eitaa logo
شهدایی
360 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
34 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
هادیِ دهه هفتادی ها .... شهید، شهید می شود، ما مُرده ها هم، خواهیم مُرد. هر طور زندگی کنیم همانطور می رویم .... شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 ❤️ 💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
<🕊☁️> - - 💚شهید ابراهیم هادی💚 🌷یادمه آقا ابراهیم مثال قشنگی می‌زد و می‌گفت: نماز اول وقت مثل میوه‌ای است که وقت چیدنش شده. اگه میوه رو نچینی، خراب میشه و مزه اولیه رو نداره. همیشه سعی کن نمازهایت در هر شرایطی اول وقت باشه‌..🌷 - - ¦⇢ ¦⇢ شهدایی ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜•@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا راضی میشی؟! واقعا حق مادر شهید اینه؟! اینکه بهش بگیم پسرت پول گرفته مدافع اسد بوده! چقدر ما میتونیم بی منطق باشیم ؟🙂 آخه میشه ممکنه یه آدم ، بخاطر ارزش های دنیوی جونشو ب خطر بندازه وقتی ک بگیره اون ، دارایی ب درد چیه اون میخوره؟ خونوادش؟ پ.ن:کاش بفهمیم روشنفکر بودن به این چیزا نیست ، و یه تعبیر غلطی ازش ساختیم💔 ✍ ┏✾╍╍╍╍✾┓ ➣ @Martyrs16 ┗✾╍╍╍╍✾┛
-شهید من میترانیستم!! ♡نام ونام خانوادگی:شهیدزینب کمایی ♡تاریخ تولد:1346 خرداد درشهرآبادان به دنیاآمد ♡تاریخ شهادت:اولین فروردین سال1361درراه بازگشت ازمسجدتاخانه توسط اعضای گروه ربوده وبه شهادت رسید ♡محل دفن:درفتح المبین درگلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد ♡وضعیت تاهل:مجرد کانال شهدایی🕊 @Martyrs16
« 💛🌻» بسم‌رب‌الرضا|✾ •|عاشقے‌با‌دݪ‌بیدار‌صفایی‌داڕد •|صحبتــ‌ازݪحظہ‌دیدار‌صفایی‌داڕد •|دࢪدݪ‌ڪعبہ‌مقصود‌بہ‌عشق‌حرمیݧ‌ •|بوسہ‌اے‌برحـــَرم‌یار‌صفایی‌دارد 💛|
‌| ± پایان حیاتِ من و تو، ختم به خیر است این، خاصیت دوستی حضرت زهراست!♥️🌱 @Martyrs16
دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران یکی از غواصان بی بدیل و بی نظیر عملیات کربلای ۵ بود که مقام دنیوی پزشکی را با مقام آخروی شهادت مبادله کرد و جاوید و ماندگار شد. و در سحرگاه ۱۹ دی ۱۳۶۵ در کربلای ۵ به جانان پیوست....💔 کانال شهدایی @Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین دل، بزرگترین قلب و بزرگترین شان و شخصیت مربوط به مادران شهدا است.🥀 شهدایی @Martyrs16
به خدا سوگند... هروقت صدای الله اکبرموذن به گوشم می رسد ،احساس می کنم دنیادرچشمانم رنگ می بازد وبی ارزش می شود و دیگرجزقدرت و عظمت خداوندچیزی حس نمی کنم صفوی با صلوات کانال شهدایی @Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
27 دی - به وقت - شهادت شهید نواب صفوی کانال شهدایی🕊 @Martyrs16
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانمه شال روی سرش پای پلکان هواپیما میفته و در جواب تذکر روحانی پشت سرش به حاج آقا میگه ، شما هم ببین و لذت ببر و ادامه ماجرا.... شهدایی🕊 @Martyrs16
Γ🌿♥️!'
