✨آیتالله مجتهدیتهرانی:
آنانکه هرچه میکنند کارشان جور نمیشود،
بخاطر ایناست که "نماز اولوقت" نمیخوانند...!
#تلنگر
♡|→•[@Martyrs16
شهدایی
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو 🥀جلد اول این رمان؛
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۸۱ و ۸۲
سیدمحمد: _میترسم زیاد غرق آسمون شی و تو هم آسمونی بشی، اونوقت دوتا حسرت تا ابد تو دل آیه میمونه.
ارمیا: _فعلا که بیخ ریش زمینم؛ کارتو بگو!
سیدمحمد: _برگرد!
ارمیا: _نه!
سیدمحمد: _با رفتت چیزی درست نمیشه؛ آیه باید بفهمه شوهر داره!
ارمیا: _مجبور به قبول چیزی که نمیخواد نیست، اونا دستم امانتن.
سیدمحمد: _پس چرا نیستی؟! اینه امانتداریت؟
ارمیا: _بودنم عذابشون میده؛ رفتم که راحت باشن؛ فکر کنه.
سیدمحمد: _آیه نیاز به #تلنگر داره تا بیدار بشه.
ارمیا: _من اون تلنگر نیستم.
سیدمحمد: _میترسم از اینکه خوابت تعبیر بشه و ایمان آیه رو باد ببره!
ارمیا: _به حاج علی بگو مواظب زندگیم باشه.
سیدمحمد: _چرا شبیه وصیت کردن حرف میزنی؟
ارمیا: _کی از فرداش خبر داره؟ شاید حرفای آخرم باشه!
سیدمحمد: _اینجوری نگو!
ارمیا: _چطوری بگم؟
سیدمحمد: _بگو میام..بگو زندگیمو میسازم!
ارمیا: _میام و میسازم!
سیدمحمد: _میترسم
ارمیا: _از چی؟
سیدمحمد:_از نبودت...از #رفتنت..مامان دلتنگته؛ بیا دیدنش!
ارمیا:_میام؛ منم دلم تنگه.
سیدمحمد: _خداحافظ.
ارمیا: _خداحافظت.
ارمیا این روزها را دوست نداشت،
اما چقدر از روزهای عمرش دوستداشتنی بودند؟ دلش برای تنهایی دلش سوخت. "خدایا... چرا پدر مادر ندارم؟! چرا تنهام؟! چرا دوستم نداره؟! به خوبی سیدمهدی نیستم؟! مزاحمم؟! از قیافهم خوشش نمیاد؟! خدایا...چیکار کنم؟! "
ارمیا مانده بود و هزاران خیال،
و حرفهایی برای سیدمهدی... یاد آن روزها و کمکهای سیدمهدی افتاد. خندهدار است ولی رفاقتش با سیدمهدی واقعی و دوستداشتنی بود.
یوسف آن روزها مجنون صدایش میزد،
و مسیح کمی بیشتر درکش میکرد. آن شبهایی که تا سحر بر سر خاکش قرآن میخواند، آن روزهایی که سید مهدی خدا را به او نشان میداد؛
وقتی که پایش را جای پای اویی که #خدایی شده بود میگذاشت. روزی که #نمازهایش همه با عشق شد و صورتش را دیگر سه تیغ #نکرد.
حاج علی هم آن روزها پدری میکرد.
آن روزهای پر از شک و تردید، آن روزهایی که ارمیا استخوان ترکاند. آن روزها که پیله را پاره کرد و پروانه شد و اوج گرفت. تا... شاید تا سید مهدی! چه کسی میداند ارمیا تا کجا اوج گفت؟
*********
مسیح رو به یوسف که مشغول اتو کردن لباسهایش بود گفت:
_پس چرا ارمیا نمیاد؟ الان که بهش نیاز دارم کجا رفته؟
یوسف زیر چشمی نگاهش کرد:
_حالا چیکارش داری؟
مسیح: _لااقل به بهونه دیدن ارمیا میرفتم اونجا.
