#تلنگـر🖇
.
کسایـےکہمیجنگن، زخمےهممیشن!
دیروزباگلولہ، امروزباحرف💔!
شھدا وقتےتیرمیخوردن میگفتن
فداسـرمھدےفاطمھۜ :)'
اینتصورمنھ ...🚶♂
تویـےکہ دارے براے #امام_زمان کارمیکنے
شبوروز..!
وقتے مردم باحرفاشون بھتزخمزدن،
تودلت باخودتبگو؛
[- فداسـرمھدےفاطمھۜ -]
آقاخودشبلده زخمتودرمانکنھ🌿'.
#تلنگرانه
🔴نگو
✍ چون زنگ نزد بهش زنگ نزدم
چون سلام نکرد سلامش نکردم
چون دعوتم نکرد دعوتش نکردم
چون محل نذاشت محلش نذاشتم
چون عذرخواهینکردعذرخواهینکردم
بجاش بگو: بـاران به همه جا میبارد
چه زمین حاصلخیز چه شوره زار
🌧 تو بـــاران باش 🌧😍
✨️خدا میگه :
بدی دیگران را با نیکی دفع کن، ناگهان خواهی دید همان کس که میان تو و او دشمنی است،گویی دوستی گرم و صمیمی ❤️ تو شده است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
«🌱»
شهید
به قلبت نگاه میکند
اگر جایی برایش گذاشته باشی
میآید ،
میماند ،
لانه میکند
تا شهیدت کند ...
⇠ | 💔 | • #شهیدانه
#امام_زمان #ماه_رجب
enc_16669637286799358318404.mp3
2.79M
-منتظرانت عمرشان تمام کرد و تو نیامدی...💔!
#امام_زمان
«🌱»
•شهید آوینی: مااز سوختن نمی ترسیم
که چون پروانه هاعاشق نوریم
وهرجا که نورولایت است
گردآن حلقه می زنیم.."
⇠ | 💔 | • #شهید_مرتضی_آوینی
بهترینهدیهاےڪہمیتونین،
بهڪسیبدینزمانتون،توجهتون،
وفاداریتون،ونگرانیتونه🙂🧡...!
#رفیقونه🌿
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاشڪییڪیبودمیگفتساڪتوجمڪن، بریمواسہنوڪرےتوےڪربلا((:؛
#امام_زمان🌿
#امام_حسین
໑♥️⛓
•
.
و امروز به نگاهت ، به دعایت
از همه وقت بیشتر احتیاج دارم...
به حال خودم رهایم نکن برادر!✋🏻
#شہیدجھادعمادمغنیھ💛
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#تلنگرانه
قرآن میگه یعقوب برای یوسف گریه میکرد..
یعقوب میدونست یوسف کجاست؛
میدونست سالمه اما براش گریه میکرد..
ما چی⁉️
ما میدونیم امام زمان کجاست⁉️
چقدر در فراقش گریه کردیم
درحالی که اصلاً ازش خبر هم نداریم...
مدافع حرم #شهید_جهاد_عماد_مغنیه بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند،
وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم،خطاب به جنازه بابا گفت؛
الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کندخبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور دلم سوخت وقتی برادرم جهاد را دیدم…مثل بابا شده بود.خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها…تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم…باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد.وقتی صورت جهاد را بوسید گفت:ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده؛البته هنوز به ارباً اربا نرسیده…باز خجالت آراممان کرد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