°~🚶🏿‍♂🕊~° حاج‌قاسم‌مۍ‌گفتند:🤔 دنباݪ‌شھادٺ‌نࢪوکہ‌بہش‌نمیرسے'! یہ‌کار؎‌کن‌شھادٺ‌دنباݪ‌ٺوباشه . .🙂 - 🕊
36.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••📽⌛️•• ما‌تاحالا‌راه‌نیافتادیم...💔 @Martyrs16
ماجراي خواستگاري يك رزمنده به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، شهيد ابوالفضل يعقوبي فرزند يعقوب در تاريخ 44/5/2 در شهرستان اردبيل ديده به جهان گشود. در تاريخ 64/11/27 در منطقه عملياتي فاو در عمليات والفجر 8 به فيض رفيع شهادت نايل آمد. «ابوالفضل باوفا»دوست شهيد ابوالفضل يعقوبي به نقل از خود شهيد اين خاطره را تعريف مي كند: در قسمت تبليغات اداره بنياد شهيد شهرستان اردبيل كار مي‌كردم. گاهي از بسيج ادارات عازم جبهه مي‌شديم. اوايل اسفند‌ماه 1364 شمسي بود. حدود سه ماه مي‌شد كه از جبهه برگشته بودم، مشغول تكثير عكس عزيزاني بودم كه تازه به شهادت رسيده بودند و قرار بود در يكي دو روز آينده تشييع شوند. ناگهاني عكسي توجه مرا به خود جلب كرد. تازه با او آشنا شده بودم، خوب مي‌شناختمش. در حالي كه به عكس نگاه مي‌كردم، بي‌اختيار اشك مي‌ريختم. ياد روزي افتادم كه با او آشنا شده بودم. ياد لحظاتي كه براي ايجاد معبر، ني‌زارها را با هم قطع مي‌كرديم. مرداد ماه هزار و سيصد و شصت و چهار بود، از طرف بسيج سپاه پاسداران جهت شركت در عمليات در منطقه‌ي هورالعظيم حضور داشتيم. هر روز چند نفر از بسيجيان را جهت همكاري با نيروهاي اطلاعاتي به خاك دشمن مي‌بردند. روزي با تعدادي از بچه‌ها جهت شناسايي خط مقدم و قطع‌ ني‌زارها جهت ايجاد معبر براي عبور قايق‌هاي تندروي موتوري عازم خط مقدم شديم. بعد از سه ساعت در نزديكي خط مقدم به اسكله‌اي شناور كه روي آب بود رسيديم. از آنجا به بعد را بايد با بَلَم طي مي‌كرديم. ما را به يكي از نيروهاي اطلاعاتي منطقه كه جواني برومند و خوش سيما بود و تبسم به لب داشت تحويل دادند. جوان‌برومند مسئول محور و فرمانده گروهان بود. همگي سوار بلم‌ها شده از لاي نيزارها به خط مقدم هدايت شديم. وقتي ديديم فرمانده به زبان محلي صحبت مي‌كند، خوشحال شديم. بعد از كمي صحبت متوجه شديم كه او نيز از همشهري‌هاي ماست و اسمش ابوالفضل است. در حالي كه گرم گفت و گو بوديم، از لابه‌لاي نيزارها به طرف دشمن حركت مي‌كرديم. بعد از يك ساعت پارو زدن به منطقه‌ي حساسي رسيديم. گلوله‌هاي بي‌هدف عراقي‌ها از بالاي سرمان رد مي‌شدند. صداي عراقي‌ها كه با هم صحبت مي‌كردند به وضوح شنيده مي‌شد. براي اينكه صداي پارو زدن ما را نشنوند، پاروها را جمع كرديم و در داخل بلم‌ها گذاشتيم. آرام با گرفتن نيزارها بلم‌ها را پيش مي‌رانديم. ما كه در اولين حضورمان در آن ني‌زارها، كمي دلهره‌ داشتيم، ولي ابوالفضل عادي رفتار مي‌كرد؛ انگار نه انگار كه در منطقه‌ي عراقي‌هاست. در چهره‌اش اصلا نگراني و اضطراب و ترس ديده نمي‌شد. او بارها در لاي همين نيزارها به كمين دشمن رفته، وجب به وجب منطقه را مثل كف دستش مي‌شناخت. دلهره‌ي من از اين بود كه در آن مكان هيچ جان‌پناه و سنگري نبود و اگر