🔅#پندانه
✍ شاگردی که در عمل از استاد خود پیشی گرفت
🔹روزی واعظی به مردمش گفت:
ای مردم! هرکس دعا را از روی اخلاص بگوید، میتواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.
🔸جوانی ساده و پاکدل که خانهاش در خارج از شهر بود و هر روز میبایست از رودخانه میگذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد.
🔹هنگام بازگشت به خانه، دعاگویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت.
🔸روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری میکرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.
🔹روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او بهراه افتاد.
🔸چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان بر جای خویش ایستاده بود و گام برنمیداشت.
🔹جوان گفت:
ای بزرگوار! تو خود، این راهوروش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک بر جای خود ایستادهای؟ دعا را بگو و از روی آب گذر کن!
🔸واعظ، آهی کشید و گفت:
حق، همان است که تو میگویی، اما دلی که تو داری، من ندارم!
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ تکیهگاه، فقط خدا
🔹هنگامی که برادران یوسف میخواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید.
🔸برادرانش تعجب کردند و گفتند:
برای چه میخندی؟
🔹یوسف گفت:
فراموش نمیکنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد، از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت.
🔸روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه میبرم.
🔹خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی بر برادرانم تکیه نکنم.
☑️ @Masaf
🔅 #پندانه
✍ قرض زیاد، انسان خوشقول را بدقول میکند
🔹روزی مرد آبروداری را دیدم که گریه میکرد. از وی علت را جویا شدم.
🔸او گفت:
از مرد خسیسی مبلغی قرض گرفتهام و از پرداخت آن عاجزم. هر روز به درِب خانهام میآید و مزاحم همسرم میشود.
🔹به او گفتم:
چرا از او شکایت نمیکنی؟
🔸گفت:
به خدا اگر مسئله قرض نبود، خودم از خانه بیرون میآمدم و زیر گوشش میزدم ولی چون بدهکارم، اگر با او جروبحث کنم و بگویم مزاحم خانه من نشو، در گوشهای رفته و بلند داد میزند که بدهی خود را بده تا مرا دمِ درِ خانهات نبینی. هرکسی هم صدای دادوفریاد او را بشنود به او حق میدهد که بهدنبال بدهیاش آمده است.
🔅حضرت علی علیه السَّلام میفرمایند:
«قرض زیاد، انسان خوشقول را بدقول میکند.»
💢 همانقدر که قرضالحسنه دادن مستحب است، قرضالحسنه گرفتن مکروه است. سعی کنیم، تا حد امکان قرض نگیریم؛ زیرا بدهی، انسان را نزد همه خوار، زبانش را کوتاه و سرش را به زیر میافکند.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ دنيا ایستگاهیست برای گذشتن
🔹قطاری که به مقصد خدا میرفت، در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت:
مقصد ما خداست. کيست که با ما سفر کند؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن؟
🔸قرنها گذشت اما از بیشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند.
🔹از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود. در هر ايستگاه که قطار میايستاد، کسی کم میشد. قطار میگذشت و سبک میشد، زيرا سبکی قانون راه خداست.
🔸قطاری که به مقصد خدا میرفت، به ايستگاه بهشت رسيد.
🔹پيامبر گفت:
اينجا بهشت است. مسافران بهشتی پياده شوند، اما اينجا ايستگاه آخرين نيست.
🔸مسافرانی که پياده شدند، بهشتی شدند، اما اندکی باز هم ماندند. قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.
🔹آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت:
درود بر شما، راز من همين بود. آنکه مرا میخواهد در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد.
🔸و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسید، ديگر نه قطاری بود و نه مسافری.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ خدا کجاست؟
🔹دزدی از نردبان خانهای بالا میرفت. از شیار پنجره شنید که کودکی میپرسد:
خدا کجاست؟
🔸صدای مادرانهای پاسخ میدهد:
خدا در جنگل است، عزیزم.
🔹کودک میپرسد:
چهکار میکند؟
🔸مادر میگفت:
دارد نردبان میسازد.
🔹دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد.
🔸سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا میرفت. از شیار پنجره شنید که کودکی میپرسد:
خدا چرا نردبان میسازد؟
🔹حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد. به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت:
برای آنکه عدهای را از آن پایین بیاورد و عدهای را بالا ببرد.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ آنچه خواست خدا باشد، راهش را به زندگیات پیدا میکند
🔹هر آنچه در این عالم اتفاق میافتد، چه حکمت آن را دریابید یا نه؛ برای خیری والاتر است. هرچند آن خیر بهسادگی برایت قابل تشخیص نباشد.
🔸آرزوهایت شاید سالها طول بکشد، شاید هم یک روز، ولی آنچه که خواست خداوند پشتش باشد، همواره راهش را به زندگیات پیدا میکند.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ خودت را دوست داشته باش
🔹بعضیها را معمولیبودنشان خاص و دوستداشتنی میکند. همین زیادی خودشانبودن و زیادی ادا درنیاوردن و زیادی نقابنزدن!
🔸بعضیها را همین خجالتنکشیدن از نقصهای تجربی و ذاتیشان عزیز میکند.
🔹همین که خودشان را با همان اندام معمولی و همان موهای سفید و همان خطوط نازک زمان روی چهرهشان دوست دارند.
