🔅#پندانه
✍ قرآن قویترین بمب اتمی دنیا برای کشتن نفس
🔹روزی معلم قرآن در کلاس گفت:
قرآن بالاترین و قویترین بمب اتم دنیاست.
🔸باورش برای ما سخت بود. چگونه یک کتاب کاغذی که قابل سوختن است چنین قدرتی میتواند داشته باشد؟
🔹معلم گفت:
همه سلاحهای دنیا حتی بمب اتم نهایت قدرتش برای کشتن انسان است. یا خود او را میکُشد یا سرزمین و محل زندگی او را ویران میکند تا خود او را بکشد.
🔸در حالی که قبل از جنگها اگر هوای نفس انسانها کشته شود و آدمی بداند که برای ویرانکردن و کشتن و گرسنگیدادن و شکنجه کسی به دنیا نیامده است، هیچ سلاح اتمی ساخته نمیشد و هیچ بمب و اسلحهای را بشر تاکنون اختراع نکرده بود.
🔹اگر دنیا با قرآن آشنا میشد و عمل میکرد، انسانها هوای نفس خود را میکشتند پس هیچ نیازی به ساخت سلاحهای کشتار جمعی نداشتند.
🔸در نتیجه قرآن قویترین بمب اتمی دنیاست و بهندرت کسی میتواند با تقوا آن را در کارگاه قلب خود غنیسازی کند. بمبی که قدرت تخریب دنیا که هیچ بلکه تمام کائنات را دارد و همه در روز قیامت قدرت حساب و کتاب و کُشندگی و نابودی آن را خواهیم دید.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ نکته ظریف اهل معرفت
🔹با اهل معرفتی افتوخیز داشتم که هیچگاه از او نشنیدم به کسی در زمان سختی بگوید:
خدا یاورتان باشد.
🔸همیشه میگفت:
خدا یاور همهمان باشد.
🔹در این دعای او ظرافت بسیار خاصی یافتم. اگر میگفت: «خدا یاورتان باشد»، نوعی نفس خود را به خدا شریک کرده بود که در دعای خویش، خود را از یاری خدا بینیاز دیده بود.
🔸پس دعای خود جمع میبست که مبادا نفسش، خودش را از یاری خدا بینیاز بیند.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ به ظاهر نیک اعمال کسی یقین مکن
🔹پادشاهی بود که وزیری باهوش و بادرایت داشت و هر از گاهی که قصد نصب یا تغییر والی ولایتی داشت، او را با لباسی مبدل به آن ولایت میفرستاد تا امینترین و دلسوزترین فرد را که در آن ولایت یافت، والی آن ولایت کند.
🔸وزیر همیشه هم در انتخاب خود موفق بود.
🔹روزی پادشاه با او به ولایتی رفت و از او خواست در انتخاب والی آن شهر همراه او باشد.
🔸هر دو با لباسی مبدل به تاکستانی رفتند و مشتری انگور تاکستان شدند. صاحب تاکستان قیمت بالایی گفت.
🔹پادشاه برگشت و به وزیرش گفت:
به تاکستان دیگری برویم.
🔸صاحب تاکستان دوم پرسید:
به گمانم شما غریبهاید و برای تجارت آمدهاید و قصد دارید انگور برای فروش به شهر خود ببرید؟!
🔹گفتند:
آری!
🔸گفت:
پس من به شما انگور ارزانتر دهم.
🔹وزیر و پادشاه برگشتند و شاه گفت:
صاحب تاکستان دوم را به ولایتداری انتخاب کردم، چراکه وقتی دید ما انگور به شهر دیگری میبریم، هزینه حمل را از روی انصاف تخفیف داد.
🔸وزیر ابتدا سکوت کرد و سپس گفت:
اگر من بودم صاحب تاکستان اول را بر ولایتداری انتخاب میکردم.
🔹اما پادشاه پیکی فرستاد تا صاحب تاکستان دوم را به ولایت منصوب کنند.
🔸مدتی گذشت و خبر رسید والی مالیاتی که میگیرد کمتر از میزان وجه، به دربار میفرستد.
🔹پادشاه که بر صحت خبر آگاه گشت، او را عزل و روانه زندان کرد و صاحب تاکستان نخست را به پیشنهاد وزیر به منصب ولایت گمارد.