دشمن از حضورمان مطلع مي‌شد كارمان تمام بود. تنها چيزي كه به ما روحيه مي‌داد لبخند و تبسم جاودانه‌ي ابوالفضل بود. هيچ وقت در آن موقعيت نيز نديدم كه گل لبخند در لبانش پرپر شود. با روحيه‌ي نترس و شجاعي كه داشت ما را از نگراني در مي‌آورد. بعد از ساعت‌ها تلاش‌ با هدايت و فرماندهي ابوالفضل، ني‌ها را قطع كرده و چندين معبر در لاي نيزارها جهت حركت قايق‌هاي تندرو كه قرار بود عمليات از آن منطقه صورت گيرد ايجاد كرديم و خوشحال از موفقيت در اين عمليات، راهي پشت جبهه شديم. در راه از سخنان فرمانده متوجه شدم كه از نيروهاي اطلاعاتي سپاه پاسداران شهرستان اردبيل است. بعد از كلي گفت‌وگو پرسيدم: آيا ازدواج كرده‌اي يا نه؟! گفت: نه، هنوز ازدواج نكرده‌ام، مجرد هستم. علتش را پرسيدم، لبخند زد! از خنده‌اش متعجب شده، مصمم شدم حتما دليل خنده و ازدواج نكردنش را بدانم. وقتي اصرارهاي مرا ديد گفت: بيچاره مادرم! مدتي است كه گير داده بايد حتما ازدواج كني! مادرم از ترس شهادت، مي‌خواهد ازدواج كنم تا شايد به خاطر عروسش هم كه شده دست از جبهه دست بردارم . به خاطر اين، همه فكر و ذكرش اين شده تا مرا سروسامان دهد. اين است كه هر وقت به مرخصي مي‌روم مي‌گويد، حتما بايد اين بار ازدواج كني. من هم تصميم گرفته‌ام تا جنگ تمام نشده ازدواج نكنم و تا پيروزي در جنگ در جبهه بمانم. بار آخر كه به مرخصي رفته بودم پايش را در يك كفش كرد و گفت كه حتما بايد اين بار ازدواج كني. از من خواست نشاني دختري را به او بدهم تا به خواستگاري‌اش برود. هر چه كردم تا موضوع خواستگاری را عوض كنم نتوانستم. زيرا اين بار با دفعه‌اي ديگر فرق مي‌كرد. مادر تصميم گرفته بود به هر نحوي شده از من نشاني دختري را بگيرد تا از آن دختر برايم خواستگاري كند. بعد از ساعت‌ها پافشاري، ناچار براي اينكه اين قضيه را تمام كنم، نشاني الكي را در قريه نيار به او دادم. اسم و فاميلي دختر را از من پرسيد، گفتم فاميلي‌اش را نمي‌دانم ولي اسمش مريم خانم است. آن روز مادر خوشحال و خندان براي اين كه دختر را ببيند و از او خواستگاري كند، از
ماجراي خواستگاري يك رزمنده به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، شهيد ابوالفضل يعقوبي فرزند يعقوب در تاريخ 44/5/2 در شهرستان اردبيل ديده به جهان گشود. در تاريخ 64/11/27 در منطقه عملياتي فاو در عمليات والفجر 8 به فيض رفيع شهادت نايل آمد. «ابوالفضل باوفا»دوست شهيد ابوالفضل يعقوبي به نقل از خود شهيد اين خاطره را تعريف مي كند: در قسمت تبليغات اداره بنياد شهيد شهرستان اردبيل كار مي‌كردم. گاهي از بسيج ادارات عازم جبهه مي‌شديم. اوايل اسفند‌ماه 1364 شمسي بود. حدود سه ماه مي‌شد كه از جبهه برگشته بودم، مشغول تكثير عكس عزيزاني بودم كه تازه به شهادت رسيده بودند و قرار بود در يكي دو روز آينده تشييع شوند. ناگهاني عكسي توجه مرا به خود جلب كرد. تازه با او آشنا شده بودم، خوب مي‌شناختمش. در حالي كه به عكس نگاه مي‌كردم، بي‌اختيار اشك مي‌ريختم. ياد روزي افتادم كه با او آشنا شده بودم. ياد لحظاتي