یوسف دست از اتو کردن کشید:
_درکت نمیکنم؛ داری چیکار میکنی؟ازدواج تو با اون دختر، مسخرهتر از ازدواج ارمیاست! تو اصلا چقدر میشناسیش؟ با یه نگاه؟
مسیح: _ #نجیبه، #محکمه، #خانوادهداره، #تحصیل_کردهست! چی کم داره؟! شاید اون منو به خاطر شرایطم نخود؛ اما من همه جوره پسندیدمش.
یوسف: _چی رو پسندیدی؟
مسیح: _خودشو، خانوادهشو.
یوسف: _میدونی اگه با اون ازدواج کنی باید دوتا بچه بزرگ کنی؟بدتر از ارمیا! اون لااقل یکی داره!
مسیح: _من که راضیام! تو چته؟ اون خانوادهای داره که نیاز به حامی دارن، منم خانوادهای میخوام که حمایتشون کنم! روز اولی که دیدمش فهمیدم کسیه که سالها منتظر بودم پیداش کنم.
یوسف: _تو و ارمیا دیوونه شدید! عاقبت ارمیا رو ببین! چند روز تو اون خونه کنار زنش زندگی کرده؟ از روزی که به اون سفر رفت دیگه رنگ
زندگی رو ندید؛ یادت رفته چه شبها که تا صبح مثل بچهها گریه کرد؟
مسیح: _از ارمیای قبل هم راضی نبودی. اون روزا بهش گیر میدادی که کاراش از روی اجبار و ریاست. حالا گیرت به گریههای از سر توبه و استغاثه اونه! ارمیای الان پر از آرامشه؛ مگه بده؟زندگی اونه؟ زندگیشم درست
میشه.
یوسف: _الان بحث ارمیا نیست. این دختر کلی مشکل داره، میفهمی؟ چرا از داشتن یه ازدواج آسون فراری شدید؟ سرتون درد میکنه برای دردسر؟
مسیح: _میرم یک زنگی به صدرا بزنم؛ شاید فرجی بشه امشب دعوتمون کنه اونجا!
یوسف اتو را به دست گرفت:
_با فرار کردن از واقعیت به جایی نمیرسی.
مسیح: _جایی نمیرم که برسم؛ من میخوام با مریم ازدواج کنم!
یوسف: _حتی با اون وضع صورتش؟
مسیح: _سرت به کار خودت باشه؛ الان خیلی خوب شده و سیدمحمد میگه بهترم میشه.
یوسف: _خدا عقلتون بده.
مسیح: _میترسم خودت به دردش دچار بشی برادر من...
*********
مثل آن روزهای بعد از سیدمهدی ،
و روزهای قبل از ارمیا، همه جمع بودند. محبوبه خانم هم دلش به اینها خوش بود. مریم خجالت میکشید؛
نمیدانست این جمع، وصلههای ناجوری بودند، که باهم جور شدند.
محمدصادق احساس مردانگی میکرد....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
_اندکی تأمل
#تلنگر
چیزی به اسم مردم عادی نیست
#دین و #سیاست ازهم جدانیستند
مکمل همدیگه هستند
مردم بایدبفهمندمن درهرطیفی که باشم چیزی به نام عادی بودن برام وجودنداره
چه _کارگرباشم
چه مهندس
چه دکتر
چه کارمند
سیاست درزندگی من نقش داره وبلعکس من هم در سیاست نقش دارم !
من اگرنقش خودمو در سیاست به درستی اجرانکنم اون سیاست غلط درزندگی من جاخوش میکنه
پس نگیم مردم عادی
نگاهی به تاریخ بندازیم
مردم همچین بی تقصیرنیستنددروقایع تاریخ
_واقعه #کربلا ازکجانشأت گرفت؟!
اهمیت ندادن به مهم بودن واقعه غدیر توسط مردم
_بدعت
_حکمیت
_صلح امام حسن
_انقلاب اسلامی
و....هزاران اتفاق دردل تاریخ که نشون میده مردم نمی شه عادی باشن
ومومنین هم فقط خوندن نمازوقرآن وحج رفتن براشون نیست که به یک مسلمان سکولار تبدیل بشن
افکار غلط دوربریزیم ؛
(مردم فقط فکرآسایش هستند)👉این فکر به شدت غلط و بسیار خطرناک!