🔸شاه از وزیر پرسید:
چگونه من خطا کردم و تو نکردی؟
🔹وزیر گفت:
صاحب تاکستان نخست قیمت را بالا گفت تا ما محصول آنان را به ولایت دیگر نبریم و در شهرشان انگور بهعلت کمبود گران نشود.
🔸ولی کسی که تو انتخاب کردی ظاهر عملش نیک و به سود تو بود ولی او انگور ارزان میداد تا محصول از شهر او برود، پس قیمت انگور در شهرش بالا برود تا او سود بیشتری کند.
🔸تا از نیت نیک کسی که در درونش پنهان است، کاملا مطمئن نشدهای، به ظاهر نیک اعمال کسی یقین مکن.
🔹پس دیدی صاحب تاکستان نخست آرزوی ارزانی رزق در شهر خود داشت. برعکس صاحب تاکستان دوم که گرانترشدن کالا و سود بیشتری در سر میپروراند و طماعی بیش نبود، نتیجه طمع او را در اخذ مالیات و فرستادن آن به دربار، خود شاهد شدی.
☑️ @Masaf
🔅 #پندانه
✍ برای آرامش خودت حلال کن
🔹نامردی به نام تجارت مردی را اغفال کرد و سرمایه او را از کَفَش دزدید.
🔸سالها گذشت و آن کلاهبردار در بستر بیماری افتاد و پیکی فرستاد تا آن مرد برای حلالیت نزد خود حاضر کند.
🔹مرد جواب داد:
من همان روز او را حلال کردهام.
🔸گفتند:
علت چه بود؟
🔹گفت:
مرا ملاقات نامردان شیطانصفت از ملاقات عزرائیل سختتر است.
🔸میدانستم اگر او را حلال نکرده بودم، خدا در روز محشر در پیشگاه محکمه عدل الهی نزد من دوباره حاضرش میکرد. پس حلالش کردم که هرگز او را نبینم.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ به چه مینازیم؟
🔹وقتی میمیریم، ما را به اسم صدا نمیکنند و درباره ما میگویند:
جسد کجاست؟
🔸بعد از غسلدادن میگویند:
جنازه کجاست؟
🔹و بعد از خاکسپاری میگویند:
قبر میت کجاست؟
🔸همه لقبها و پستهایی که در دنیا داشتیم، بعد از مرگ فراموش میشود؛ مدیر، مهندس، مسئول، دکتر، بازرس و...
🔹پس به چه مینازیم؟ فروتن و متواضع باشیم، نه مغرور و متكبر.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ اگر میخواهی فرزند خوبی داشته باشی اول روی خودت کار کن
🔹دو برادر بودند که یکی پیشه رفتگری گرفت و دیگری دیوانسالار شد.
🔸برادر دیوانسالار همیشه مراقب فرزندان بود که گمراه نشوند و رفتگر نه بلد بود و نه از خستگی فرصت داشت وقتی صرف فرزندان خود کند.
🔹فرزندان دیوانسالار از اشرار شدند و فرزندان رفتگر از ابرار.
🔸دیوانسالار روی به برادر رفتگر خود کرد و گفت:
در عجبم از تو که هیچ مراقبتی از فرزندان خویش نکردی و من بسیار کردم، ولی فرزندان تو آن شدند که من بر فرزندان خود از تربیتشان اراده کرده بودم.
🔹برادر رفتگر گفت:
تو در زندگی، اعمال خود رها کرده بودی و ترسی از خدا نداشتی و مراقب اعمال فرزندان بودی که خطا نکنند.
🔸ولی من اعمال فرزندان خود رها کرده بودم و مراقب اعمال خود بودم که خطا و معصیت خدا نکنم.