كه براي ايجاد معبر، ني‌زارها را با هم قطع مي‌كرديم. مرداد ماه هزار و سيصد و شصت و چهار بود، از طرف بسيج سپاه پاسداران جهت شركت در عمليات در منطقه‌ي هورالعظيم حضور داشتيم. هر روز چند نفر از بسيجيان را جهت همكاري با نيروهاي اطلاعاتي به خاك دشمن مي‌بردند. روزي با تعدادي از بچه‌ها جهت شناسايي خط مقدم و قطع‌ ني‌زارها جهت ايجاد معبر براي عبور قايق‌هاي تندروي موتوري عازم خط مقدم شديم. بعد از سه ساعت در نزديكي خط مقدم به اسكله‌اي شناور كه روي آب بود رسيديم. از آنجا به بعد را بايد با بَلَم طي مي‌كرديم. ما را به يكي از نيروهاي اطلاعاتي منطقه كه جواني برومند و خوش سيما بود و تبسم به لب داشت تحويل دادند. جوان‌برومند مسئول محور و فرمانده گروهان بود. همگي سوار بلم‌ها شده از لاي نيزارها به خط مقدم هدايت شديم. وقتي ديديم فرمانده به زبان محلي صحبت مي‌كند، خوشحال شديم. بعد از كمي صحبت متوجه شديم كه او نيز از همشهري‌هاي ماست و اسمش ابوالفضل است. در حالي كه گرم گفت و گو بوديم، از لابه‌لاي نيزارها به طرف دشمن حركت مي‌كرديم. بعد از يك ساعت پارو زدن به منطقه‌ي حساسي رسيديم. گلوله‌هاي بي‌هدف عراقي‌ها از بالاي سرمان رد مي‌شدند. صداي عراقي‌ها كه با هم صحبت مي‌كردند به وضوح شنيده مي‌شد. براي اينكه صداي پارو زدن ما را نشنوند، پاروها را جمع كرديم و در داخل بلم‌ها گذاشتيم. آرام با گرفتن نيزارها بلم‌ها را پيش مي‌رانديم. ما كه در اولين حضورمان در آن ني‌زارها، كمي دلهره‌ داشتيم، ولي ابوالفضل عادي رفتار مي‌كرد؛ انگار نه انگار كه در منطقه‌ي عراقي‌هاست. در چهره‌اش اصلا نگراني و اضطراب و ترس ديده نمي‌شد. او بارها در لاي همين نيزارها به كمين دشمن رفته، وجب به وجب منطقه را مثل كف دستش مي‌شناخت. دلهره‌ي من از اين بود كه در آن مكان هيچ جان‌پناه و سنگري نبود و اگر دشمن از حضورمان مطلع مي‌شد كارمان تمام بود. تنها چيزي كه به ما روحيه مي‌داد لبخند و تبسم جاودانه‌ي ابوالفضل بود. هيچ وقت در آن موقعيت نيز نديدم كه گل لبخند در لبانش پرپر شود. با روحيه‌ي نترس و شجاعي كه داشت ما را از نگراني در مي‌آورد. بعد از ساعت‌ها تلاش‌ با هدايت و فرماندهي ابوالفضل، ني‌ها را قطع كرده و چندين معبر در لاي نيزارها جهت حركت قايق‌هاي تندرو كه قرار بود عمليات از آن منطقه صورت گيرد ايجاد كرديم و خوشحال از موفقيت در اين عمليات، راهي پشت جبهه شديم. در راه از سخنان فرمانده متوجه شدم كه از نيروهاي اطلاعاتي سپاه پاسداران شهرستان اردبيل است. بعد از كلي گفت‌وگو پرسيدم: آيا ازدواج كرده‌اي يا نه؟! گفت: نه، هنوز ازدواج نكرده‌ام، مجرد هستم. علتش را پرسيدم، لبخند زد! از خنده‌اش متعجب شده، مصمم شدم حتما دليل خنده و ازدواج نكردنش را بدانم. وقتي اصرارهاي مرا ديد گفت: بيچاره مادرم! مدتي است كه گير داده بايد حتما ازدواج كني! مادرم از ترس شهادت، مي‌خواهد ازدواج كنم تا شايد به خاطر عروسش هم كه شده دست از جبهه دست بردارم . به خاطر اين، همه فكر و ذكرش اين شده تا مرا سروسامان دهد. اين است كه هر وقت به