .
انس ِ عجیبی با شهدا داشت .
آخرین بار که به گلزار ِ رفتیم ، حدود ِ یک ماه قبل از شهادتش بود .
در گلزار ِ شهدا به جا های مختلفی می رفت و فاتحه می خواند و توسل می کرد .
آرمان سر ِ مزار ِ شهید سجاد زبر جدی حال و هوای ِ
دیگری داشت .
بالای ِ قبر ِ این شهید ، بین ِ قبور ِ دو شهید ِ دیگر ، جای ِ خالی بود .
آرمان دقیقا همان جا دو رکعت نماز خواند و
مشغول ِ تلاوت ِ قرآن شد .
با توجه به اینکه غیر از من و او کسی آن اطراف نبود .
به پهلو دراز کشید .
سرش به سمت ِ قبر ِ شهید زبر جدی بود .
حال ِ غریبی داشت .
به قبر ِ شهید زبر جدی خیره شده بود .
نگاهش می کردم ، چشمش به من افتاد .
گفت :《حاجی ، حیف نیست ! اینجا خالیه .》
- چی ؟ کجا خالیه ؟
- همین جا که من خوابیدم ، خداییش حیف نیست حاجی ! خیلی دوست داشتم که خدا توفیق ِ شهادت ُ به من می داد و من رو اینجا دفن می کردن .
- بی مزه نشو بابا !
- خداوکیلی دارم می گم . بدون ِ شوخی .
- باشه ! ان شاءالله هر چی که خِیره پیش میاد !
به روایت از مهدی معصومی
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]