eitaa logo
شهدایی
361 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4هزار ویدیو
36 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫ انا للّه و انا الیه راجعون 🖤🏴 ✍️ در پی حادثه تروریستی علیه السلام بعضیا به قدری وقیحانه خوشحال هستند و هلهله می‌کنند که یاد حرکت‌های حرمله و تیمش در روز عاشورا می‌افتیم ... 💔 💠 مختار وقتی حرمله رو گرفت، بهش گفت جایی بود دلت برا حسین بن علی (ع) بسوزه؟! حرمله خندید و گفت من از اونایی بودم که وقتی حسین اومد کنار بدن اربا اربای پسرش علی اکبر و کنار بدن تیکه تیکه برادرش اباالفضل، بلند بلند می‌خندیدم و هلهله می‌کردم .... 😣😔 👈 اونایی که از این قضیه خوشحال و شادند همون حرمله‌های زمانند 💯 ✅ کاش اونایی که از این قضیه خوشحالند و تمسخر می‌کنند حرف از و مردانگی نزنند و حیف واژه بیشرف است برای این نوع از افراد ... . 💔 شهدایی *الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج* [@Martyrs16]
18 خردادماه گرامی باد . 🥀 مادر شهید می‌گوید: درد فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم می‌افزود تا این‌که شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم. آن خانم علت بی‌تابی را جویا شد و خطاب به من گفت: فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد و در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد. از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت. شهدایی [@Martyrs16]
📢 🕊🌺 اسم میلاد رو گذاشته بودم آقای روزه!!!😊 📌اصلا حـــــرف نمـــــیزد، یعنی انگار روزه سکـــــوت گرفته بود ولی وقتی ازش یه چیزی سوال میکـــــردی با ارامش و لهجه ی عربی زیباش برامون توضـــــیح میداد بخصوص زمانی که فهمیدم طلبه هستش سوالات شرعی رو ازش میپرسیدم 📌سرش همیشه رو به پایین بود نگاه زمین میکرد معصومیت خاصی داشت : خداوند، سه چیز را مى دارد: کـــــم حرفی، کـم خوابى و کـــــم خورى؛ و سه چیز را خداوند مى دارد: پُرحـــــرفی، پُرخـــــوابى و پُرخـــــورى ۷۴ ۹۴ شهدایی [@Martyrs16]
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۸۰ _....ولی یکیشون خیلی خاص بود حورا خانم. کاراش، حرف زدنش، راه رفتن، همه چیش..نمیدونم از کی ولی عاشقش شدم.رفتیم اردو راهیان نور. البته به اجبار بچه ها رفتم اونم برای بزن و برقص تو راهش..رفتنا خیلی کیف کردیم و زدیم و رقصیدیم اما.. اونجا خیلی از همون پسره در مورد حجاب و خدا و پیغمبر سوال کردم با اینکه خوب خیلیا بودن که جواب سوالمو بدن ولی من دنبال اون بودم. اونم همیشه با آرامش جوابمو میداد. انگار یک آرامش ذاتی داشت.با حرفاش، لحن حرف زدنش، لبخنداش دلمو از سینم درمیاورد..از اون موقع عوض شدم شدم یه یلدای دیگه... اما اون زیاد محلم نمیداد. توجه خاصی بهم نمی کرد.نه نگاه خیره ای، نه حرف خاصی.. فقط وقتی منو می دید سلام کوتاهی میکرد و رد می شد...تا این که خانوادشو فرستاد خاستگاری. دل تو دلم نبود که بیان با هم حرف بزنیم ولی حورا خانم بابام.... بابام تا فهمید پسره است مخالفت کرد. هر چی بهش گفتم لااقل بزارین یه بار بیان اما گفت نه.!!! از خانواده اونا اصرار از بابای من انکار....الان یک ماهه از قضیه خاستگاری میگذره و اونا هر هفته زنگ میزنن. اما بابام زیر بار نمیره. میگه نه که نه.. محمدم منو دوست داره به بابام گفته ول کن نیست و تا منو به عقد خودش درنیاره بی خیال نمیشه.تروخدا حورا خانم کمکم کنین. حورا لبخند مطمئنی زد و دستان یلدا را گرفت. _ اولا حورا خانم مال زنای۵۰-۶۰ساله است به من بگو حورا. دوما تو چرا انقدر استرس داری عزیزم؟ درست میشه شک نکن. _ آخه چجوری بابام راضی نمیشه! _ عزیزم یکم آروم باش. اگه پسره دوست داره پس تا اخرش پات میمونه غصه نخور. پدرتم این عقایدی رو که تو باورش کردی رو هنوز باور ندارن. _به نظرتون چیکار کنم پس؟ _شما باید واسه پدرت توضیح بدی. همین چیزایی که محمد آقا گفتن رو براشون توضیح بده. از خوبیای دین اسلام براشون بگو...مدرک و دلیل بیار از قرآن... هرکاری که میتونی بکن تا پدرت راضی بشن. اگه تو هم دوسش داری تلاش کن...یه ماه دیگه هم صبر کنه عیب نداره... عوضش پدرت میفهمن که اشتباه بزرگی میکردن و موقعیت خوبی نصیب دخترشون شده....ببین یلدا جان عشق یک مقوله مقدسه باید طلبیده بشی تا سراغت بیاد پس خوب فکراتو بکن و کارایی که گفتم رو انجام بده اگرم فایده نداشت بازم بیا پیش خودم. _چشم ممنون حورا جون. واقعا آروم شدم باهاتون حرف زدم. _فدات بشم میتونی بری فقط خیلی به خودت استرس وارد نکن. _ بازم چشم. فعلا خدانگهدار. ✨ادامه دارد.... 🌸 نویسنده؛ زهرا بانو 🌸🌸✨✨🌸🌸✨✨