مرخصي مي‌روم مي‌گويد، حتما بايد اين بار ازدواج كني. من هم تصميم گرفته‌ام تا جنگ تمام نشده ازدواج نكنم و تا پيروزي در جنگ در جبهه بمانم. بار آخر كه به مرخصي رفته بودم پايش را در يك كفش كرد و گفت كه حتما بايد اين بار ازدواج كني. از من خواست نشاني دختري را به او بدهم تا به خواستگاري‌اش برود. هر چه كردم تا موضوع خواستگاری را عوض كنم نتوانستم. زيرا اين بار با دفعه‌اي ديگر فرق مي‌كرد. مادر تصميم گرفته بود به هر نحوي شده از من نشاني دختري را بگيرد تا از آن دختر برايم خواستگاري كند. بعد از ساعت‌ها پافشاري، ناچار براي اينكه اين قضيه را تمام كنم، نشاني الكي را در قريه نيار به او دادم. اسم و فاميلي دختر را از من پرسيد، گفتم فاميلي‌اش را نمي‌دانم ولي اسمش مريم خانم است. آن روز مادر خوشحال و خندان براي اين كه دختر را ببيند و از او خواستگاري كند، از
خانه بيرون رفت. بعد از دو ساعت وقتي به خانه برگشت، ديدم عصباني است. به قول معروف توپش پر بود. مفصل با من دعوا كرد. در حالي كه مي‌خنديدم گفتم: ندادندكه ندادند! من كه نمي‌خواهم ازدواج كنم. اين نشاني را هم به خاطر اين كه شما را ناراحت نكنم، در اختيارتان گذاشتم. مادر در حالي كه دست از دعوا كشيده بود و همچون من مي‌خنديد گفت: آخر پسر نشاني‌اي كه به من داده بودي، نشاني پيرزن نود ساله‌اي به نام مريم خانم بود. همه او را مي‌شناسند با اين كار پاك آبرويم را بردي! آن روز با مادر به خاطر اين خواستگاري كلي خنديديم. با اين كارم مادر فهميد كه من در تصميمي كه گرفته‌ام، جدي هستم و تا پايان جنگ دست از جبهه نخواهم كشيد و اين چنين بود كه در نهايت در منطقه‌ي عملياتي فاو به اوج آسمان‌ها پر گشود. انتهاي پيام/ روحش شاد وگرامی🌺
🌹 به دوستانش ميگفت: هميشه بگيد ما تا لحظه آخر، تا جائي که نفس داريم براي اسالم و انقالب خدمت ميکنيم، اگر خدا خواست و نمره ما بيست شد آن وقت شهيد شويم. ولي تا اون لحظه‌اي که نيرو داريم بايد براي اسالم مبارزه کنيم. ميگفــت بايد اينقدر با اين بدن کار کنيم، اينقدر در راه خدا فعاليت کنيم که وقتي خودش صالح ديد، پاي کارنامه ما را امضا کند و شهيد شويم. اما ممکن هم هســت که لياقت شهيد شدن، با رفتار يا کردار بد از ما گرفته شود. ٭٭٭ ســالها از شهادت ابراهيم گذشــت. هيچکس نميتوانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانوادهي ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهيم از پا افتاد و... تا اينکه در ســال 1390 شــنيدم که قرار است سنگ يادبودي براي ابراهيم، روي قبر يکي از شهداي گمنام در بهشت زهرا(س) ساخته شود. ابراهيم عاشق گمنامي بود. حالا هم مزار يادبود او روي قبر يکي از شهداي گمنام ساخته ميشد . @Martyrs16