🔸همین که دست نمیبرند و پیچ تنظیمات وجودشان را زیادی دستکاری نمیکنند و اصالتشان را حفظ کردهاند.
🔹خودت باش و خودت را دوست داشته باش.
🔸لزومی ندارد بهجز شخصیت و اخلاق و سبک زندگیات، روی چیز دیگری کار کنی و هیچچیز دیگری را عوض کنی.
🔹تو همینجوری که هستی دوستداشتنی و ارزشمندی؛ اگر قبل از همه، خودت به این نتیجه رسیده باشی.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ اگر ارتباطت را با خدا قطع کنی، برده غیر میشوی
🔹درخت تا درخت است، حیات دارد، زنده و سبز است. هم به حال خودش سودمند است، هم به حال دیگران.
🔸اما همین درخت وقتی بریده میشود، دیگر چوب میشود. چوب که شد هر اتفاقی بیفتد سود و نفعی به حال خودش ندارد؛ منفعتش را دیگران میبرند، ابزار دست دیگران میشود، از آن دسته چاقو و داس میسازند، دسته بیل و کلنگ و تبر میسازند، نردبان میسازند، پا میگذارند رویش و میروند بالا.
🔹نهتنها رشد و تعالی ندارد بلکه روزبهروز پوسیدهتر هم میشود. خوب هم که استفاده کردند، آتشش میزنند و هیزم میشود.
💢آدمی هم همینطور است، در نگاه قرآن کریم به درخت تشبیه شده و اگر روزی ارتباطش را با خدا قطع کند، بریده خواهد شد. و وقتی بریده شد، مثل چوب میشود.
🔺آنها هیچ سود و منفعتی به حال خودشان ندارند، بلکه برده غیر خواهند شد.
☑️ @Masaf
🔆 #پندانه
✍ در دنیا دنبال چیزی باش که در آخرت بهدردت بخورد
🔸مرد زاهدی کنار چشمهای نشست تا آبی بنوشد وخستگی در کند. درون چشمه سنگ زیبایی دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.
🔹در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود.
🔸کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به او داد.
🔹مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد.
🔸نگاهی به زاهد کرد و گفت:
آیا آن سنگ را به من میدهی؟
🔹زاهد بیدرنگ سنگ را درآورد و به او داد.
🔸مسافر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. او میدانست این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن میتواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.
🔹چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:
من خیلی فکر کردم، تو با اینکه میدانستی این سنگ چقدر ارزش دارد، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی.
🔸بعد دست در جیبش برد و سنگ را درآورد و گفت:
من این سنگ را به تو برمیگردانم، در عوض چیز گرانبهاتری از تو میخواهم.
🔹به من یاد بده چگونه میتوانم مثل تو باشم و بهراحتی از دنیا و متعلقاتش بگذرم.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ وظایفت را درست انجام بده
🔹مرد دانایی به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بیاعتنایی کردند و آن طور که دلخواهش بود او را کیسه نکردند.
🔸با این حال مرد وقت خروج از حمام ۱۰ دیناری که بههمراه داشت یکجا به استاد حمام داد.
🔹کارگران حمامی چون این بذلوبخشش را دیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بیاعتنایی کردند.
🔸مرد باز هفته دیگر به حمام رفت. این دفعه تمام کارگران با احترام کامل وی را شستوشو کرده و بسیار مواظبت نمودند.
🔹با این همه سعی و کوشش کارگران، مرد هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد.
🔸حمامی عصبانی شد و پرسید:
سبب بخشش بیجهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟
🔹مرد گفت:
مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم، پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز میپردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتریهای خود را بکنید
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ گاهی پارو نزن و منتظر موج بعدی باش
🔹مثنوی یک قصهای دارد؛ حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوشآبوعلف مشغول چراست.
🔸خوب میچرد، خوب میخورد، چاق و فربه میشود. بعد شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، چه بپوشد، هرچه به تنش گوشت شده بود، آب میشود!
🔹حکایت آن گاو، حکایت دلنگرانیهای بیخود ما آدمهاست. حکایت همان ترسهایی که هیچوقت اتفاق نمیافتد، فقط لحظههایمان را هدر میدهد.
🔸یک روز چشم باز میکنی، به خودت میآیی، میبینی عمرت در ترس گذشته و تو لذتی از روزهایت نبردهای.
🔹معتاد شدهایم، عادت کردهایم هر روز یک دلمشغولی پیدا کنیم. یک روز غصه گذشته رهایمان نمیکند و یک روز دلواپسی فردا.
🔸خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که میآید ما را به جاهای خوب خوب میرساند.
🔹باور کنید همان فکرش هم خوب است، شما را به جاهای خوب خوب میرساند.
💢 بهترین کار برای تمیزکردن آب گلآلود این است که کاری نکنید.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ ما در این دنیا مسافریم
🔹جهانگردی به دهکدهای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند.
🔸وقتی رسید، دید زاهد در اتاقی ساده زندگی میکند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده میشد.
🔹جهانگرد پرسید:
لوازم منزلتان کجاست؟
🔸زاهد گفت:
مال تو کجاست؟
🔹جهانگرد گفت:
من اینجا مسافرم.
🔸زاهد گفت:
من هم در این دنیا مسافرم.
☑️ @Masaf