💢 برای تربیت فرزند باید خود را نخست تربیت کرد.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ انسان واقعی
🔹اگر از دیگران هیچ توقع و انتظاری نداری، روی پای خودت میایستی و خودت حال خودت را خوب میکنی؛
🔸اگر همانطور که خودت دوست داری زندگی میکنی و به حرفهای دیگران اهمیت نمیدهی؛
🔹اگر کتاب میخوانی، ورزش میکنی، خودت را دوست داری و به ظاهر و سلامتیات اهمیت میدهی؛
🔸اگر کینهای نیستی، در مقابل دیگران مهربان و بخشندهای و در حد توانت به بقیه کمک میکنی؛
🔹اگر رفتار، حرفها و سبک زندگیات به کسی آسیب نمیزند؛
🔸اگر برای همه انسانها فارغ از قومیت و ملیت و دین و مذهب احترام و ارزش قائلی؛
🔹 اگر دائم پشتسر بقیه حرف نمیزنی و اطرافیانت را تحقیر و مسخره نمیکنی؛
🔸اگر طرفدار جنگ و خونریزی در هیچجای دنیا نیستی؛
🔹و اگر برای همه موجودات این دنیا اعم از انسانها، حیوانها، درختها و... احترام و ارزش قائلی؛
💢 تو یک انسان بهمعنی واقعی هستی. آدمهایی مثل تو باعث میشوند این دنیا قشنگتر و سالمتر شود.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ امیدت فقط به خدا باشد تا برایت معجزهها کند
🔹مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید.
🔸وقتی قصد کرد تا از آب چاه بنوشد، متوجه شد آب چاه خیلی پایین است.
🔹با خود گفت:
بدون دلو و طناب نمیتوان از آن چاه آب کشید.
🔸هرچه گشت نتوانست وسیلهای برای بیرونآوردن آب از چاه بیابد. لذا روی تختهسنگی دراز کشید و بیحال افتاد.
🔹پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
🔸آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست. رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! میخواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
🔹همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت دنبال دلو و طناب بود، اما آن زبانبستهها، امیدی غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم!
💢 سعی کنیم تنها امید و تکیهگاهمان را فراموش نکنیم.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ به شرط چاقو بپذیر
🔹مردم عجیبی هستیم؛ هندوانه را به شرط چاقو میخریم که مبادا کال باشد و کلاه سرمان برود، اما در افکار و عقایدی که خانواده و جامعه از بدو تولد به ما تحمیل کردهاند، ذرهای تأمل و تحقیق نمیکنیم و همچون هندوانهای دربسته با ایمان به شیرین و سرخبودنش میپذیریم.
🔸این در حالی است که هندوانه کال و نارس آسیبی به ما نمیزند و در بدترین حالت چندهزار تومان زیان مالی میبینیم.
🔹ولی افکار و عقایدی که از خانواده و محیط جغرافیایی که در آن زاده شدهایم و رشد کردهایم به ارث بردهایم، در صورت اشتباهبودن، زندگی و عمرمان را تباه خواهند کرد.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ بعد از سختیها آسانیست!
🔹راننده ترمز گرفت! دستانداز را که رد کرد، رو به مسافر بغلدستیاش گفت:
این دستاندازها اگر نبود، سَرِ تقاطعها خیلی خطرناک میشد! خدا خیرشان دهد!
🔸گاهی هم زندگی میافتد توی دستانداز! اگر دستاندازهای زندگی نبود خطر روزگار پرتقاطع زیاد میشد.
🔹لابد خدا میخواهد از این خطر کم کند، سختیها را دستانداز میکند تا زندگیمان کمخطرتر شود!
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ پرندههای زندگیات را آزاد کن!
🔹پسربچهای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
🔸حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
🔹اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار میكشیدند.
🔸هر وقت پسرک از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میکردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد.
🔹پسرک با التماس میگفت:
نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
🔸تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت:
خستهام و خوابم مياد.
🔹برادرش گفت:
الان پرندهات را از قفس رها میکنم.
🔸پسرک آرام و محكم گفت:
خودم ديشب آزادش كردم رفت. حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
💢 اين حكايت همه ماست. تنها فرق ما، در نوع پرندهای است كه به آن دلبستهایم.
🔺پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرک و عنوان آكادمیک و... است.
🔺شيطان و نفس، هركسی را به چيزی وابسته کردهاند و ترس از رهاشدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ عجیبترین موجود عالم
🔹از حكيمى پرسيدند:
عجيبترين موجود عالم چيست؟
🔸گفت:
انسان.
🔹گفتند:
چرا انسان؟
🔸گفت:
زيرا براى بهدستآوردن مال، سلامتىاش را بهخطر مىاندازد و پس از آنكه مالى بهدست آورد، براى بازيابى صحت و سلامتىاش مصرف میکند.
🔹چنان غم آينده را میخورد كه از امروز خود لذتى نمیبرد.
🔸چنان زندگى میكند كه گويا هرگز نمیميرد.
🔹و چنان میميرد كه گويى اصلاً زنده نبوده است.
☑️ @Masaf