♨️حزن امام زمان ارواحنا فداه 🔸یک نفر از بزرگان نقل می‌کرد که امام‌ زمان عجل الله تعالی وفرجه الشریف از اوضاع عالم، دلشان خون است. چه ظلم‌هایی دارد می‌شود. اگر خدا دل عجل الله تعالی وفرجه الشریف را نگه نداشته بود، از کثرت ناراحتی، قلب آن حضرت متلاشی می‌شد. یک نفر مسلمان یا یک مظلومی را مورد ستم قرار می‌دهند، امام‌زمان عجل الله تعالی وفرجه الشریف می‌بینند و طاقت نمی‌آورند. شیعه‌ها در دنیا چقدر در شکنجه و ناراحتی هستند؟ مسلمان‌ها چقدر در ناراحتی هستند؟ همه را حضرت می‌بینند و می‌دانند. چه دلی دارند! 🔸لذا برادرها! دعای اولتان را برای تعجیل در فرج امام‌زمان عجل الله تعالی وفرجه الشریف قرار بدهید. بعد هر حاجتی از خدا می‌خواهید بخواهید. 🖋آیت الله ناصری دولت آبادی @Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 🌱 🔴اصل_میدی؟؟ ❌آغاز یک گناه بزرگ❌ 🔻شاید فکر میکنی سرگرمی است‼️ 🔻و شاید حوصله ات سر رفته تنهایی 🔻احساس تنهایی میکنی ... 🔻ای جوان به گوش باش 🔻ای جوان مراقب باش 🔻که شیطان بر تو دام نهاده است 🔻متاسفانه در فضای مجازی پر از گروههایی است که جز آشنا شدن های خلاف شروع چیز دیگری هدف نیست‼️ 🔻ای جوان مگر اصل تو ... 🔻مسلمان بودنت نیست❗️ 🔻اسلام دین پاکت نیست❗️ 🔻پیامبرت حضرت ♡ םבםב ♡ﷺنیست‼️ 🔻مگر از امت اش نیستی....؟!! 🔻وای به روزی که در قیامت پیامبرمان بگوید 🔻تو از امت من نیستی.... 🔻این شروع شیطانی و گفتگو را آغاز نکن...❌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
11.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو چی میخوای؟؟ - میخوای ازدواج کنی؟ - میخوای وام بگیری؟ خداداره‌همه‌اینارو😄 فقط است 🌱|@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تفاوت ایشاالله،انشاالله و ان شاءالله چیست؟؟؟! 🤔😱 درست بنویسیم ان شاءالله ✅ @Martyrs16
3900207513.pdf
3.54M
به قولمون ✨ پی دی اف کتاب سلام بر ابراهیم🌺 کانال-شهدایی [@Martyrs16]
. : فکر ڪردی برا اینڪه حججی بشی بحجت بشی چقدر باید مایه بذارے 🙃♥️:) ‌
{}🌹 کتاب خاطراتش به پایان رسید . خاطرات جوانی که تمام زندگیش به دنبال کسب رضایت الهی بود . جوانی که تمام کارهایش برای نسل جوان الگو بود. به دنبال نامی زیبا و مناسب برای کتاب خاطراتش بودیم . یکی گفت : نام کتاب را بگذارید عارف پهلوان . چون شهید ابراهیم حسامی اینگونه ابراهیم را صدا می کرد . دیگری گفت : بگذارید اذان . یا اینکه بگذارید معجزه اذان . به خاطر آن اذان های زیبا و معجزه گونه ای که ابراهیم داشت . قرآنی قدیمی در خانه داشتیم . کمی با خداوند خلوت کردم و گفتم : خدایا این کار برای بمده خالص درگاه تو بود . حالا برای نام کتاب ، از کتاب آسمانی ات کمک می خواهم . با توجه قرآن را باز کردیم . وقتی نگاه ما به آیات بالای صفحه افتاد ناخودآگاه اشک شوق از چشمان ما جاری شد . خدای خوب ابراهیم ، نامی زیبا برای ما انتخاب کرده بود . نامی که برازنده این بنده مؤمن خدا بود . در بالای صفحه نوشته بود : سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ{١٠٩} كَذَالِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ{١١٠} إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ{١١١} سلام بر ابراهیم این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم . چرا که او از بندگان با ایمان ما بود . (سوره صافات)