eitaa logo
شهدایی
360 دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
35 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
خستـھ‌ام.! ازهَـرآنچـھ‌ڪِھ‌مَـراوَصـلِ‌این‌دنیـانمـوده، دِلَم‌حـال‌وهَـواۍِ‌جمـعِ‌شھیـدان‌رامۍخواهـد.!
✨شهید فیسبوکی!✨ فیسبوکی هـاهم به بهشت میروند!🕊 به خاطر اینکه تو فعالیت می‌کرد و همیشه آنلاین بود و در جهت نشر فرهنگ مقاومت، در شبکه‌های اجتماعی فعالیت می‌کرد، دوستاش اسمشو گذاشته بودند: فیس‌بوک‌چی …😃 ایشون شهید محمد علی ابوحسن معروف به کاظم هستند که در منطقه قنیطره واقع در جولان سوریه، به همراه شهید جهاد مغنیه و شهید الله‌داد و جمعی دیگر از مجاهدان حزب‌الله، توسط تیم تروریستی اسرائیل به شهادت رسیدند.🌹 ‌‌‌ شهدایی [@Martyrs16]
بوسه بر عکسـت زنم ترسم که قـابش بشکنـد😞💔 قابِ عکسِ توسـت، امّـــا شیشہ ے عُمــرِ من است⏳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در گمنامی مشترکیم... تو پلاکت را گم کرده ای من‌هویتم را ...🙂🌱 یوقت یادت نره‌خادم الحسینی هست که بیچاره اس که محتاج دعا توست 😔💔 مبادا فراموش کنی کسانی رو که اومدن باهات هم قدم شدن مبادا دعاشون نکنی داداشی دعامون کن ...😔 التماس دعا عزیز برادرم...🙂🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسم به لحظه ی لایمکن الفرار از عشق! که پر شده از جهان از حســــــــــــــــین! یک کربلا شکوه به چشمت نهفته است ای روضه مجسمِ گودال قتلگاه(:🖤🕊️ 🕊🥀 🎥 شهدایی [@Martyrs16]
بعد از رسیدن به مشهد، طبق اطلاعات و تحقیقاتی که در مورد بهترین حوزه های مشهد و قم کرده بودم؛ رفتم سراغ شون. دو تای اول اصلا حاضر به پذیرشم نشدن و گفتن: _ بدون درخواست و تاییدیه پذیرش، اجازه ثبت نام نداریم. ناچار و خسته،راهی سومین حوزه شدم. کشور غریب، شهر غریب، دیگه پول هم نداشتم که ماشین بگیرم،ساکم رو گرفتم دستم وپرسان پرسان راه افتادم،توی کوچه پس کوچه ها گم شدم. تا به خودم اومدم دیدم رسیدم به حرم. خسته و گرسنه، با یه ساک،نه راه پس داشتم نه راه پیش! برای رسیدن به سومین حوزه، یا باید حرم رو دور میزدم،یا از وسطش رد می شدم. نفرتم از شیعه ها به حدی شده بود که دلم نمی خواست حتی برای کوتاه کردن مسیر، از داخل حرم رد بشم. چند قدمی که رفتم یهو به خودم اومدم و گفتم: _اینجا هم زمین خداست. چرا مسیرم رو دور کنم؟ اگر به موقع نرسم و پذیرش نشم چی؟ توی این شهر و کشور غریب، دستم به جایی میرسه؟؟ دل به دریا زدم و مدارک رو جدا کردم. ساکم رو به امانات دادم و وارد حرم شدم. ** وارد حرم که شدم صدای اذان بلند شد، صفوف نماز یکی پس از دیگری تشکیل می شد، یه عده هم بیخیال از کنار صف ها رد می شدند، بی توجهی به نماز در ایران برام چیز تازه ای نبود. نماز رو خوندم و راه افتادم،چشمم به یه صف طولانی داخل حرم افتاد،رفتم جلو و سوال کردم، غذای حضرت بود. آخرین غذایی که خورده بودم، صبحانه ای بود که در خوابگاه به طلبه ها داده بودند. نه پولی برای غذا داشتم، نه غرورم اجازه می داد دستم رو جلوی شیعه ها دراز بکنم، اون هم اینکه غذای امام شیعه ها رو بخورم. چند قدمی از خادم دور نشده بودم که،یه جوان بی سیم دار، دنبالم دوید، دستش رو که گذاشت روی شونه ام، نفسم برید، که خادم پرسید: _ایرانی هستید؟ رنگم چنان پرید که گچ، اون طوری سفید نیست،زبانم هم کلا حرکت نمی کرد، از شدت ترس و استرس ، نبض قلبم توی دهانم احساس میکردم، شقیقه هایم تیر میکشید، هول کرده به او نگاه میکردم و قدرت حرف زدن از من گرفته شده بود، مشخص بود از حالتم تعجب کرده،« با پاسپورت، بدون فیش غذا میدن » اینو گفت و رفت. چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام، از وحشت، با سرعت هر چه تمام تر از حرم خارج شدم. توی راه حوزه، حسابی خودم رو سرزنش می کردم که: _ نزدیک بود خودت رو لو بدی ؟اگر بهت شک می کرد چی؟؟شاید اصلا بهت شک کرده بود؟ شاید الان هم تحت تعقیب باشی و... ...
🕊هر روز با یاد و خاطره‌ی یک شهید🥀 عملی شهدا آخرین دیدار من با پدرم که آخرین وداع نیز بود. من کلاس سوم ابتدایی بودم پدرم همه را جمع کرده و از همه ی ما خداحافظی کرد و به مادرم گفت: اگر من برنگشتم از بچه ها خوب مواظبت کن و آنها را خوب تربیت کن و زینب وار در برابر مشکلات و سختی ها صبور و شکیبا باش. شهید محمدحسین‌ یزدی‌ منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان بـ وقتـ شهـدا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌✿⃟‌‌‌🌷✦ خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت دادم ...🌿 امانت‌دار‌ باشیم:) -شهدایی [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷سر راهت چند دختر دیدی!؟ یک جوان از عالمی پرسيد: من جوان هستم و نمی توانم خود را از نگاه به نامحرم منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم نيز كوزه ای پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را سالم به جایی ببرد و هيچ چيز از كوزه بیرون نريزد و از شخصی درخواست كرد او را همراهی كند و اگر شير را ريخت جلوی همه ی مردم او را كتك بزند! جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چيزی بیرون نريخت. عالم از او پرسيد: سر راهت چند دختر دیدی!؟! جوان جواب داد: هيچ!؛ فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوی مردم كتك بخورم و خار و خفيف شوم. عالم گفت: اين حكايت مؤمنی است كه هميشه خدا را ناظر بر كارهايش می بيند و از روز قيامت و حساب و كتابش که مبادا در منظر مردم خار و خفیف شود بيم دارد. شهدایی [@Martyrs16]