چرا؟!
_چون
بارزترین نمونه آن دردل تاریخ اتفاق افتاد
ازغدیرتاکربلا روملاحظه کنید
چی دستگیرتون میشه؟!
پس حالا متوجه شدیدچرا
غلط وخطرناک؟!
چون مردمی که فقط دنبال راحتی خودشونن فرداباظهورامام زمان هم باردیگر
کربلا دوم
رارقم میزنن
مابی طرف هم نداریم!
بی طرف بودن یعنی آب درآسیاب دشمن ریختن
میگوییم پسرنوح بابدان بنشست ؛
جالبه بدونید که پسرنوح دراصل اعلام بی طرفی کردوقدرت دادبه دشمن بابی طرف بودنش دشمن راپرقدرت کرد
این دررابطه بامردم هم درزمان انتخابات یاهرمسئله ای دیگه هم صدق میکنه
قرآن کریم هم تأکید کرده 👌
سرنوشت هیچ قومی تغییرنمی کنه تازمانی که خودمردم بخوان ✅
پس؛👇
مردم عادی وبی طرف نداریم
_تو یابه راه# حقی یاراه# ناحق !
قبل ازهرحرفی بهتراول هم #تاریخ مرور کنیم
#تاریخ_درحال_تکرار
#نقش_مردم_مؤثر
●کانال شهدایی🕊
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
[@Martyrs16]
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
اگر علم و عمل با هم شد، دیگر کمبودی نیست...
همین که انسان به معلوماتش عمل کرد، دیگر حالت منتظره ای ندارد، بقیه بر عهده خدا است.
عاشق مقامات عرفانی و کرامات نباشید، گاهی این جور کارها شما را به جهنم می برد!
#تلنگر
♡|→•[@Martyrs16
آقا مهدی رسولی حرف قشنگی زد:
بچـهبـودیـمیـهزمانـۍمـادرمون
دستـمونومیـگـرفتمیبــرد مزارشهدا، سنـشوننگاهمـیکردیم میگفتیماینشـهیدانقدرازمـنبـزرگتره
حالامـیریممـیبینیمشهیداچقدر
ازماکــوچیــكترن...
بـیاینقـبولکنیــمجامـوندیم...!'
#تلنگر
♡|→•[@Martyrs16
🔴چرا با این همه پیغمبر و امام، باز هم دنیا پر از ظلمه؟ پس کارِ آنها چه فایدهای داشت؟
محمد مهدی ماندگاری:
پاسخ این سوال رو میشه با یه مثال روزمره فهمید: فرض کن بهترین و دقیقترین مسیریاب دنیا رو نصب کردی، ولی وقتی میخوای بری جایی، اصلاً اونو روشن نمیکنی یا به حرفاش گوش نمیدی و خودت یه مسیر اشتباه رو میری. مسیریاب چه تقصیری داره؟!
پیامبران و امامان هم دقیقاً مثل همون مسیریابِ بینقص هستن. اومدن تا:
مسیر درست زندگی رو بهمون نشون بدن،
قوانینش رو یادمون بدن،
خودشون به عنوان یه الگوی عملی ثابت کنن که میشه آدمی آزاده و عادل بود.
پس مشکل از اونها نیست؛ مشکل از ما آدماست که گاهی ترجیح میدیم به جای گوش کردن به حرفهای اونها، غرق لذتهای زودگذر دنیا بشیم. تا وقتی انتخاب ما این باشه، طبیعتاً دنیا هم همون میشه که الان هست.
اما فایدهٔ حضور اونها اینه که همیشه راهنما هستن. هر وقت دلمان خواست برگردیم به مسیر درست، نور و جهت رو بهمون نشون میدن.
#تلنگر
♡|→•[@Martyrs16
هروقت گناه کردی و توبه شکستی
اینرو یادت باشه:
شما ازگناهانخودت خسته میشی
اما خدا ازبخشیدن شما خسته نمی شه.
پسازرحمتخدا ناامیدنشو :")
- آیتالله مرتضی تهرانی✨
#تلنگر
♡|→•[@Martyrs16